• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعلیم و تربیت (بازدید: 985)
جمعه 13/2/1392 - 10:44 -0 تشکر 601046
داستان روز معلم

به نام خدا و سلام

*********************
داستان/ هفته معلم گرامی باد

آخرین فرمول آقا معلم

از نظر ما سخت‌ترین درس ریاضی بود و همیشه خدا خدا می‌كردیم كه آقا معلم مریض شود و سركلاس نیاید اما آنروز كه حال آقای سعیدی بد شد خیلی ناراحت شدیم؛ یك كمی هم ترسیده بودیم و از همه بدتر وقتی بود كه اورژانس آمد.

سر كلاس همه آرام و ساكت نشسته بودند و به فرمول‌های ریاضی كه آقای سعیدی روی تخته سیاه می‌نوشت، خیره شده بودند.

او داشت فرمول را توضیح می‌داد و به نظر می‌آمد كه هنوز چند تا از بچه‌ها با آن مشكل داشتند؛ انگار خودش متوجه شده بود، بدون اینكه سر برگرداند گفت: «بچه‌ها! یك مثال دیگر می‌زنم».

علی طبق معمول گیج شده بود، همیشه هر وقت آقای سعیدی فرمول جدیدی را توضیح می‌داد، اخمو می‌شد و تا زمانی كه از آن روش جدید سر درنمی‌آورد، اخم‌هایش را باز نمی‌كرد؛ روی دفترش خم شده بود و داشت فرمول را برای خودش حل می‌كرد.

آقای سعیدی مثالی روی تخته‌سیاه نوشت و ناگهان سكوت كرد؛ برای دقایقی همه‌چیز در سكوت گذشت، بچه‌ها همین طور به تخته سیاه خیره شده بودند و آقای سعیدی چیزی نمی‌گفت؛ ناگهان دستانش تكانی خورد و به آرامی روی تخته سیاه كشیده شد اما هیچ توضیحی نداد.

به نظر می‌آمد علی توانسته بود از روش حل كردن فرمول سر دربیاورد، با لبخند به من اشاره كرد و گفت: «فهمیدم».

اما آقای سعیدی هنوز پشتش به ما بود و حركتی نمی‌كرد، می‌ترسیدیم چیزی بگوییم، آخر جذبه خاصی داشت.

شاید 10 دقیقه‌ای به همین شكل گذشت و كلاس در سكوت خاصی فرو رفته بود كه ناگهان گچ از دست آقای سعیدی به پایین افتاد و آنجا بود كه علی كه بر صندلی ردیف اول می‌نشست به سرعت به سمت تخته دوید تا گچ افتاده را به آقای سعیدی بدهد و به نوعی هم خودش را برای آقا معلم لوس كند.

 

علی گچ را به سمت آقای سعیدی گرفت، اما جوابی نشنید، آهسته با دست به او زد كه یك دفعه آقای معلم روی زمین افتاد، این اتفاق آنقدر به سرعت گذشت كه ما اصلاً متوجه نشدیم چه روی داده است.

بچه‌ها مدام فریاد می‌كشیدند و چند تا از بچه‌ها هم به بیرون از كلاس دویدند تا آقای مدیر و ناظم مدرسه را خبر كنند.

صدای «الله‌اكبر» آقای عبدی مدیر مدرسه وقتی وارد كلاس شد هنوز تو گوشم است؛ آقای سیاری معاون مدرسه نیز همه بچه‌ها را از كلاس بیرون كرد؛ آقای عبدی سعی می‌كرد، آقا معلم را به هوش آورد و با صدای هیجان زده‌اش به آقای سیاری می‌گفت «به اورژانس زنگ بزنید».

لحظات عجیبی بود؛ راستش ما خیلی هم درس ریاضی را دوست نداشتیم ولی به این معنی نبود كه آقا معلم را هم دوست نداشته باشیم؛ البته اگر یكروز می‌شنیدیم كه كلاس ریاضی تشكیل نمی‌شود، خیلی شاد می‌شدیم و هورا می‌كشیدیم.

خب هر چه باشد، درس ریاضی خیلی هم آسان و لذت‌بخش نبود به خصوص كه مجبور بودیم پای تخته تمرین ریاضی حل كنیم و اگر اشتباه می‌كردیم، آقا معلم تذكر می‌داد كه آنقدر بازیگوشی نكنید و به درس گوش دهید.

از نظر ما سخت‌ترین درس ریاضی بود و همیشه خدا خدا می‌كردیم كه آقا معلم مریض شود و سر كلاس نیاید اما آنروز كه حال آقای سعیدی بد شد خیلی ناراحت شدیم؛ یك كمی هم ترسیده بودیم و از همه بدتر وقتی بود كه اورژانس آمد.

آقای سعیدی را روی برانكارد گذاشتند اما پارچه سفیدی رویش كشیده بودند؛ چشمان آقای عبدی خون افتاده بود و حرف نمی‌زد فقط دندان‌هایش را به هم می‌فشرد.

باور كردنی نبود؛ یعنی آقا معلم فوت كرده بود؛ این تنها چیزی بود كه آن لحظه ذهن همه بچه‌ها را به خود درگیر كرده بود.

 

تمام دبیران مدرسه گریه می‌كردند و بچه‌ها هم هنوز هاج و واج مانده بودند كه چرا اینگونه شده بود و انگار همه شوك زده شده بودیم.

در چند روز آینده مدرسه سیاهپوش آقا معلم شده بود و بچه‌ها هر بار با دیدن عكس مهربانش و همان جذبه خاصی كه همیشه داشت، گریه می‌كردند.

بعد از آن یك ماهی طول كشید تا معلم ریاضی جدید به كلاس‌مان آمد و صد البته وقتی هم كه آمد انصافاً مرد بسیار خوبی بود، اما بنده خدا همان جلسه اول تا آمد فرمولی را توضیح دهد بچه‌های كلاس زیر گریه زدند و گریه‌ها و اشك‌ریختن‌ها باعث شد تا جلسه اول به یاد آقای سعیدی بگذرد.

گاهی اوقات فكر می‌كنم شاید اگر آقای سعیدی جلوی چشمان خودمان از دنیا نرفته بود اكنون ما این احساس را پیدا نمی‌كردیم تا تصمیم بگیریم به بخاطر شادی روح آقا معلم‌مان در درس ریاضی پیشرفت كنیم و اینگونه شد كه دوسوم كلاس ما به رشته ریاضی رفت و هفت نفر از بچه‌های كلاس هم دبیر ریاضی شدند.

از آن روزها اكنون سال‌ها می‌گذرد و من و علی هم معلم ریاضی شدیم؛ علی می‌گوید «هر وقت پشتم به بچه‌هاست و فرمول‌ها را روی تخته می‌نویسم یاد آقای سعیدی می‌افتم و با خودم فكر می‌كنم واقعا‌ً این یك نعمت است كه وقتی اجل ما آدم‌ها فرا می‌رسد در یك موقعیت خوب باشیم و چه زیباست كه این موقعیت لحظه تدریس باشد، لحظه آموختن، لحظه شمع بودن و سوختن

 

متن از سایت وزارت آموزش و پرورش

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

جمعه 13/2/1392 - 15:33 - 0 تشکر 601114

ممنون از مطلب زیباتون

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.