• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2722)
چهارشنبه 3/7/1387 - 23:28 -0 تشکر 60321
خاطرات سوخته

به جای مقدمه

     الآن ساعت چهار بعد از ظهر چهارشنبه است و من که چهار روز از عملم گذشته باید چند روز دیگر در بیمارستان شهر «هِمِر» آلمان بمانم تا قطعه ای را که برای نایم ساخته اند آزمایش کنند. می گویند با این لوله تنفس برای شیمیایی هایی مانند من آسان تر می شود.

     مدتی است به صرافت افتاده ام خاطراتم را پاکسازی کنم و گویی زمان مناسبی پیش آمده. وقتی صفحات انبوه خاطراتم را یکی یکی ورق می زنم و خاطرات شیرین، تلخ، تکان دهنده و خاطره انگیز را مرور می کنم، دلم می گیرد. حتی خاطرات  شیرین و خنده دار هم آن قدر سینه ام را می فشارد که نه تنها بغضم که وجودم می خواهد بترکد.

وجه مشترکی در اغلب خاطره ها وجود دارد. این که همگی حس های شخصی من هستند و فقط من می فهمم که چه نوشته ام. برای همین، امروز تصمیم گرفتم، همه را بسوزانم. اما قبل از سوزاندن، یک کار دیگر باید انجام دهم، آن هم جدا سازی است.

    برخی از صفحات به من تعلق ندارند و من حق ندارم آن ها را بسوزانم. گویی من آن جا بوده ام تا ببینم و بشنوم و بنویسم، برای همه ی مردم. از امروز این صفحات را جدا می کنم تا ببینم سرنوشت آن چه می شود.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
پنج شنبه 4/7/1387 - 19:56 - 0 تشکر 60513

برگه ی اول: از روزی که خرمشهر آزاد شده، بمب های شیمیایی امان این شهر ویران را بریده است.به همراه برادر مسرور باید یک گروه خارجی را همراهی کنیم تا از خرمشهر بازدید کنند. چند پیرمرد که می گویند پروفسور هستند به همراه چند عکاس اروپایی و یک عکاس ایرانی. اروپایی ها با دیدن من تعجب کردند. شاید انتظار نداشتند نوجوانی را در قد و قواره و شکل و شمایل من در لباس نظامی ببینند.

با اینکه خطر آلودگی شیمیایی در مناطقی که بازدید می کردیم، شدید نبود، اما همه ی گروه از ماسک و بادگیر استفاده می کردند.

یکی از پیرمردها به نام پرفسور هندریکس که از بقیه سرزنده تر بود، سعی می کرد با من ارتباط برقرار کند. دست آخر هم یک خودکار به من هدیه داد. لابد فکر می کرد من با پدرم به پیک نیک آمده ام و این لباس را هم از سر شیطنت کودکانه به تن کرده ام.

پروفسور هندریکس به یکی از خبرنگاران می گفت: اگر یک سرباز ایرانی با تجهیزات کامل پدافند شیمیایی هنگام بمباران در خرمشهر می ماند، حتما کشته می شد. زیرا این حجم مواد شیمیایی حتما به پوست و ریه ی او نفوذ می کرد.

با خودم فکر می کنم آیا این اروپایی ها می توانند باعث شوند صدام از عواقب این کار بترسد؟

دوستم یاسر می گوید، این اروپایی های... از یک طرف مواد شیمیایی را به صدام می دهند و از یک سو می آیند بررسی کنند چقدر پدر ما را درآورده، تا بمب های شیمیایی را بهتر درست کنند.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
شنبه 6/7/1387 - 12:1 - 0 تشکر 60845

برگه ی دوم: امروز با یاسر به بیمارستان ساسان تهران رفتیم. یکی از بچه محل هایشان که در گردان عمار است تازه از اتریش برگشته. آن ها یک گروه بودند که برای درمان تاول های شیمیایی به آن جا رفتند. سه نفر از گروه به شهادت رسیدند.

