• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 842)
سه شنبه 9/8/1391 - 1:28 -0 تشکر 570417
باجناق‌هایی که با هم شهید شدند + تصاویر

شاید خانواده حاج ابوالقاسمی در دورترین افق های ذهنی‌اش هم نمی‌توانست حدس بزند سرنوشت زندگی دخترانش چقدر بهم شباهت دارد.
مشرق، شاید خانواده حاج ابوالقاسمی در دورترین افق های ذهنی‌اش هم نمی‌توانست حدس بزند سرنوشت زندگی دخترانش چقدر بهم شباهت دارد. دو دختر این خانواده همسرانی را برگزیدند که هر دویشان در جبهه جنوب شهید شدند. یکی از آن‌ها شهید کاظم رستگار فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا و دیگری شهید بزرگوار ناصر شیری از مربیان تاکتیک دانشگاه امام حسین بودند.

آنچه می‌خوانید بخش اول گفتگوی مشرق است با همسر این شهید بزرگوار بانو اعظم حاج ابوالقاسمی که ایشان مصاحبه را اینگونه آغاز می‌کنند:



شهید ناصر شیری در سنین نوجوانی ( نفر اول از چپ)

ارتباط خانوادگی با شهید سید مجتبی نواب صفوی

پدربزرگم از آدمهای مذهبی ریشه‌دار و شناخته‌شده شهرری بود. همین تدین ایشان باعث شده بود ما نیز در یک محیط دینی رشد کرده و بزرگ شویم. روابط بین خانواده ما صمیمی بود طوری که من مطیع صد در صد پدرم بودم. دخترها از جمله خود من از سن ۷-۸ سالگی در خانه ما حجاب داشتند آن هم حجاب چادر چون اصلا مانتو شلوار را پوشش نمی‌دانستیم.

توفیق دیگری كه نصیب خانواده‌ام شده بود همرزم شدن پدربزرگم بود با شهید سید مجتبی نواب صفوی، پیوند با آقای نواب صفوی خواه ناخواه اثر خوبی روی خانواده ما داشت.

دوستی آنها با هم به حدی بود که سید مجتبی زمانی که نبود خانواده‌ اش را می سپرد به پدربزرگم.

شهید ناصر شیری مربی تاکتیک دانشگاه امام حسین(ع)

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:28 - 0 تشکر 570418

خبر شهادت نواب صفوی چگونه به همسرش رسید؟


شهادت نواب كه پیش آمد مادرم محترم رضا خانم تعریف می کرد: صبح مادرم وسایل صبحانه را آماده کرده و می رود نانوایی، آنجا یكی از فامیلها می‌گوید شنیدم نواب صفوی را به شهادت رساندند و همانجا مادرم حالش بد می‌شود. آن فامیلمان در بهشت زهرا که در قدیم 40 تن نام داشته كار می‌كرد و می گوید: ما ایشان و بقیه دوستانش را بردیم برای غسل و بعد دفنشان كردیم. اما این موضوع مخفیانه است، شما به خانواده‌اش خبر دهید. البته الان سر مزار آنها مامور گذاشته‌اند.


مادربزرگم تصمیم داشته به همسر شهید نواب صفوی كه باردار هم بوده چیزی نگوید اما خانم ایشان از رنگ چهره مادربزرگم زمانی که بر می‌گردد خانه متوجه می‌شود اتفاقی افتاده. می‌پرسد چه شده؟ مادربزرگم مجبور می‌شود توضیح دهد. از همان جا خانم نواب كه یك خانم مبارزی بود می‌گوید اگر كسی با من نیاید خودم تنها می‌روم سر مزار ایشان. همه مردم محل به پشتوانه‌ی او همراهش می‌شوند.


مادرم می‌گفت: صحنه‌ی سوزناك آن روز برای ما تداعی روز كربلا را می کرد.


بعد از شهادت سید مجتبی پدربزرگ و پدرم آقا محمد علی و دیگر دوستانشان دنبال کسی می‌گردند که دوباره پیوندشان دهد به راه شهید نواب صفوی. تا اینکه بر می‌خورند به آقای سعیدی و انقلاب پیش می‌آید، امام تبعید می‌شوند و اینها مخفیانه كار و مبارزه می‌كردند. در سال 57 وقتی انقلاب پیروز شد همه احساس كردند یك مسئولیت بزرگ را انجام داده‌اند و فارغ از یك كار بزرگ شده‌اند.



