رفتار با زیردست
امیرمؤمنان (ع) با این كه حاكم كشور پهناور اسلامى بود، مانند فردى عادى به بازار آمد تا براى خود و غلامش قنبر پیراهن بخرد، وارد مغازه پارچه فروشى شد، مغازه دار گفت: یا امیرالمؤمنین هر چه بخواهید در مغازه موجود است، حضرت با توجه با این كه مغازه دار او را شناخت، از این كه مبادا در قمیت جنس ملاحظهاى بكند از آن مغازه گذشت، تا به مغازه جوانى نورس رسید، از او دو پیراهن خرید یكى را به سه درهم و دیگرى را به دو درهم و جمعاً پنج درهم پرداخت و از مغازه بیرون آمد.
در میان راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمى را تو باید بپوشى آن را از من بگیر، قنبر گفت: شما براى مردم به روى منبر سخنرانى میكنید، شاسیته تر هستید كه لباس بهتر بپوشید.
امام فرمود: نه، تو از من جوان ترى و شور و شوق جوانى بر سر دارى، تو باید جامه بهتر را بپوشى، وانگهى من از خدایم شرم دارم كه از تو برترى جویم! من شنیدهام پیامبر میفرمود: از همان لباسى كه خود میپوشید به غلامان خود بپوشانید و از همان خوراكى كه خودتان میخورید به آنان بخورانید، آنگاه لباس ارزان تر را پوشید و آستینش را كه مقدارى از حد معمول بلندتر بود كشید و دستور داد آن را بریده تا براى فقیرى كلاهى درست شود، جوان مغازه دار گفت: بیائید تا اطراف قسمت جدا شده را بدوزم فرمود: آن را رها كن كار از این زودتر میگذرد، آنگاه پدر جوان كه صاحب اصلى مغازه بود از راه رسید، امام را شناخت دو درهم آورد و گفت مولایم ببخشید، فرزند من شما را نمیشناخت این دو درهم سود معامله است، آن را از من بگیرید، زیرا من از شما سود نمیخواهم، حضرت فرمود: من این دو درهم را نمیپذیرم ما حرف هایمان را زدیم، من با فرزند تو چانه زدم و او هم چانه زد و نهایتاً هر دو بر این مبلغ توافق كردیم.