در راهی كه ما میرویم نُقل و نبات پخش نمیكنند
شهید شیری موقعی که آمد خواستگاری و قرار شد با هم صحبت کنیم، به من گفت: در راهی كه ما میرویم نُقل و نبات پخش نمیكنند، مسیر ما پر از تیر و گلوله است. امكان دارد من سعادت این را پیدا نكنم که شهید شوم و سالها در کنار هم زندگی کنیم یا ممکن است یك هفته بعد از عقدمان بروم جانباز یا مجروح و یا شهید شوم. شاید در این قضایا بچهای هم داشته باشیم، با این توضیحات شما آمادگی این ازدواج را دارید؟
گفتم: من به امید این با شما زندگی میكنم كه سالها كنار همدیگر بتوانیم خدمتی به دین مان بكنیم و زیر سایه ولایت زندگی سالمی داشته باشیم به طوری که به هر حال آثار و ثمرهی زندگی ما یك اثر مثبتی باشد. اگر لیاقت داشته باشیم برای اسلام من مطیع امر خداوند هستم.
بعد ناصر گفت: مهمترین مساله برای من همین است.
گفتم: من از دنیا هیچ چیز برایم مهم نیست.
شهید شیری تازه دیپلم گرفته بود كه رفت دانشگاه که بحث اعتصابات پیش آمده بود. در شهرری مسجدی بود به نام فدائیان اسلام، ناصر آنجا ثبتنام كرد و درس عربی، منطق و... میخواند. با شرایطی که برای زندگی داشت خواه ناخواه نمیتوانست سرمایهای جمع كند.
گفت: پدرم اتاقی به ما میدهد تا در کنارشان زندگی کنیم. حقوقم هم در حد حقوق سپاه است.
بعد من گفتم: مردم زمان جهاد پیامبر در چادر بودند و حالا شما یك اتاق از پدر و مادرتان هم دارید، اشكالی ندارد ما با همین مقدار زندگیمان را شروع میكنیم اگر سهممان در دنیا بیشتر باشد خدا به ما میدهد. در اینگونه مسائل با هم، هم عقیده بودیم.
بعد كه با هم صحبت كردیم دیدیم همنظر و موافقیم. چون هردویمان معنویات خیلی برایمان مهم بود و چیزهای دنیوی اهمیتی نداشت.
شهید ناصر شیری (نفر سوم از راست)
مشهدی که با هم نرفتیم
سه سال با هم زندگی كردیم اما یك مسافرت نرفتیم. البته سفری به مشهد برایمان پیش آمد اما من نزدیك زایمانم بود و به اجبار شهید شیری را مجبور كردم كه او برود. چون میدانستم مشهد برود كلی روحیه و نیرو میگیرد و برمیگردد.
وقتی با هم بهشت زهرا و سر مزار اهل قبور میرفتیم لذتی میبردیم كه انگار رفتهایم كربلا و ثواب زیارت كربلا را بردهایم.
تفریحاتمان قم، جمكران و بهشت زهرا بود. باور كنید شاید خیلی از جوانان در سفرهای مكه و مدینه این لذت را نبرند كه ما با رفتن به سیدالكریم(شاه عبدالعظیم) به دست میآوردیم. آن سه سالی كه در كنار هم زندگی كردیم خیلی لذتبخش بود به طوری كه وقتی میخواستند خبر شهادتش را بدهند از بس میدانستند بین ما علاقه و مهربانی است پیش خودشان میگفتند: چگونه بگوییم؟! همسرش میتواند تحمل كند؟ خیلی سخت بود ولی همانطور كه شهید شیری هم گفته بود وقتی كار برای خدا باشد از سختیهایش نیز كم میشود.