دیدگاهها و باورها
وی حنبلی مذهب و اشعری مسلک بودهاست و شیعه، مرجئه، جهیمیه، کرامیه، معتزله، قدریه، مشبهه و سالمیه را اهل بدعت و انحراف میدانستهاست. فتاوی او موافق هر دو مذهب شافعی و حنبلی است و در مشرب حنبلی و شافعی فتوا میداد. علمای عراق با نظر او در مسائل قفهی با تقدیر و احترام برخورد میکردند
او فقیه و محدثی بود که اوراد و اذکاری را به نوعی پایهریزی کرده بود که قراعت و تکرار آنها در درون افراد اثر بگذارد. وی مریدان خود را وامیداشت تا ذهن خود را از تصورات فیلسوفان یونانی و سفسطهپردازان پاک کنند و به سیر و سلوک شرعی برای رسیدن به حکمت و اشراقات روی آورند.
در حالی که در قرن پنجم قمری تصوف و طریقت در حال جدایی از شریعت بودند، عبدالقادر گیلانی به عنوان یکی از سرسختترین مخالفان این عقاید، در جهت هماهنگی طریقت با شریعت تلاش کرد و اطاعت و پیروی از قرآن و سنت و حاکمیت بخشیدن به آنها را در همهٔ شئون زندگی، اساس همهٔ امور میدانست عز بن عبدالسلام شافعی در این باب سخنها گفته.
در نظر او، تصوف نتیجهٔ بحث و گفتار نیست، بلکه حاصل جوع و حرمان است متضمن بخشندگی، تسلیم شادمانه، صبر، ارتباط دایم با خدا از طریق دعا، خلوت، پشمینهپوشی، سیاحت و سیر در آفاق و انفس، فقر و تواضع، یکرنگی راستی است.
او تا جایی بر ارزشهای دینی تاکید میکرد که در گفتار پنجاهوچهارمش از کتاب فتح الربانی به مردم پند میداد که نسبت به جهان بیتفاوت باشند و آرزوها و هواهای نفسانی خود را از هر نوع که باشد بکشند و لذت و سرور را در فناء بجویند. او در اثر دیگر خود «الفیوضات الربانیه» که کتابی است مشتمل بر چندین ورد و دعا در موضوعهای مختلف در قسمتهای اولیه آن مطالبی را آوردهاست که بالکل میتوان استنباط کرد که وی قائل به مذهب جبر بودهاست. او در این کتاب (الفیوضات الربانیه) آوردهاست:
خداوند بلند مرتبه فرمود: ای غوث بزرگ گفتم لبیک ای پروردگار غوث فرمود: هر اندازه (انسان) مابین عالم ماده و ملکوت قرار گرفته باشد پس او (درمرحله) شریعت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم ملکوت و جبروت (عقل) باشد پس آن (مرحله) طریقت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم جبروت (عقل) و لاهوت (الوهیت) باشد پس آن حقیقت است سپس خداوند به من فرمود: ای غوث بزرگ درهیچ چیزی ظاهر نمیشوم همانند شدت ظهورم در انسان پس پرسیدم ای پروردگارم آیا مکان برای تو ممکن است به من فرمود: ای غوث بزرگ من ایجاد کننده مکان هستم ولی برایم مکانی نیست... سپس او به من فرمود: ای غوث بزرگ انسان چیزی نمیخورد و نمینوشد و نمیایستد و برنمی خیزد و صحبت نمیکند و هیچ کاری انجام نمیدهد و به هیچ چیز توجه نمیکند و از چیزی نمیگذردمگر اینکه من در آن و متحرک هستم.
او «فقر» را مرکب انسان برای وصول به منزل میداند و همچنین «حال» را چیزی میداند که به زبان مقال (گفتار) نمیآید و اصل و حقیقت محبت را فنا محب در محبوب میداند. از سخنان او بر میآید که او رویت خداوند را قبول دارد، البته تجلی و ظهور و درک او را نه با چشم ظاهر بلکه با چشم باطن و جان.