تعریف می کرد در بیمارستان اتریش، اجازه ی ملاقات با هر کسی را نداشتند. بیشتر، دانشجویان ایرانی مقیم اتریش دور و بر آن ها بودند و غذای ایرانی برای آن ها می بردند. یکی از آن ها به نام دکتر نهاوندی که رئیس انجمن اسلامی دانشجویان اتریش بوده تصمیم می گیرد برای آن سه نفر که شهید شدند تشییع جنازه راه بیاندازد. اما پلیس اجازه ی خروج جنازه ها را نمی دهد. آن ها هم سه تا جعبه ی خالی با روکش پرچم ایران در خیابان روی دست می گیرند، جمعیت زیادی از مسلمانان ترک و ایرانی و عرب جمع می شوند. پلیس فکر می کند آن ها جنازه اند، حمله می کند و با جعبه های خالی رو به رو می شود!

بنده ی خدا از اروپا فقط یک تخت و یک اتاق را دیده است و چند تا خاطره از دانشجویان.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
يکشنبه 7/7/1387 - 15:12 - 0 تشکر 61176

برگه ی سوم: دیشب همه ی بچه های گردان زهیر، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره ی مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمی های جنگ است می گوید قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چند بار از گاز اشک آور و تهوع آور استفاده کرد؛ اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمب های شیمیایی نیست که مرتب روی سر بچه ها نریخته باشد.

باید ضربه ی فتح خرمشهر خیلی کاری بوده باشد که صدام تیر خلاص خودش را بزند و از یک سلاح ممنوع استفاده کند. آن هم این قدر علنی.

چند روز پیش برادر مسرور را دیدم، می گفت آن پیرمردی که از تو خوشش آمده بود، دوباره به ایران آمده است. او از سفر قبلی مقداری موی سر یک زن را که در بیمارستان اهواز در اثر تماس با گاز خردل شهید شده با خود به بلژیک برده بود. خبرنگارها گفته اند دروغ می گویی که عراق از گاز خردل استفاده کرده است.

پروفسور هندریکس در شیشه را که موهای زن در آن بوده، باز می کند و می گوید این مو ها را لمس کنید! اگر دروغ باشد که هیچ اتفاقی نمی افتد ولی اگر راست گفته باشم و دست شما تاول بزند، کاری از دست من برنمی آید. چون سولفور موستار (خردل) پادزهر ندارد.

تازه متوجه شدم چه بایکوت خبری شدیدی علیه ما حکمفرماست.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
سه شنبه 9/7/1387 - 23:8 - 0 تشکر 61789

برگه ی چهارم: امروز صبح در جفیر بچه های لشکر را دیدم که دم بهداری صف کشیده اند. می گفتند گاز اعصاب خورده اند. عصبی و وحشت زده به خود می لرزیدند. صحنه ی رقت انگیزی بود. بچه های دوست داشتنی و نترسی که هیچ کس حریف آن ها نمی شود، به بیماران روانی تبدیل شده بودند.

با خودم فکر کردم دشمن چقدر حقیر و زبون است که به جای مقابله ی مردانه و رو در رو از سم استفاده می کند. شاید دشمنان ائمه هم از وحشت رویارویی با آن ها به سم روی می آوردند. چنین دشمنی می ترسد به حقانیت حریف و به قدرت و توان او اقرار کند. قانون جنگ می گوید باید در مقابل کسی که توان بیشتر دارد و حق با اوست، تسلیم شد.

در این جنگ، هم حق با ماست و هم توان و روحیه ی ما بالاتر است. پس چرا صدام تسلیم نمی شود و هرچه در میدان جنگ کم می آورد، با سلاح شیمیایی جبران می کند؟

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
جمعه 12/7/1387 - 22:9 - 0 تشکر 62507

برگه ی پنجم: برای اولین بار است فاو را می بینم. به نظرم فرماندهان عراقی دیوانه شده اند که دستور می دهند این قدر مواد شیمیایی در این شهر خالی شود! شاید یاد از دست دادن خرمشهر افتاده اند. این جا دیگر مثل مناطق دیگر کسی پس از حمله ی شیمیایی به عقب نمی رود. بچه ها می ایستند تا دیگر توانشان تمام شود. هر کس این جا نفس بکشد آلوده می شود. صادق می گوید از شنود قرارگاه خبر گرفته یک گردان عراقی هم شیمیایی شده. جهت باد مکر دشمن رو به خودش برگردانده. گرچه آن بدبخت هایی که شیمیایی شدند به احتمال قوی جیش الشعبی بوده اند. سرفه و سوزش چشم این جا طبیعی است. هر کس می آید دست خالی بر نمی گردد. فکر نکنم بتوانم تا فردا دوام بیاورم.

