«خـانه آمیزرکـنالدین عـطار»
وقتی همه خواب بودند!
کار کردن در یک گروه تلویزیونی و تولید آنچه روی آنتن میبینم، آنقدرها هم آسان نیست؛ از سختیهای همیشگی گرفته تا شرایط غیرعادی که کمتر شغلی با آن دست و پنجه نرم میکند.
این مسائل، بیشتر اوقات در پس یک نگاه ناقدانه یا انگشتی که با فشار یک دکمه، کانال تلویزیون را عوض میکند گم میشوند تا خستگی در تن گروه تولید بماند؛ آن هم این روزها که تلویزیون هم شرایط خوبی ندارد و پنهان کردن آن، برای مسؤولان تلویزیون و دستاندرکارانش غیرممکن شده است.
روزی که خبرنگار سرویس تلویزیون ایسنا به لوکیشن سریال «خاطرات مرد ناتمام» که این روزها از شبکه اول سیما پخش میشود، سر زد، اهالی خانه قدیمی آمیزرکنالدین عطار، روز سختی را پشت سر میگذاشتند؛ آنها که تا روز قبل شبکار بودند، حالا روزکار شده بودند و ساعت بیولوژیک بدنشان حسابی به هم ریخته بود. به طوری که هر کس در هر گوشه از این لوکیشن قدیمی، جایی پیدا کرده، چرت میزد یا خوابیده بود.
حوالی ظهر است که به لوکیشن اصلی سریال در پیچ شمیران میرسیم؛ جایی که به مدد تدوین تلویزیونی، مخاطبان فکر میکنند در شهرک سینمایی غزالی است. گروه، در زمان استراحت است و بعضی از بازیگران و عوامل تولید، روی تختهای سنتی که در حیاط خانه چیده شده، دراز کشیده یا خوابیدهاند.
13 روز، شبکار بودیم؛ یک هفته طول میکشد بدن عادت کند
شهزاد صفوی، دستیار کارگردان و بازیگر نقش شیخ ابوتراب است. او درباره نقشش توضیح میدهد: در سالهای 27 و 28 که اتفاقات «خاطرات مرد ناتمام» رخ میدهد، آیتالله کاشانی به نجف تبعید شده است. در این میان ابوتراب، رابط بین آیتالله کاشانی و مبارزان مذهبی داخل کشور است؛ کریم با بازی سروش صحت هم روزنامهنگاری است که توسط این دو شخصیت از جریانات سیاسی مطلع میشویم. اما در «خاطرات مرد ناتمام» به این مسائل پرداخته نمیشود، فقط اوضاع و احوال آن زمان در سریال مطرح میشود.
صفوی ادامه میدهد: این سریال، تنها سریالی تاریخی است که سیاسی نیست و به مسائل خانوادگی میپردازد. پسزمینه طنز هم دارد. قدرت - سرایدار خانه -، بار طنز سریال را به دوش دارد؛ میرزا، شیخ و خانعمو هم طناز هستند.
شهزاد صفوی دربارهی فضای خوابآلود حاکم بر لوکیشن هم میگوید: 13 روز شبکار بودیم، هنوز سیستم بدن بچهها برنگشته؛ برای همین است که همه خواباند.
او اضافه میکند: یک هفته طول میکشد تا سیستم بدنی به شرایط سابق برگردد.
کریم، روزنامهنگاری که معاصر نیست
در اتاق گریم هم که طبقهی بالاست چند نفری از بازیگران رو صندلیهایشان چرت میزنند. سروش صحت هم در اتاق کناری که اتاق همایون است، روی تخت خوابیده است.
