به نام و یاد آنکه تورا آفرید و چه نیکو آفرید؛
"یا هادی المضلین"
قدم زنان کوچه های خاکی سامرا را در خیالم سپری می کنم تا اینکه آهسته و آرام به سرسرای بارگاه ملکوتی ات نزدیک شوم. از دور گنبد زیبایت نمایان می شود. همان گنبدی که چندی نمی گذرد پس از تخریب آن باز شکل گنبد به خود گرفته است. و همان بهانه ای می شود برای اینکه باران اشکهایم به روی آسمان خیالم سرازیر شوند.ناگهان دلم می شود سرتاسر غم و ماتم و غصه.در خیالم در کوچه های خاکی سامرا روبه رویت و چشم در چشم گلدسته هایت به زمین می نشینم و زارِ زار اشک می ریزم. های و های می گریم و می گریم .گویی تمام غصه های دنیا را یکجا در بارگاه و ضریحت ریخته اند. عجب زمانه ای است و عجب روزگاری! هنوز که هنوز است باید در غربت و مظلومیت سپری کنی.
نه بودنت را تاب آوردند و نه حال که در گوشه ای آرام گرفته ای، آرام گرفتنت را.گاه به گنبدت حمله می کنند، گاه به نام زیبایت و گاه حرمتت را می شکنند."فما أحلی اسماءکم" چه زیبا و دوست داشتنی و شیرین است نامهایتان.دیوانه و از خود بی خود می شوم وقتی یاد مصائبت می افتم؛ آیا هست کربلا و عاشورایی که در رکابت با بدخواهانت تا آخرین نفس بستیزیم؟!اندکی برخود مسلط می شوم و آرام می گیرم. چشم در چشم بارگاهت خیره می شوم اما چه کنم که سوز دلم نمی گذارد.یکی یکی یاد مصائبت از مقابل چشمانم عبور می کنند و این دل ناتوان و چشم های مضطر من است که التماسم می کند که به حال خودشان رهایشان کنم. چشم هایی یتیم ندیدنت! من و چشم هایی یتیم ندیدنت!
می گریم و سلام می گویم و چه زیباست که با همان کلماتی که از لبهای مبارکت جاری شد خطابت کنم، آری همان جامعه کبیره؛