آیا فاو در صفحه ی زمین به فراموشی سپرده شده است؟ چه کسی جز خدا می بیند ظلمی را که در این شهر رخ می دهد؟

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
شنبه 13/7/1387 - 14:13 - 0 تشکر 62677

برگه ی ششم: چند هفته ای است که صالح یک کبک را که بالش زخمی شده نگهداری می کند. وقتی به خط آمدیم، چون کسی در کرخه نماند، مجبور شد پرنده را با خود به خط مقدم بیاورد. بیشتر از چند متر نمی تواند بپرد ولی پاهای تیزی دارد.

بعد از ظهر پریروز که خط از همیشه ارام تر بود، صالح رهایش کرده بود، هوایی بخورد. دیگر جَلد شده بود. وقتی مستقیم به سمت عراقی ها رفت، زیاد نگران نشدیم. عصر بود. غیر از چند نفر که نگهبانی می دادند، بقیه در حال استراحت بودند. صالح کنار من مقابل در سنگر دراز کشیده بود و چفیه را روی صورتش انداخته بود که ناگهان با پرت شدن چیزی روی سینه اش، همه از جا پریدیم. باور کردنی نبود کبک بیچاره در حالی که از چشم و دهانش ترشحات کف مانند خارج می شد، در دستان صالح جان داد. لحظاتی در حیرت گذشت تا با فریاد یکی از بچه ها که شاهد وضع پرنده بود، همه به خود آمدیم. بلافاصله از سنگر بیرون پرید و داد کشید: شیمیایی زندند! شیمیایی!

حدس او درست بود. پرنده ی بیچاره به محل اصابت بمب شیمیایی نزدیک تر بود و با پیغام رسانی اش که با مرگش همراه بود، سبب شد یک گردان به موقع خبر شوند و ماسک ها را بزنند.

عامل تاول زای خردل زده بودندو به زودی محلش کشف شد و چاله ی بمب ها با خاک پوشانده شد و محدوده ی آلوده تعیین شد.

با دیدن این صحنه تازه فهمیدم مفهوم سلاح کشتار جمعی چیست! سلاحی که هر جانداری را بی جان می کند.

در این فکرم که زور مداران و اسلحه سازان منتظر نمی مانند تا سلاحی متعارف شود و سپس از آن استفاده کنند؟ آیا این که در عقبه ی خط در حال تردد یا کاری هستی و ناگهان یک توپ اتریشی بدون سوت یا هیچ نشانه ای کنارت منفجر می شود، غیر متعارف نیست؟

صدام ملعون هم این وظیفه را به عهده گرفته است تا سلاح شیمیایی را متعارف کند! آیا این از مصادیق پیشرفت سلاح جاگ افروزان است؟ تا کسی نبیند، در نمی یابد چه فرقی میان سلاح شیمیایی و سلاح های متعارف وجود دارد.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
يکشنبه 28/7/1387 - 21:14 - 0 تشکر 66235

برگه ی هفتم: همین امروز صبح به کانال پرورش ماهی رسیدیم. شلمچه از مناطق بسیار آلوده است. امروز برای سومین بار شیمیایی زدند. حالم به هم ریخته است. همراه بفیه به عقبه آمده ام. در بیمارستان با دیدن وضع بچه ها خجالت می کشم بگویم شیمیایی شده ام.

تاول هایی روی پشت یکی از بچه هاست که نیمی از پشت او را پوشانده. چشم عده ای نمی بیند و ترشحات ناجوری دارد. نفس ها بریده است. حتی با اکسیژن به زحمت نفس می کشند، انگار ریه شان پر از آب است.

چشم بعضی دیگر سرخ شده و عصبی و به هم ریخته می لرزند. برخی آرام دراز کشیده اند. برخی نشسته اند و نمی توانند دراز بکشند. اوضاع وخیمی است.

