• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 220)
يکشنبه 25/1/1392 - 15:39 -0 تشکر 598155
روایتی ازماجرای به آتش کشیدن خانه علی(ع)

متن زیر قسمتی از کتاب جانسوز و روضه مکتوب استاد سیدمهدی شجاعی با نام "کشتی پهلو گرفته"است که بر اساس منابع دقیق و مسلم تاریخی ماجرای به آتش کشیدن خانه حضرت علی(ع)، جراحت حضرت زهرا(س) را به تصویر کشیده است.غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدندش با خداست.
و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.

مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود...

ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید.
- بیرون بیائید، بیرون بیائید وگرنه همه تان را آتش می زنیم، صدا. صدای عمر بود.
تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.
- تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.

باز هم فریاد عمر بود:
- علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.
- کدام خلیفه؟ امام و جانشین مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است.
- مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه آتش می زنم.
یک نفر به عمر گفت :
- این که پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول الله ...
او دوباره نعره کشید:
- این خانه را با هرکه در آن است، آتش می زنم.
به زودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.
تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.
در خانه تنی از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود.
تو حلقه میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.
محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره تن رسول الله است.
هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:
- فاطِمَهُ بِضعَهٌ مِنّی فَمَن آذاهـا فَـقَـد آذانی و من آذانی فقد آذالله.
فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.
وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 25/1/1392 - 15:40 - 0 تشکر 598156


مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!
اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.
من بچه نیستم مادر!....
اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.
حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.
تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه پیامبر؟
مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد.
خودت گفته ای. ما حداکثر تازیان می خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند.
مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم.
نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.
در عاشور کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت رسید.
من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
- مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند....
دختر اگر درد مادرش را نفمهد که دختر نیست.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 25/1/1392 - 15:40 - 0 تشکر 598157


من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد.
بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند....
تو را که تا مرز شهادت سوق داند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند.
پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید، خندق وار حمله کرد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:
- ای پسر صحاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟
و باز خندق وار از روی او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.
اما .... اما .... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.
به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.
ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.
تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی به روی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری.
خود را با همه جرأت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.
- من نمی گذارم علی را ببرید.
نمی دانم تازیانه بود یا غلاف یا دسته شمشیر بود، چه بود؟ عمر آنقدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.
انگار نه بر بازو و پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟
و پدر هم که خود در بند بود.
تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:
یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.
برادر این قوم بر ما مسلط شده اند و دارند مرا می کشند....

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 25/1/1392 - 15:40 - 0 تشکر 598158


عمر به پدر گفت:
- علی بیعت کن.
پدر گفت:
- اگر نکنم چه می شود؟
عمر به پدر، به برادر به وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت:
- گردنت را می زنم.
پدر گردنش را برافراشت و گفت:
- در این صورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.
عمر گفت:
- بنده خدا آری اما برادر پیامبر نه.
پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:
- یعی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه برادری جاری کرد؟
عمر گفت و ابوبکر هم:
- انکار می کنیم. بیعت کن.
پدر گفت:
- بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصاربه پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلاقت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است. هیچ کس به پیامبر نزدیک تر از من بنوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 25/1/1392 - 15:41 - 0 تشکر 598159


هیچ گونه حرفی برای گفتن نداشتند.
اما عمر گفت:
- رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.
پدر رو به عمر کرد و گفت:
- گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.
تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:
- علی کجاست؟
فضه گفت که او را به مسجد بردند.
من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:
- ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم با برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدرتر.
همه وحشت کردند، ای وای که اگر تو نفرین می کردی! ای کاش تو نفرین می کردی.
پدر به سلمان گفت:
- برو و دختر رسول ا لله را دریاب. اگر او نفرین کند ....
سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:
- ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد ...
تو فریاد زدی:
- علی را، خلیفه به حق پیامبر را دارند می کشند ...
اگرچه موقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند. و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود.
و من نمی دانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.
تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 25/1/1392 - 15:41 - 0 تشکر 598160


هر دو به خانه آمدید، اما چه آمدنی.
تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. و پدر درست مانند چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده، و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت.
قبول کن که غم عاشورا هرچه باشد، به این سنگینی نیست.
پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.
و پدر را از این پس هزار عاشوراست.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 25/1/1392 - 17:23 - 0 تشکر 598165

به نام خدا و سلام


«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

دوشنبه 26/1/1392 - 10:48 - 0 تشکر 598247

سلام 

بسیار عالی و دردناک 

این واقعه به زیبایی روایت شده 

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.