• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 314)
سه شنبه 9/8/1391 - 1:34 -0 تشکر 570432
نحوه همسرداری سرداران شهید

ندای انقلاب- در اولین نگاه به میدان رزم، آنچه در ذهن تداعی می شود چیست؟ آیا جز خون و خطر؟ اما دین مبین اسلام در صدد پرورش انسان كامل و ذوابعاد است. انسانهایی در قله شجاعت، هنگام جهاد و در قله رأفت، هنگام زندگی.در این یادداشت، چند نمونه كوتاه از سرداران شهید در خصوص رفتار با همسر نقل می شود:

همسر سردار شهید عباس كریمی
: تواضع و فروتنی عباس باور نكردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد. یك روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده‏اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ام. به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می‏ایستاد. اصرار كردم كه بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود كه پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد كه حاج عباس كریمی از بندگان خاص خداوند است.


همسر سردار شهید یوسف كلاهدوز: شاید علاقه‏اش را خیلی به من نمی‏گفت، ولی در عمل خیلی به من توجه می‏كرد. با همین كارهایش غصه دوری از خانواده‏ام یادم می‏رفت. حقوق كه می‏گرفت، می‏آمد خانه و تمام پولش را می‏گذاشت توی كمد من. می‏گفت: «هر جور خودت دوست داری خرج كن». خرید خانه با من بود. اگر خودش پول لازم داشت می آمد و از من می گرفت. هر وقت هم كه دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد. آزاد بودم یكی دو هفته بروم اصفهان. اصلاً سخت نمی گرفت. از اصفهان هم كه بر می گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است. لباسهایش را خودش می‏ شست و آشپزخانه را مرتب می‏كرد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:34 - 0 تشکر 570433

همسر شهید مرتضی آوینی: با این كه تعداد مسئولیتهایی كه داشت از حد تواناییهای یك آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود كه ما كمبودی احساس نمی‏كردیم؛ با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری كاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏مان بود. وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دكتر ببر، می برد. من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، كوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید كه اكثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صفها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی كرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود.

همسر سردار شهید ولی الله چراغچی: خجالت می‏كشیدم كه موقع راه رفتن پشت سرم بیاید تا كفشهایم را جفت كند. طعنه های دیگران را شنیده بودم كه می گفتند: «آقا ولی الله كفشای این جوجه رو براش جفت می‏كنه». آخر، ظاهرش خیلی خشن به نظر می آمد. باورشان نمی شد. باور نمی كردند كه چقدر اصرار داره به من كمك كنه.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:34 - 0 تشکر 570434


همسر سردار شهید محمدرضا دستواره: وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یك رزمنده نبود. یك همسر خوب بود برای من و یك پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات كه می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا كه مستقیم از كوران عملیات و به خاك و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می كرد به بهترین شكل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ كم و كسری چی دارید؛ مریض كه نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه كار می كرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای كثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می كرد كه دست به لباسها نزنم. در كمترین فرصتی كه به دست می آورد، ما را می برد گردش.

همسر سردار شهید مصطفی چمران: یك هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش كرد كه «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نكنید، حتی شبها». و من هم این كار را كردم. مامان كه خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی كه مصطفی آمد دنبالم، قبل از این كه ماشین را روشن كند دست مرا گرفت و بوسید، می بوسید و همان طور با گریه از من تشكر می كرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی كه این همه روزها به مادرش خدمت كرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشكر می كنید؟ خب این كه من خدمت كردم مادر من بود، مادر شما نبود كه این همه كارها می‏كنید.»

گفت: «دستی كه به مادرش خدمت می كند مقدس است و كسی كه به مادرش خیر ندارد به هیچ كس خیر ندارد. من از شما ممنونم كه با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت كردید.» هیچ وقت یادم نرفت كه برای او این قدر ارزش بوده كه من به مادر خودم خدمت كردم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:34 - 0 تشکر 570435


همسر سردار شهید حسن باقری: وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر كار كرده بود كه شده بود یك پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی كشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در این چند روزی كه نبودم چه كار كرده ای، چه كتابی خوانده ای و همان حرفهایی كه یك زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعاً احساس خوشبختی می كردم.


همسر سردار شهید عباس بابایی: نمی گذاشت اخمم باقی بماند. كاری می كرد كه بخندم و آن وقت همه مشكلاتم تمام می شد.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:35 - 0 تشکر 570436


همسر سردار شهید علیرضا عاصمی: همیشه یك تبسم زیبا داشت. وارد خانه كه می شد، قبل از حرف زدن لبخند می زد. عصبانی نمی شد. صبور بود. اعتقادش این بود كه این زندگی موقت است و نباید سر مسائل كوچك خود را درگیر كنیم. گاهی وقتها از شدت خستگی خوابش نمی برد. یك روز مشغول آشپزی بدم، علی هم كنار دیوار تكیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه كردم دیدم كنار دیوار خوابش برده. ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع كمك كار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمی داد كه هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می گفت: یك شب من، یك شب شما... یك شب شام آماده كرده بودم كه متوجه شدیم همسایه ما شام درست نكرده ـ چون تصور می كرده كه همسرشان به منزل نمی آید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می خوریم...




همسر سردار شهید اسماعیل دقایقی: فقط تا پشت در فرمانده بود. هیچ وقت نشد بخواهد به زور حرفش را به من تحمیل كند. توی همه زندگیمان فقط یك بار صدایش را سرم بلند كرد.

همسر سردار شهید عباس كریمی: حاج عباس وقتی از منطقه جنگی آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت: «من شرمنده تو هستم. من نمی‏توانم همسر خوبی برای تو باشم.» پرسیدم: عملیات چطور بود؟ گفت: «خوب بود». گفتم: شكستش خوب بود؟! گفت: «جنگ است دیگر». با روحیه عجیب و خیلی عادی گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشكلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگیهایش در خانه». وقتی عباس به خانه می‏آمد، ما نمی فهمیدیم كه در صحنه جنگ بوده و با شكست یا پیروزی آمده است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.