سروش صحت دربارهی شخصیت کریم توضیح میدهد: این شخصیت دوست همایون با بازی امین زندگانی است که شخصیت اصلی داستان را بازی میکند. او یک روزنامهنگار معاصر نیست بلکه روزنامهنگاری در سالهای 27 است. من برای بازی کردن این نقش از ویژگیهای فیلمنامه، کمک کارگردان و تجربیات قبلی خودم استفاده کردم؛ به علاوه خودم هم در مطبوعات گشتم تا به ویژگیهای یک روزنامهنگار دهه 20 و 30 برسم.
او همچنین میگوید: یکی از جذابیتهای «خاطرات مرد ناتمام» این بود که کار مربوط به دورهی
معاصر نیست و قدیمی است. فیلمنامهی جذابی هم دارد که من را به خود جلب کرد؛ البته این اولین باری نیست که نقشی قدیمی را بازی میکنم در کار دیگری هم به نام «رسم عاشقی»، بازی کردن در کاری را که متعلق به زمان معاصر نیست، تجربه کردهام.
جمع غیرمنتظرهها!
حالا در پلهها تجهیزات نور را چیدهاند؛ یکی از عوامل با صدای بلند همه بازیگران را به تمرین فرا میخواند که البته موفق نمیشود و فقط سروش صحت با چهرهای خوابآلود میآید.
در این صحنه، دوربین و کارگردان بیرون ساختمان مستقر میشوند و بازیگران در طبقات مختلف، پشت پنجرهها میایستند و هر یک به نوبت سرشان را رو به دوربین از پنجره بیرون میآورند و چیزی میگویند؛ ظاهرا همه منتظرند تا شاغلام بیاید و خانمها را به زیارت ببرد.
کریم، خانعمو، همایون، دولتشاهی و آمیزرکنالدین به ترتیب از پنجره سرک میکشند و میپرسند "اومد؟"
صحنه چند بار تکرار میشود و در یکی از تمرینها، صدای افتادن چیزی میآید؛ امین زندگانی سرش را بیرون میآورد و میگوید: "این دفعه واقعا اومد؛ صندلی افتاد"؛ مشخص میشود چهارپایهای که مهرداد ضیایی روی آن نشسته بود افتاده و باعث سقوطش روی پلهها شده اما
حادثه جدیای برایش اتفاق نیفتاده.
بعد از چند بار ضبط، باز هم یک اتفاق جالب میافتد و این بار دری که مهوش صبرکن باید باز کند تا وارد حیاط شود، باز نمیشود؛ گروه باز هم از پیشامد به خنده میافتند.
اما اتفاقات غیرمنتظره باز هم ادامه دارد، صدای دزدگیر یکی از اتومبیلهای پارک شده در کوچه، تصویربرداری را متوقف میکند. بعد از دقایقی با قطع شدن این صدا، کار گروه تصویر از سر گرفته میشود.
بالاخره بعد از چند بار برداشت و هماهنگ شدن همه چیز با هم، صحنهی دلخواه کارگردان ضبط میشود.
یک طوطی سبز و یک جفت مرغ عشق
بعد از این سکانس، بازیگران پراکنده میشوند و عوامل تولید هم به سراغ آماده کردن مقدمات صحنه بعدی میشوند؛ ما هم به سمت اتاق لباس و صحنه میرویم که در زیرزمین است. یک طوطی سبز و یک جفت مرغ عشق اولین چیزهایی هستند که جلب نظر میکنند؛ بعد هم لباسهای و ظرف و ظروف قدیمی در کنار یک چرخ خیاطی که ابزار کار حمید شهیری، طراح صحنه و لباس است.
روبه روی او، یک دفترچه قطور، حاوی اسناد و مدارک و عکسهایی است که برای طراحی از آنها استفاده کردهاند. سکهها و تمبرهای قدیمی، عکسها فارغالتحصیلی و حتی خانوادگی هم در این میان پیدا میشود.
