دوشنبه 15/8/1391 - 14:57
-0 تشکر
571831
خانم هااا و آقایون محترم لطفا شئونات اسلامی را رعایت فرمایید
چند روز پیش به اصرار یکی از بچه ها، رفتیم پاساژ آریا( همین طرفای اطلسی خودمون) که بنده خدا مانتو بخره...داشتیم دنبال یه مورد خوب می گشتیم...اخرین باری که اونجا رفته بودم حدود یک سال پیش بود!بین اون همه آدم رنگارنگ انگار من و چند نفر دیگه که تعدادمون به ده هم نمی رسید واسه همه عجیب بودیم...احساس می کردم که یه جوری به ما نگاه می کنند...شاید حق داشتند...ما شبیهشون نبودیم...ما رنگ اونا نبودیم...رنگ ما سیاه بود...به سیاهی چادری که سرمون بود...دخترای هزار رنگ ...با آرایشای زننده...بعضی وقتا به خودم میگم مگه قرار نیست یه خانم با آرایش کردن (حالا کاری ندارم با این که، کی و کجا و واسه کی باشه) زیباتر بشه...پس چرا اینا اینقدر وحشتناک تر میشن!!!پسرایی با قیافه دخترونه...همه و همه انگار بی هدف از این سر پاساژ به اون سر پاساژ می رفتن...مثل عروسک هایی که انگار کوکشون کرده باشی...تو فکر بودم...واسه چند لحظه صدای نازک و لطیف خانومی از پشت بلندگو رشته افکارم رو پاره کرد:((خانم هااا و آقایون محترم لطفا شئونات اسلامی را رعایت فرمایید)) ادم های اطرافم با شنیدن این جمله میزدنند زیر خنده!فقط و فقط از امر به معروف و نهی از منکر همین صدای بلندگو بود و پوزخند های بقیه...خوب شاید شان اسلام خنده دار باشه!!شان حجاب،حیا،غیرت،خون شهید و...یاد حرف دوستم افتادم که می گفت: اگر یک ساعت جلو پاساژ بایستی ،متوجه میشی از بین هر صدنفر شاید ده نفرم خرید نکرده باشن و همه واسه گذروندن وقت و دیدن فیلم دختر و پسرای کوکی رنگارنگ اینجا اومده باشن!!!
از اینا همه گذشته وارد مغازه ها که می شدیم (صد رحمت به اون بیرون)تو اکثرشون یه فروشنده آقا بود یه خانم ،انگار نقش خانم با اون وضع ظاهریش! دلبری کردن و خودنمایی برای جلب مشتری بود...زمانی بیشتر گر گرفتم که یکی از آقایون موقع بستن دکمه و کمربند خانم ها ،وقتی داشتن مانتو رو امتحان می کردن کمکشون میکرد! بدون توجه به اینکه شاید تماسی برقرار بشه...و خانم هایی که اصلا از گستاخی این مرد حتی خم به ابرو هم نمیوردن و تازه احمقانه تشکر می کردن...
دیگه از قیمت های بالا و مدل های عجق و جق بگذریم که وقتی سوال می پرسیدم طراح این لباسا کیه می گفتن :کره!!!تو دلم می گفتم مگه خود طراحای مسلمون ایرانی مردن که مانتوهای مارو کره باید طراحی کنه!!
.
.
.
همه چیز داشت دور سرم می چرخید...بغضی راه گلوم رو بسته بود که نمی دونستم از شدت ناراحتی یا نفرت...نفرت از عملشون نه از عاملشون...از پاساژ اومدیم بیرون...انگار می تونستم نفس بکشم...تا شب همش به این فکر می کردم چقدر صبر خدا زیاده...چقدر امام زمان باید ببینه و دلشون خون بشه...اونم تو یه کشور اسلامی...اونم تو دارالعباده...چقدر...
به نقل از همسفر عشق