همین که رسیدیم، دوباره چند استکان چای اجباری خوردیم. بعد با ناصر شروع به صحبت کرده و فهمیدم دانشجوی پرستاری است. او هم وقتی دید دفترچه و خودکار به دست دارم و یادداشتهایی می نویسم، شروع کرد به توضیح دادن درباره برخی مطالب. جالب آنکه دقیقاً انگشت روی مواردی می گذاشت که برایم جالب بود و بنابراین آن روز اطلاعات بسیار مفیدی از وی به دست آوردم. بلند شدیم رفتیم بیرون تا گشتی در اطراف بزنیم. چندین چشمه در اطراف تلار وجود داشت که آب شان بسیار سرد و گوارا بود. در چنین جاهایی معمولاً درون یک تنه درخت را خالی کرده و زیر چشمه می گذارند تا آب در آن جمع شود. به این ظرفهای بزرگی که با تنه درخت درست شده باشد، نوکا (Nuka) می گویند. ضمن آنکه اگر با کاسه از آن آب برداری، بقیه آب گِل نمی شود (اگرچه هیچکدام از دو چشمه ای که در اطراف تلار آقای محمودی بود، اینگونه نشده بودند. اما در ادامه راه مان چندین چشمه به این شیوه دیدیم). یک خاکریز با ارتفاع تقریباً سه متر درست پشت تلار بود که همین زمستان گذشته، از وسط دو نیمش کرده بودند؛ به امید آنکه گنجی در آنجا بیابند. دیدن چنین صحنه هایی در گوشه گوشه مازندران اگرچه برایم آزاردهنده است، اما طبیعی شده. باورهای بومیان مازندران به اینکه فلان کس حفاری کرد و اکنون میلیاردر است، بسیاری از آنها را ترغیب به نابودی بناهای تاریخی و منابع طبیعی می کند. ناصر معتقد بود که زردشتی ها ابتدا نیم متر زیر سر مرده های شان را می کندند و هرچه طلا و جواهر داشت همراهش دفن می کردند؛ بعداً روی آنها خاک ریخته و جسد را روی آن دفن می کنند. برایش توضیح دادم که اصلاً زردشتی ها مرده های شان را دفن نمی کردند. اما به هرحال چنین باورهایی کافی است تا هر کجا که به نام «گَبری» معروف است یا شک دارند که زردشتی ها و قدیمی ها آنجا زندگی می کردند را سوراخ سوراخ کنند. همه استانهای ایران را گشته ام؛ اما بی تردید در هیچ استانی نمی توان به اندازه مازندران در بین عامه مردم، این همه اطلاعات درباره دستگاههای گنج یاب و انواع مارکها و قیمتهای آن به دست آورد. به هرحال به تلار برگشتیم و برنجی که ناصر همراه خودش از روستا آورده بود را گرم کرده و خوردیم. مازندرانیها به طور سنتی برنج کَتِه (Kate) درست می کنند که نرم و چسبیده به هم است. این برنج را درون تشتی از جنس روی ریختند و همه از درون همان خوردیم.
