نقش معلم نسبت به فرهنگ ●
یکی از وظیفه های مهم هر معلمی انتقال بخشی از ویژگی های فرهنگ ملت خود به نسل جوان جامعه است که مورد تایید اکثر مردم قرارگرفته باشد، اما باید توجه داشت کوششی که در راه اجرای چنین وظیفه ای به کار می رود امر تربیت را در وضع محافظه کارانه ای قرار میدهد و آموزش و پرورشی که فقط به حفظ دستاوردهای گذشت و فرهنگ موجود بپردازد نمی تواند پویا، مترقی و متحول به شمار آید.
از یک فرهنگ ایستا نمی توان امید هیچ گونه موفقیت و پیشرفتی داشت. فرهنگی که نتواند خود را با دگرگونی های زمان تطبیق دهد و بامعیارهای نو سازگاری برقرار نماید محکوم به شکست و عقب ماندگی است.
اگرچه در بسیاری از جامعه ها اکثر مردم، هم به حفظ میراث های فرهنگی و هم به اصلاح و پیشرفت آن اظهار علاقه می کنند. اما دشواریهای کار معلم در این است که چگونه بتواند میان این دو قطب متضاد سازش و هماهنگی به وجود آورد. در اینجا برای معلم ممکن است چهاروضع یا حالت پیش بیاید:
۱) نفی فرهنگ موجود
معلمانی که میراث فرهنگ ملی را نادیده می انگارند، آن را عاملی عقب مانده، واپس گرا، یا حتی زیان بار می شمارند و معتقدند که چنینفرهنگی برخلا ف طبیعت، آزادی و آرزوهای بشری است و نباید به آن بها یا اعتباری داده شود. پیروی از آداب و رسوم آن نادرست و ابلهانه است. به این جهت، می کوشند شاگردان خود را از تعلق به چنین فرهنگی نومید و دلسرد نمایند و حتی از اصلاح عیب و نقص آن سر باز میزنند. آنچه می خواهند نفی هرگونه فرهنگی است. به عقیده آنان انسان باید آزاد باشد تا هر طور که می خواهد رفتار کند.
۲) طرح فرهنگ نو
چون این دسته از معلمان افرادی نوجو و تجدد طلبند به طرح و ایجاد فرهنگ آرمانی و متعالی خود دست می زنند. برای اجرای این منظوربه شاگردان خود، نگرش ها، ارزش ها و معلوماتی را می آموزند که سبب حرکت آنان به سوی آرمان های آنان می گردد و چون از فرهنگمی نامند از قوه به فعل در آورند. «
۳) حفظ فرهنگ موجود
گروه دیگری از معلمان با شور و عشقی سرشار خود راحامی و پشتیبان فرهنگ جامعه خود می شمارند و برای ارزش ها، اعتقادها، نگرشها، دانش های ملی و میهنی اهمیت و احترام فراوانی قائلند، فرهنگ موجود را، آنگونه که هست ارج می نهند، به تجلیل و ستایش نقاط مثبتآن می پردازند و می کوشند آن را دست نخورده و بی کم و کاست به نسل های جدید تحویل دهند. این افراد انکار نمی کنند که رویدادهای تاریخی دگرگونی های فرهنگی به وجود می آورند و اگر خوشی و نیکبختی مردم را فراهم آورند با فرهنگ مردم پیوند می یابند و جزو آن میشوند.__
در هر حال معلمانی که حافظ فرهنگ هستند خود را در دگرگونی های فرهنگی سهیم نمی دانند، بلکه هر تغییردهنده ای را بدعت گزار یاخائن می شمارند.
می شناسند و هر شاگردی که بکوشد برخلاف سنت و « درست آیین » این دسته از معلمان را غالبا محافظه کار نامیده اند. اما، آنان خود راقراردادهای اجتماعی مرسوم رفتار کند در برابرش سخت ایستادگی می کنند و همانند بازسازان و تجدید نظرطلبان اجتماعی از راه ارشاد وخیرخواهی به تلقین عقاید خود می پردازند و هدف های مطلوبشان را در اندیشه و رفتار شاگردان منعکس می سازند.
این دسته از معلمان برخلاف سه دسته دیگر مانند دانشمندان و پژوهشگران در آزمایشگاه رفتار می کنند. بدین معنا که وقتی موضوع مورداست کوشش نمی کنند که بی دلیل منطقی به نقی و تغییر یا حفظ فرهنگ اقدام کنند، بلکه آن را مورد ارزیابی دقیق قرار « فرهنگ » تحقیق می دهند، جنبه های مثبت و منفی، سودمند و زیان بار و به طور کلی میزان مشروعیت آن را مشخص می کنند.
به طوری که دیده می شود این افراد می کوشند تضاد ها تناقض هایی که در فرهنگ وجود دارد روشن سازند و راه حل احتمالی آنها را بیابندتا از صدمه زدن به معیارهای ارزشمند آن جلوگیری کنند. امید واقعی این معلمان اصلاح طلب و آزادمنش این است که وقتی شهروندان بیاموزند، مسائل را با اندیشه ای معقول مورد بررسی قراردهند رفته رفته فرهنگ شکل منطقی به خود می گیرد و پالایش می یابد.
روش آموزشی اینان برخلاف معلمان دیگر برپایه حقیقت جویی، طرد هرگونه پیشداوری و نظم و سازندگی موثر، استوار است و به شاگردان شان می آموزند که برای ایجاد یک فرهنگ مترقی و پایدار باید همواره از روی بینش و با دلایل عقلی رفتار کنند.