حمید شهیری میگوید: مشخصهی هر کاری، فیلمنامهی آن است. این کار متعلق به سال 1320 است، یعنی دههی 20؛ طبیعتا باید فاکتورهای دههی 20 در آن رعایت شود. در حال حاضر ما حداقل هشت دهه با آن زمان فاصله داریم؛ طبیعتا هیچ کدام از این لباسها در بازار نیست. اگر 20 بازیگر اصلی در نظر بگیریم هر بازیگر هفت، هشت دست لباس دارد؛ البته لباسهای فرعی هم همان است یعنی آدمی که فقط در یک تکسکانس است هم باید برایش لباس دوخته شود.
شهیری همانطور که دفتر قطور اسنادش را ورق میزند توضیح میهد: همه چیز را بر اساس اسناد و طبقهبندی اطلاعاتی تهیه کردیم؛ مثلا از عکسهایی که از آن دوره تهیه شده، استفاده کردیم. به عنوان مثال بر اساس عکسها برای آزمایشگاهمان فضا طراحی کردیم و اگر وسایل آزمایشگاهی به این شکل در بازار نبوده، همه چیز را ساختیم از نوع ماشینها، کالسکهها، ساختمانها تا لباسها. حتی تبلیغاتی هم روی دیوارها داریم که مال همان زمان است و حال و هوای آن زمان را به ما میدهد. هیچ کس نمیتواند بر ما خرده بگیرد، چون بر اساس اینها کار کردیم.
زوج هنری از سختیهای کار میگویند
مهوش صبرکن و محمود پاکنیت، زوج هنری هستند که در این کار با هم بازی دارند. صبرکن میگوید بعد از «پشت کوههای بلند»، اولین بار است که نقش زن و شوهر را بازی میکنند، حتی میگوید خیلی اوقات در سریالهایی که همبازی بودهاند، همزمان بازی نداشتهاند و ادامه میدهد: مثلا در سریال «یوسف»، من با خانم کتایون ریاحی بازی داشتم و ممکن بود چند ماه آفیش باشم اما همان زمان آقای پاکنیت آف بود؛ برعکسش هم اتفاق میافتاد.
او به سختیهای کار هم اشاره میکند و میگوید: بیننده متوجه سختیهای ما نیست؛ مردم پشت صحنهها را نمیدانند که اگر بدانند ارزش بیشتری برای کارها قائل هستند. با کمبود امکاناتی که در ایران برای فیلمسازی وجود دارد، آسایشی برای گروه بازیگری باقی نمیماند. در مواقعی که بازیگر یک یا دو ساعت کار ندارد، باید جایگاهی وجود داشته باشد که او بتواند راحت و در امان باشد ولی چون اینها نیست، مزید بر علت است تا سختیها بیشتر شود.
مهوش صبرکن ادامه میدهد: البته این سختیها از قدیم بوده و متعلق به امروز و دیروز نیست؛ به خصوص در سریالهای تاریخی کار در بیابان و دور از شهر، مشکلات را زیادتر میکند؛ مخصوصا وقتی در فصل تابستان هم باشد کار خیلی سختتر میشود اما اصولا کار در بیابانها را به تابستان موکول میکنند. یادم است در سریال «روشنتر از خاموشی» در بیابانها کار داشتیم ماستی که سر صحنه میآوردند از شدت گرما بریده بود و قابل خوردن نبود؛ سختیهایی از این قبیل در کار ما وجود دارد. اینها خاطرات بدی است که در ذهن میماند و وقتی یادمان میآید دیگر نمیخواهیم به آن شرایط برگردیم.
محمود پاکنیت هم دل خوشی از اوضاع ندارد؛ او از ماهوارهها شاکی است که خوراک نامناسبی به خورد مخاطبان میدهند و با لحن دلسوزانهای میگوید: نگرانی از دیدن ماهواره در صورتی که کارهای خوب داریم یک نگرانی واقعی است، چیزی هم نیست که من هم بخواهم از آن فرار کنم. این نگرانی وجود دارد. هشداری که من برای جامعه خودمان دارم این است که خیال نکنند شبکههای ماهوارهیی نفع ما را میخواهند؛ آنها جز فساد و تباهی و متلاشی کردن فرهنگ ما کار دیگری ندارند. هدف از ساخت و بخش این کارها همین است. البته دیدن یا ندیدن این کارها انتخاب خود ماست.