ساعت 3 که شد، آقای محمودی شروع کرد به صدا زدن نام گوساله ها. پیش از آنکه به توضیح کارهای وی بپردازم، لازم است توضیح کوتاهی درباره نامگذاری گاوها در فرهنگ مازندران بدهم. به دلیل اهمیت این جانور در مازندران، هر گاو دارای یک نام است و این نام با توجه به سن، رنگ، جنسیت و وضعیت زایمان تفاوت دارد. از نظر سِنی، گوساله ای که تازه به دنیا آمده باشد را گوک (Guk: گاو به مازندرانی می شود گو و حرف ک برای تصغیر است) می نامند؛ وقتی 3 ماهه شد آنرا پاییزه کا، وقتی 8-7 ماهه شد دیمِس (Dimes) و وقتی یکساله شد ماشِن (Mashen) می نامند. از نظر رنگ هم بسیار متنوع است که در اینجا تنها به رنگ سیاهش اشاره می کنم: اگر سیاه کامل باشد رَش (Rash)، اگر سیاه با سر و دمی سفید باشد کَچِل (Kachel)، اگر سیاه باشد و روی کمرش یک لکه سفید باشد «سیا کمر»، اگر سیاه باشد و یک خط سفید از گردن تا انتهای کمرش رفته باشد سیاسِل (Siasel) می گویند. از نظر جنسیت اگر گاو ماده بوده و تاکنون زایمان نکرده باشد به آن فِرام (Feram)، اگر یکبار زائیده باشد به آن تَلِم (Talem) و اگر چند بار زائیده باشد به آن مارگو (Margu: یعنی گاو مادر) می گویند. اگر نر باشد و تازه بالغ، به آن تِشک یا تشکِلِه (Teshkele) و اگر کاملاً بالغ باشد به آن جونِکا (Juneka) می گویند. ورزا (Varza) هم گاو نر بالغی است که در کارهای کشاورزی (همچون شخم زدن و خرمن کردن) به کار گرفته می شود. البته به این لیست می توان نامهای بسیار دیگری نیز افزود که از حوصله این سفرنامه بیرون است. اما این لیست طولانی باعث نمی شود که گالشهای مازندرانی برای هر گوساله، به محض به دنیا آمدن، نامی تعیین نکنند. همین بود که آقای محمودی نام گوساله ها را یک به یک بر زبان می آورد و صدای شان می کرد: دختر، دُرسا، پروانه، پارسا، ملوس، نگار و... . خودش می گوید برخی از این نامها را در فیلمها و سریالهای تلویزیونی دیده و خوشش آمده. نوبت دوشیدن شیر که می رسد، شروع می کند به صدا زدن گوساله ها. البته خودشان شرطی شده اند و صبح از ساعت 3 بامداد و بعدازظهر هم از ساعت 3 شروع می کنند به «ما...ما» کردن. هر گوساله ای که نامش را صدا می کند، می دود پشت در تلار می ایستد تا در که باز شد، برود پیش مادرش و شروع کند به شیر خوردن. همزمان، آقای محمودی هم کنار گوساله می نشیند و دوشیدن شیر را آغاز می کند. تقسیم بندی به این شیوه است که از چهار پستان گاو (که به تبری، کالِه می گویند)، یکی برای گوساله و سه تای دیگر برای دامدار است. واقعاً آدمیزاده موجود عجیبی است. فرزند دیگر جانوران را از آنها جدا کرده و برای شان تعیین می کند که چه زمانی پیش هم باشند و چقدر شیری که سهم شان است را بخورند. آن هم در بی عدالتی تمام. البته آقای محمودی می گفت که اگر بیش از این شیر بخورند، ممکن است بمیرند. البته آقای محمودی خیلی گاوها و گوساله هایش را دوست داشت و گاهی با آنها حرف می زد و گاهی حتی گوساله ها را می بوسید. اگر صبح باشد، پس از شیر خوردن گوساله و دوشیده شدن توسط گالش، گوساله ها را دوباره به درون تلار می برند؛ اما عصرها آنها را یکی دو ساعت کنار مادرشان رها می کنند تا کم کم شروع کنند به علف چریدن. چون نگهداشتن گاو نر سودی ندارد، معمولاً یک یا دو گاو نر را نگه می دارند و بقیه را همین که به اندازه کافی درشت شدند، می فروشند. البته گاوهای ماده هم از نظر لبنی چندان سودده نیستند و عمده