منبع: انسان شناسی و فرهنگ- ناصر فکوهی
تنها با استفاده از زبان انگلیسی جهانی نمیشویم
«زیستن در فارسی و مردن در فارسی» هم حق ما است و هم شاید برای بسیاری از ما، وظیفهمان. تنها با ساختن و بازساختن زبانی قدرتمند است که میتوان اندیشهای خلاق و فرهنگی قدرتمند ساخت.
یکی از توهماتی که «جهانی شدن» بهویژه در عرصه دانش، پدید آورده است، بازگشت دوباره و باید گفت چندباره به پنداره امکان و مفید بودن عملی پدیدهای است که از قرنها پیش برای همه آشنا است: «زبان میانجی».
(lingua franca). مفهوم زبان میانجی را در حوزه تفکر شاید بتوان به مفهوم «پول» در حوزه اقتصاد نزدیک کرد. در اقتصاد، «پول» کالایی تعریف میشود که با تمام کالاهای دیگر قابل مبادله است و از این رو میتواند نقش میانجی میان آنها را بازی کند تا مبادلات اقتصادی بتوانند به سهولت بیشتری صورت بگیرند. در طول دو قرن اخیر نیز به همان صورتی که اقتصاد و روابط اقتصادی گسترش مییافت و نظامهای مختلف سیاسی و اجتماعی با یکدیگر بیشتر وارد مبادله میشدند، فاصله گرفتن از اقتصادهای موسوم به معیشتی و اقتصادهای خودکفا یا نیمهخودکفا، بیشتر شد و جای خود را به اقتصادهای کالایی یعنی تولید کالا برای فروش و مبادله داد و از این رو، نیاز به کالای میانجی نیز برای این کار افزایش یافت. اما سرانجام غمانگیزی که در انتهای این ماجرا داشتیم، یعنی پولی شدن همه روابط و تبدیل پول به یک کالای مطلق و نه لزوما میانجی و سلسله مراتبی شدن پولها (ارزها) جهان را به یک کابوس واقعی اقتصادی کشاند. امروز پرسش این است که آیا نمیتوان در عرصه زبان و اندیشه انتظار یک زبان میانجی که به صورت مفروض همه بتوانند از طریق آن با یکدیگر سخن بگویند، داشت؟