رمان نامیرا چطور شکل گرفت؟
سال 1379 یکی از دوستان شاعرم -آقای محمدرضا محمدینیکو- گفت که داستان زندگی «عبدالله بن عمیر» داستان جالبی برای کارکردن است. من منابعی را نگاه کردم و دیدم اطلاعات گستردهای راجع به عبدالله موجود نیست. فقط اینکه مردی از قبیلهی بنیکلب بوده و دلش میخواسته با مشرکین و کفار بجنگد. وقتی میشنود امام حسین علیهالسلام به کربلا آمده و ابنزیاد دارد لشکری را به آنجا میفرستد،میگوید جنگیدن با ابنزیاد برای من شیرینتر از جنگیدن با مشرکین است. این نکته خیلی مهم من را جذب کرد.
من یک طرحی نوشتم و دربارهی کار تحقیقیاش با حجتالاسلام سید مجید پورطباطبایی صحبت کردم. ایشان گفت خیلی فکر خوبی است. قرار شد در مرکز پژوهشهای صدا و سیما این را کار پیش ببریم. طرح را آنجا بردم و استقبال شد. بعد جلسات مشاورهای گذاشتیم. منابع تاریخی معرفی کردند و من مطالعه و فیشبرداری را شروع کردم.
کل تحقیق را خودتان انجام دادید؟
بله، اما جاهایی که سؤال داشتم، میپرسیدم. بر اساس دیدگاههایی که خودم در ارتباط با این ماجرا داشتم و البته سؤالاتی که برای خودم مطرح بود، یک دوره تحقیقاتی را سپری کردم و پس از آن، نوشتن را شروع کردم. سال 1381 تمام شد. بعد از اتمام، دو نسخه آماده شد؛ یکی نامیرا بود و دیگری فیلمنامه. فیلنامه را دادم به صدا و سیما و رمانش را نگهداشتم.
یعنی تقریباً دو سال تحقیق و نگارش همزمان انجام دادید تا به هر دو نسخه رسیدید؟
بله، اما کتاب را گذاشتم کنار. گفتم که کتاب که الان مخاطب ندارد! احساسم این بود که جامعه اقبالی به این آثار ندارد. این بود که کتاب را نگهداشتم تا اینکه در سال 1388 نسخهای از آن را آقای علی مؤذنی به آقای شجاعی داد. ایشان کتاب را خواند و بلافاصله به بنده زنگ زد و گفت: کتاب را خواندم؛ بسیار خوب است. قرار بگذاریم همدیگر را ببینیم.
در دفتر «کتاب نیستان» با هم صحبت کردیم. ایشان پیشنهادهایی داد که در ویرایش نهایی خیلی به من کمک کرد. گفتم پس بگذارید یک ویرایش نهایی کنم و بعد به شما بدهم. تقریباً دو ماه بازنویسیاش طول کشید و دادم به ایشان و تقریباً یکی دو ماه بعد کتاب منتشر شد. کتاب که درآمد هم من خیلی راضی بودم و هم ناشر. تا زمانی که اعلام کردند جایزه جلال به این اثر تعلق گرفته است -یک سال پس از انتشار- دو چاپ خورده بود، ولی خیلی رسانهای نشده نبود.