پاکنیت ادامه میدهد: زمانی قبل از انقلاب میگفتند در سینمای ایران، فیلم خانوادگی نیست که مردم ببینند، یا زمانی که یک نفر میخواست با دختر یا خواهرش به سینما برود، وقتی به سردر سینماها نگاه میکرد و عکسها را میدید دیگر این کار را نمیکرد. چون یک نوع غذا در سینما بود. الان که انواع غذاها در سینما و تلویزیون و ماهواره هست انتخاب با مردم است؛ یعنی خودشان باید تشخیص دهند چه چیزی به درد وجود خانواده و جامعهشان میخورد و چه چیزی مضر است. خانواده الگوی بقیهی اعضا و کوچکترهاست؛ بنابراین هر چیز فاسدی که ماهواره نشان میدهد و فاسد و مسموم است، خانواده نباید بگذارد مصرف شود؛ سینما و تلویزیون مثل رستوران است. در رستوران انواع غذاها باید باشد. منتهی ممکن است یک غذا برای بدن یک فرد مضر باشد که نباید آن را بخورد.
گریهای که قطع نمیشود
حالا صحنه برای سکانس بعدی آماده شده؛ سکانسی که شاغلام آمده و میخواهد خانمها را که در ورودی ساختمان جمع شدهاند به زیارت ببرد. اما باز هم گروه با یک مشکل مواجه میشود: کودکی که بغل یکی از خانمهاست مدام گریه میکند.
مشکل اینجاست که او به پستانکی که میمکد عادت دارد و گرفتن پستانک با گریه کردن او همراه میشود اما چاره دیگری هم نیست؛ مهوش صبرکن پیشنهاد میدهد پستانک را از او نگیرند ولی یکی از عوامل توضیح میدهد در دهه 20 پستانک وجود نداشته است.
مردان ناتمامی که زندگی را ناتمام نمیگذارند
با پایان این صحنه که بالاخره تمام میشود، صادق کرمیار - کارگردان - هم فرصتی پیدا میکند تا درباره «خاطرات مرد ناتمام» توضیح دهد؛ او میگوید: داستان «خاطرات مرد ناتمام» داستان مردان ناتمام است که هر یک در زندگیشان به شکلی به بن بست میرسند اما در عین حال زندگی را تعطیل نمیکنند. آمیز رکنالدین با بازی محمود پاکنیت هم به عنوان پدر خانواده سعی میکند کانون گرم خانواده را حفظ کند و با وجود همه کارهای ناتمام، زندگی ادامه پیدا میکند و ناتمام نمیماند.
او میگوید: مقطعی که انتخاب کردیم از سال 1327 تا 1329 است؛ یعنی دوره ملی شدن صنعت نفت. این دوره، دوره حساس تاریخ معاصر ایران است که همه مناسبات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی خانوادگی آن میتواند برای الان ما درسی آموختنی باشد که بدانیم چه دورهای را طی کردیم، چه چیزهایی را از دست دادیم و چه چیزهایی به دست آوردیم اما همانطور که در این قصه میگوییم باید بتوانیم زندگی را با سربلندی ادامه بدهیم.
کرمیار اشارهای هم به مشکلات مالی تلویزیون میکند و میگوید: ما در یک فضای خوب و پرانرژی کار میکنیم و با وجود اینکه مشکلات مالی داریم دوستان بازیگر و عوامل پشت صحنه آن را تحمل میکنند امیدوارم تلویزیون قدر زحمات آنها را بداند و تلاش کند پرداخت بودجه سریالها و فیلمهای تلویزیونی تسریع شود.
ایسنا