کسی را ندیدم روحیه اش را باخته باشد، ولی وضعیت بلاتکلیفی است. اگر قرار باشد جنگ این طور پیش برود چه می شود؟ صدام از انواع و اقسام بمب های شیمیایی استفاده کند و ما سکوت کنیم و هیچ کس به داد ما نرسد؟

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
دوشنبه 29/7/1387 - 22:34 - 0 تشکر 66466

برگه ی هشتم: امروز از گردان مرخصی گرفتم و همراه برادرم که در لشکر مسئولیتی دارد به یک روستای مرزی در استان کردستان رفتیم. متأسفانه تا آخر سفر هم نفهمیدم نام این روستای کوچک چیست؛ چون تمام مردم آن به شهادت رسیده اند. آن هم با گاز شیمیایی اعصاب. هنوز یک ماه از حمله ی شیمیایی صدام به حلبچه با گاز اعصاب نگذشته است و برخی از صحنه ها که در فیلم ها و عکس ها از حلبچه دیده ام، برایم تداعی می شود.

گاز اعصاب بلافاصله پس از تاثیر بر انسان ها و حیوانات و مرگ آنی آن ها، در محیط تجزیه می شود و اثری در آب و خاک محیط به جا نمی گذارد. تنها با بررسی کیفیت مرگ افراد می توان نوع گاز را تشخیص داد.

در حلبچه، مردم هنگام فرار بر زمین افتاده و جان داده بودند و آثاری از زجر و درد در آن ها دیده نمی شد. اما مردم این روستای کوچک که با ده بمب مورد حمله قرار گرفته، پس از درد و زجر فراوانی به شهادت رسیده اند. چنگ زدن به موی خود، لباس یا خاک را در اغلب آن ها دیدم.

ظاهرا گاز اعصابی که در حلبچه استفاده شده بود، اول مغز را از کار می اندازد؛ لذا مرگ در آرامش رخ می دهد. در حالی که این نوع گاز، تا آخرین لحظه ی جان دادن، مغز هشیار است و ریه در اثر واکنش طبیعی خود پر از آب می شود و خفگی با ریه ی پر آب خیلی دردناک است.

استقبال مردم حلبچه از ایرانیان وجود حقیر صدام را به خشم آورد و دستور استفاده از گاز اعصاب با مرگ آسان را داد و معلوم نیست با چه خصومتی دستور بمباران وسیع این روستا را داده است و از مرگ زجرآور آنها لذب برده است.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
چهارشنبه 1/8/1387 - 13:33 - 0 تشکر 66689

سلام


تیرانداز ماهر ، علی آل سیدان

یكی از پاسدارها كه اسلحه یوزی داشت، سركوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجك را كشیده بود و مدام تهدید می كرد كه اگر به سمتش برود، نارنجك را پرت می كند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. تا آمد نارنجك را پرتاب كنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این كار را كرد كه انگار عمری تیرانداز بوده است.

دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یك شب همین خاطره را برای كاوه تعریف كردم، گفت: این قدرها هم كه می گوئی كارش تعریفی نبود.پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون كسی كه تو می گی خود من بودم.


♫♫ باغچه ♫♫(کلیک کنید)

هر آمدنی رفتنی هم دارد...

ولی ایکاش رفتن ها زیباتر از آمدن ها بودند.....

خدانگهدار همگی

چهارشنبه 1/8/1387 - 14:3 - 0 تشکر 66693


سلام


بهترین نقشه ، ناصر ظریف

گفتند: روی گردنه(1) كنار جاده، جنازه سه تا پاسدار افتاده بود. محمود گفت: این طور كه معلومه، ضد انقلاب می خواد باز از ما تلفات بگیره. با نقشه محمود راه افتادیم سمت بانه .

اوضاع عادی به نظر می رسید. روی گردنه، راننده كامیون دور زد و كنار جنازه شهدا نگه داشت. طوری وانمود كرد كه انگار ماشین خراب شده است. یكی از بچه ها سریع پرید پایین و كاپوت ماشین را زد بالا. دو، سه تا از بچه ها افتادند به جان موتور ماشین؛ بقیه هم رفتند سراغ شهدا. بدون هیچ دردسری جنازه شان را آوردند گذاشتند عقب كامیون و باسرعت برگشتیم سمت سقز، پیچ اول را رد نكرده بودیم كه، تیراندازی شروع شد. ضد انقلاب تازه فهمیده بود فریب خورده و جنازه ها را از دست داده است، اما دیگر فایده ای نداشت. ما از تیررسشان خارج شده بودیم.

1- گردنه ی خان در 15 كیلومتری شهر بانه.


♫♫ باغچه ♫♫(کلیک کنید)

هر آمدنی رفتنی هم دارد...

ولی ایکاش رفتن ها زیباتر از آمدن ها بودند.....

خدانگهدار همگی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.