ماجرای سید جمالالدین و سید احمد کربلایی
این پژوهشگر مسائل عرفان اسلامی، به نحوه آشنایی سید جمالالدین گلپایگانی با عارف بزرگ سید احمد کربلایی اشاره کرد که مشروح آن از زبان خود مرحوم گلپایگانی چنین است:
عادت من این بود که به دستور استاد، شبها به مسجد سهله میرفتم؛ اول نماز مغرب و عشاء را به جای میآوردم و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را انجام میدادم و پس از آن دستمالی که در آن نان و چیزی بود را به عنوان غذا باز میکردم و مقداری میخوردم آنگاه قدری استراحت نموده و میخوابیدم و سپس چندین ساعت به اذان صبح مانده بر میخواستم و مشغول نماز و دعا و ذکر میشدم و در موقع اذان صبح نماز صبح را میگزاردم و تا اول طلوع آفتاب به بقیه وظایف و اعمال خود ادامه میدادم، آنگاه به نجف مراجعت میکردم.
تا یک شب که بر حسب معمول برای عبادت به مسجد سهله آمدم، نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد را به جای آوردم و تقریباً دو ساعت از شب میگذشت، همین که نشستم و دستمال خود را باز کردم تا چیزی بخورم هنوز مشغول خوردن نشده بودم که صدای مناجات و نالهای به گوش من رسید، در حالی که غیر از من کسی در مسجد نبود. این صدا از ضلع شمالی، درست در مقابل مقام مطهر حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه شروع شد و به طوری جذّاب و با سوز و گداز و همراه با مناجات بود که ذهن ما را متوجه خود نمود. من نتوانستم یک لقمه از نان بخورم یا بخوابم و حتی نماز شب و دعا نخواندم و همین طور متوجه او بودم.
صاحب صدا ساعتی گریه و مناجات داشت و سپس ساکت میشد. قدری میگذشت دوباره مشغول خواندن و درد دل کردن میشد، باز آرام میگرفت و هر بار که شروع میکرد به خواندن، چند قدمی جلوتر میآمد؛ به طوری که قریب به اذان صبح در مقابل مقام مطهر امام زمان (أرواحنا فداه) رسیده بود.
در این حال خطاب به حضرت نموده و پس از گریه طولانی این اشعار را در گفتگوی با آن حضرت خواند:
ما بدین در، نه پی حشمت و جاه آمدهایم / از بــد حادثـه اینجا به پنــاه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حـــد عـدم / تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایـم
و دیگر ساکت شد و هیچ نگفت، در تاریکی چندین رکعت نماز خواند تا صبح شد. آن وقت برخاست و از مسجد خارج شد. من تمام آن شب را بیدار بودم و از همه کار و بار خود واماندم و مات و مبهوت وی بودم. چون خواستم از مسجد بیرون شوم از سرخدمه آنجا که اطاقش خارج از مسجد بود، پرسیدم: این شخص که بود؟! آیا شما او را میشناسید؟ پاسخ داد: بله، نام او سید احمد کربلائی است، بعضی از شبهای خلوت که در مسجد کسی نیست میآید و حالش همین طور است که دیدید.
من از نجف آمدم و خدمت استاد، آقا شیخ علی محمد نجف آبادی، رسیدم. مطالب را مو به مو برای ایشان بیان کردم، او برخاست و گفت: با من بیا و من همراه استاد رفتم. با استاد به منزل آقا سید احمد رفتیم و او دست مرا در دست سید احمد گذاشت و گفت: از این به بعد مربی اخلاق و استاد عرفانی تو ایشان است، باید از او دستور بگیری و از او متابعت کنی.