شیعه هندی با توجه به آن حرفهای صریح و بیپرده جناب نقیب، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت. او دیگر بر خود واجب میدانست که از آن دستور و توصیه جناب نقیب پیروی و اطاعت کند. بعد از پایان و خاتمه سخنان و حرفهای نقیب به جز آهی سرد هیچ صدای دیگری از آن شیعه هندی بر نیامد، او فقط آهی کشید بود آه و نالهای که از قلب و جگری پر درد بیرون آمده باشد.
شیعه هندی بلند شد و رفت تا غسل زیارت کند. او بعد از غسل یکی از بهترین لباسهایی را که داشت پوشیده و پاک و پاکیزه و با پایی برهنه از خانهاش بیرون آمد. شیعه هندی به سوی حرم سید الشهدا(ع) در حرکت بود، هر چه بیشتر به حرم نزدیکتر میشد، خضوع و خشوعش بیشتر جلوه پیدا میکرد.
بعد از دقایقی به درهای حرم رسید و خودش را در جلوی درهای صحن بر روی زمین انداخت، او در اینجا به شدت به گریه افتاده بود، برای بسیاری از زائرانی که از کنارش رد میشدند، گریهها و نالههای او جالب و دیدنی بود.
جناب نقیب به شیعه هندی گفته بود که یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که عتبه و ضریح را ببوسی و حالا او در حالی که خود را بر روی زمین انداخته بود، تندتند عتبه و درهای صحن شریف را عاشقانه میبوسید.
زمانی که شیعه هندی از روی زمین بلند میشد تا به سوی داخل حرم برود، بدنش به طور محسوسی لرزان شده بود، خدا میدانست که در آن لحظهها در قلب و سینه شیعه هندی چه میگذشت که او را این چنین به لرزیدن واداشته بود، لرزیدنی همچون گنجشکی که در هوایی سرد و یخبندان در آب افتاده باشد.
زمانی که به یکی از کفشداریهای حرم نزدیک میشد، رنگ و رویش زرد شده بود. او در جلوی کفشداری نیز خودش را بر روی زمین انداخت و شروع به بوسیدن زمین کرد، بعد از لحظاتی همانند کسی که در حال جان دادن باشد از روی زمین بلند شد و به ایوان وارد گشت. او فقط چند متر با رواق و با مرقد مطهر محبوب و مولایش حسین بن علی(ع) فاصله داشت. شیعه هندی در حالیکه هنوز به رواق وارد نشده بود، پریشانی و بیتابی و اضطرابش به حد خطرناک و شکنندهای رسیده بود، پس چگونه و با چه صبر و طاقتی میخواست به رواق داخل شود؟! ای کاش یکی پیدا میشد و جلوی او را میگرفت. ای کاش جناب نقیب در آن جا حاضر و شاهد بود و به او امر میکرد: بس است، برگرد!
اما به هر حال شیعه هندی با هر سختی و مشقتی بود به رواق وارد شد از این به بعد کلمات و توصیفات قاصر از توصیف بودند، به محض اینکه چشمهای گریان و بر افروخته شیعه هندی به ضریح مبارک و شش گوشه امام حسین(ع) افتاد، همچون زنی بچه مرده، به سختی نفسی اندوهناک و نالهای جانسوز کشید و به آواز و بانگی جانگداز صدا زد: «آیا اینجا همان جایی است که حسین(ع) بر زمین افتاده است؟ آیا اینجا همان جایی است که حسین(ع) کشته شده است؟!».
و سپس صیحه و فریادی کشید و در همان نزدیکهای ضریح، در همان نزدیکیهای ضریح نقش بر زمین شد.
همه زائرانی که بر این صحنه شاهد و ناظر بودند، حیران و مبهوت نگاهی به شیعه هندی و نگاهی به یکدیگر داشتند. لحظاتی نگذشت که تعدادی از زائران به دور جسد و بدن شیعه هندی حلقه زدند. باور کردنی نبود اما واقعیت و حقیقت داشت. او دیگر روح در بدن نداشت. او از جذبه و عشق مرده بود، او پرواز کرده و جان داده بود.