(زمستان)
خزان رفت و زمستان جلوه گر شد
طبیعت صاحب رنگی دگــــر شد
فرو افتــاده جمــله بــرگ زرّین
درخت وشاخه هم بی برگ و برشد
زمســـتان بـا صــفایی دیگـر آمد
اگرچـه بـاغ و جنـگل بی ثمر شد
ببــارد بـرف رحمت بــر در و دشت
ز برقش نیمه شب همچون سحر شد
خزان طی شد «رها» را با خودش برد
تو گویی فصل شعر اینک به سر شـد
بهروز ((رها))