دلیل نگهداری شان، زائیدن گوساله است. برای نمونه، آقای محمودی مجوعاً 27 گاو و گوساله دارد که نگهداری شان پر از دردسر است و گاهی به خاطرشان بیش از یک ماه نمی تواند خانواده اش را ببیند و ناچار است در کوه و جنگل بماند. از این تعداد، فعلاً 8 گاو شیرده هستند که متوسط شیری که هر بار هنگام دوشیدن می دهند، بین 10 تا 15 کیلو است. چون در روز دو بار دوشیده می شوند، در بهترین حالت 30 کیلو شیر می دهند. این شیرها را به صورت خام به راننده نیسان هایی که همه روزه صبح زود می آیند به روستا یا ییلاق، می فروشند. البته برخی مواقع هم که به جاده دسترسی ندارند (همچون زمانی که در تلار سرین تپه هستند) خودشان باید شیرها را تبدیل به لبنیات کنند. هر کیلو شیر را از آنها بین 700 تا 750 تومان می فروشند و اگر یک روز 30 کیلو دوشیده باشد، می شود بیست و دو هزار و پانصد تومان. برای این همه دردسری که می کشند و زحمتی که دارد، واقعاً هیچ است. اما اگر خودشان لبنیات درست کنند، از این هم کمتر می شود. برای نمونه از هر 7 کیلو شیر، یک کیلو پنیر به دست می آید که آنرا می فروشند 6 هزار تومان. اما برای درست کردن پنیر باید پودر آنرا به قیمتی بالا بخرند. اگر پنیر درست کنند، می توانند بقیه شیر را که حالا به صورت آبی سفیدرنگ درآمده، بجوشانند تا از آن لور (Lur) به دست آید که شبیه پنیر است، اما مزه آنرا ندارد. بنابراین گاهی آنرا با شکر می خورند. پنیر را به دو شکل خیکی (Khiki: که به صورت ریز ریز همراه با نمک درون مشک یا خیک می ریزند و ماندگاری بالایی دارد) و دَلِما (Dalema: شبیه پنیرهای بازاری) درست می کنند. اگر هم از آن قره قوروت بگیرند، آنرا سِرچ (Serch) می نامند. اما اگر پس از درست کردن پنیر، نیازی به آب آن نداشته و قصد درست کردن لور نداشته باشند، آن آب را درون ظرف می ریزند تا سگ گله آنرا بخورد. گاهی ظرف آب سگ، همان نوکا (تنه درخت) است. اگر بخواهند کره درست کنند، دوغ را درون تِلِم (Telem) می ریزند. تِلِم تنه درختی است با قطر 50 سانتی متر و ارتفاع حدود یک متر و نیم که درونش را خالی کرده و دور آنرا بست فلزی زده اند تا نشکند. دوغ را که درونش می ریزند، با یک چوب بلند آنقدر دوغ را به هم می زنند تا کره اش گرفته شود. برای خروج آبی که درون تلم باقی مانده، یک سوراخ ریز در پایین آن ایجاد کرده اند که با یک گوی چوبی، پر شده است. به این گوی چوبی «چوپاس» (Chupas) می گویند که وقتی آنرا بیرون بیاورند، راه خروج آب باز می شود.
در آن بالا، هوا گاهی آنچنان مه آلود می شد که چند متر جلوتر را هم به زور می شد دید. مه آنچنان شدید می شد که گویی قطرات ریز باران به صورت برخورد می کند. در این مواقع فقط از روی صدای زنگوله می توان از دوری و نزدیکی گاوها مطلع شد. اگرچه تنها برخی از گاوها زنگوله دارند، اما چون معمولاً در کنار یا نزدیکی هم می مانند، همان تعداد هم کافی است. زنگوله ها هم انواع مختلفی دارد. زنگوله های بزرگ را تال (Tal) و کوچکترها را زنگِلِه (Zangele) می نامند. زنگوله های خیلی کوچکی که گرد است و صدای آن فقط از یک شیار باریک بیرون می آید هم، قِر (Gher) نامیده می شود. در هوای مه آلود باید بیشتر مراقب بود. جانوران وحشی همچون خرس، پلنگ و به ویژه گرگ در این منطقه بسیارند. برای همین گاهی گالشها همینطوری اصواتی همچون هَیوو (Hayu) را با صدای بلند فریاد می زنند تا جانوران وحشی و درنده را بترسانند.