او اختیار فقر را برای رسیدن به حق توصیه میکند، چنانکه بعد از وادی فقر سالک به وادی حق میرسد. اگرچه عبدالقادر در مسئله آزادی اراده به مذهب جبر نزدیکتر است ولی با توسل به نظریه کسب که در میان متکلمان رواج دارد جنبه افراط و تفریط آن را رها میکند.
براساس اندیشهٔ او، صفای روح لازمهٔ وجود صوفی است و صوفی کمال نمییابد مگر آنگاه که در مکتب رنج و مصیب پرورش یابد و شیخ حدیثی را از پیامبر نقل میکند: «ما پیامبران بنابر درجاتمان با آزمونهای بسیار احاطه شدهایم» آنچه مهم است ثابت قدم بودن در ایمان است تا سرانجام خیر بر شر غلبه کند.
بنابه باور او، مردم چهار دستهاند
- گروه اول نه زبان دارند و نه دل، تابع حواس هستند، توجهی به حقیقت ندارند.
- گروه دوم زبان دارند ولی دل ندارند، سخنان اینان زیبا و دلشان تاریک است و کامجو و عصیان طلبند.
- گروه سوم دل دارند ولی زبان ندارند، آنان مؤمنان راستین هستند که برای سلامت روح اینان سکوت و خلوت بهتر است.
- گروه چهارم که هم دل دارند و هم زبان که مالک حقیقی معرفت خدا و صفات او هستند، اینان به والاترین مرحله میتوانند دست یابند که همان تالی مقام نبوت است.
عبدالقادر با توجه به مقامات صوفیانه چهار مرحله را به دست میدهد
- نخستین مرحله، مرحله ورع است که بنده مطیع شریعت است و تنها به خدا امیدوار و هرگز به مردم دیگر متوسل نمیشود.
- دومین مرحله، مرحله حقیقت است که با مقام ولایت یکی است بنده از امر خدا اطاعت میکند که خود این اطاعت و انقیاد دو نوع است، اول حفظ انسان از هرگونه گناه آشکار و پنهان همراه با ارضاء نیازهای اولیه، نوع دوم اطاعت از ندای باطن است که همه برای خدا میشود.
- مرحله سوم تفویض است و آن زمانی است که بنده یکسره خود را تسلیم میکند.
- مرحله چهارم و آخرین مرحله، فناست که خاص ابدال یعنی موحدان راستین و عارفان است.
او در عصر خود تحولی فرهنگی در میان مسلمانان پدید آورد و مردم را از توسل به عمال حکام عباسی بر حذر داشت، و آنها را به تجدیدنظر در رفتار خود و توجه به خدا دعوت کرد او در یکی از مجالس وعظ (ثبت شده در کتاب «فتح الربانی») چنین گفت: «تویی که به خویشتن، به مردم به پول و سرمایه به معامله و سلطان و حاکم و دیگر چیزها توکل نمودهای بدان که همهٔ آنها به راستی خدای تو شدهاند!... ای بندگان حلقه به گوش بت ثروت و بت حکومت! بدانید که آنها میان شما و خدای واحد دیوار استواری را ایجاد کردهاند. هر کس تصور کند نفع و زیانش در دست غیر خداوند است به راستی بندهٔ خداوند نیست بلکه عبد همان چیزی است که نفع و ضرر خود را از او میطلبد.»
وی از آن روی که میپنداشت در مورد تبلیغ و ارشاد و وعظ، مسئولیت و تکلیف دارد به آن میپرداخت. اشتغال او به وعظ و ارشاد و تربیت، مانع از تدریس و ترویج علم و سنت و مبارزه با بدعت و انحرافات توسط او نشد. تقی الدین واسطی در «تریاق المحبین» میگوید: «شیخ در دوران حیات خویش بیشتر به سبب مواعظ شهرت یافتی و فقط بعد از وفاتش بود که خرقه تصوف را بدو نسبت دادند.» بعضی از محققین نقدهایی به این سخن وارد ساختهاند.