#انتظار #مهدی #حجت #سعدی
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم؟
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایة لطفی به سروقتِ من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گُل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وَقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گُذر از دست رقیبان نتوان کرد به کُویت
مگر آن وقت که در سایة زنهار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبلة خوبان!
چون نباشند؟ که من، عاشق دیدار تو باشم
من چه شایستة آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم