همین یک مشک آب، تمام حیثیت دشمن را لگدمال کرده است. دشمن گمان می کند که جبهه حسین(ع) اکنون بسان محتضری است که با نوشیدن آب، حیات تازه می گیرد، از جا برمی خیزد و دمار از روزگارشان درمی آورد.
به همین دلیل، همه لشکر خود را حلقه حلقه دور شریعه متمرکز کرده است.
...
اکنون تیر از همه سو باریدن گرفته است. اما عباس با حایل کردن جوارح خود، از کتف و بازو و پا و پهلو و پشت، تیرها را به جان می خرد و مشک را همچنان در امان نگه می دارد و بر بال های قلب خویش آن را پیش می برد.
ده ها تیر بر بدن عباس نشسته است و خون چون زرهی سرخ تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمی کند چرا که مشک همچنان ... اما نه ... ناگهان تیری بر قلب مشک می نشیند و جگر عباس را به آتش می کشد.تیر بر مشک نه که بر قلب امید عباس می نشیند و عباس در خود فرو می شکند و مچاله می شود...
زینب، زینب، زینب...
زینب(س) اکنون با دل خودش چه می کند؟ با دل سکینه چه می کند؟
این حکیم بن طفیل است که نخلستان را دور زده و از مقابل با عمود آهنین پیش می آید.
بگیرید این تتمه جان عباس را که از آبرویش گرانبهاتر نیست.
حسین جان! جانم به فدات! تو از این پس چه می کنی؟
می دانم که با رفتنم پشت تو خواهد شکست از این پس تو با پشت خمیده چه می کنی؟!
حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم، یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم، یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم... یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم و به آداب عاشقی مودب باشم. اما درست در اوج حادثه ... شاخسار دستانم از درخت بدن فرو ریخت.
مشک امیدم دریده شد و آب آرزوهایم هدر رفت درست در لحظه ای که می بایست هستی ام را در دستهایم بریزم و از معشوق خودم دفاع کنم، دست هایم از کار افتاد. من شعله متراکمی بودم که می توانستم تمام جبهه دشمن را به آتش بکشم و خاکستر کنم اما در نطفه اتفاق شکستم و در عنفوان اشتعال فرو نشستم.
حسین جان! مرا ببخشا که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانی ات دفاع کنم.
این آخرین ضربه دشمن است که پیش می آید و مرا از شرمساری کودکانت می رهاند. ای خدا! این فاطمه(س) است، این زهرای مرضیه است که آغوش گشوده است تا سر مرا به دامن بگیرد.
این فاطمه است که فریاد می زند: پسرم! عباسم!
من کی ام؟! جان هستی فدای لحظه دیدارت فاطمه جان!
برادرم! حسین جان! مادرمان فاطمه مرا به فرزندی قبول کرده است.
«اکنون برادرت را دریاب، برادرم!»