شهید شیری در جمع همرزمان


پخش اعلامیه به سبک دو دختر نوجوان


من متولد سال ۴۳ هستم. موقع انقلاب سن و سالی نداشتم اما تحت تاثیر تفكرات پدر و برادرم که حالا او هم با پدر همراه شده بودم، بودم. زندگی مان پیوند خورده بود با انقلاب امام خمینی و خودمان را مطیع ایشان كرده بودیم. من به همراه خانواده تمام راهپیمایی‌ها و سخنرانی‌های مذهبی را شرکت کرده و اعلامیه‌های امام را پخش می کردیم. خانه ما شده بود مرکزی برای فعالیت‌های انقلابی، بچه‌ها آنجا جمع می‌شدند و برنامه‌ریزی می‌كردند برای كارهای مبارزاتیشان.


مسجدی به نام شهید حسن عسكری در شهرری بود كه علمای بزرگی در آن سخنرانی می‌كردند و ما هم خودمان را می‌رساندیم به مسجد و مثلا هزار تا اعلامیه را آخر سخنرانی پخش می‌كردیم بین مردم. مسجد دو طبقه داشت، طبقه‌ی بالا خانمها بودند و طبقه پایین آقایان. چون سن و سال من و خواهرم كم بود هیچ كس فكر نمی‌كرد کار ما باشد. اعلامیه ها را می‌گذاشتیم بین چادر مشكی‌مان و با چادر رنگی نماز می‌خواندیم بعد كه نماز تمام می‌شد به عنوان اینكه چادرمان را عوض كنیم چادر مشکی را می‌تكاندیم در بین مردم.


این زمان ها پدرم می‌گفت: مواظب باشید فضا نگیردتان هول شوید. من و خواهرم صبح وقتی از خواب بیدار می‌شدیم دنبال این برنامه‌ها را می‌گرفتیم تا بعد از نماز مغرب و عشاء مشغول بودیم.



شهید ناصر شیری (سمت چپ تصویر)

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:28 - 0 تشکر 570419

به خاطر برادرم ترک تحصیل کردم


قبل از انقلاب وقتی دبستانم تمام شد می‌خواستم بروم راهنمایی، اما برادرم مخالف بود و می‌گفت: یا برو حوزه یا برایت معلم خصوصی می گیریم عربی و درسهای حوزوی یادت بدهد. ابتدا پدرم مخالفت كرد و می‌گفت باید برود مدرسه. اما وقتی دیدم برادرم از این موضوع ناراحت است و حرص می‌خورد به پدرم گفتم: خودم هم علاقه ندارم درس بخوانم در صورتی كه خیلی هم دوست داشتم و احساس می‌كردم یك ظلمی به من می‌شود اما چون می‌خواستم اختلافی بین برادر و پدرم نباشد مطیع برادرم شدم. یكسری كتابها را گرفتم و چون بلد نبودم از برادرم كمك می‌گرفتم ولی در ذهنم این بود كه یك روزی درس را ادامه می‌دهم.


وقتی انقلاب شد زمان امتحانها بود و من سه سال از درس عقب افتاده بودم. خواهرم اول راهنمایی بود و من كه باید سوم راهنمایی باشم نبودم. جزوه‌های خواهرم را گرفتم و متفرقه اول، دوم و سوم راهنمایی را خواندم.



مربی تاکتیک دانشگاه امام حسین(ع) نفر اول از راست


دوستی ناصر و کاظم با برادرهایم باعث وصلتشان با خانواده ما بود


سال ۵۹ که مساله جنگ پیش آمد دو برادر من هم مانند بسیاری دیگر از جوانان محل راهی جبهه شده بوند. ناصر و شهید رستگار هر دو از قبل با برادرم حاج محمد از دوران انقلاب آشنا بودند و همین آشنایی زمینه‌ای شد تا این دو بیایند خواستگاری من و خواهرم.



شهید ناصر شیری مربی تاکتیک دانشگاه امام حسین(ع)

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:29 - 0 تشکر 570420

می‌دانستم ناصر شیری با برادرم دوست است اما ندیده بودمش


منزل ما مردهای زیادی که دوستان برادرها و پدرم بودند رفت و آمد می کردند ولی ما با آنها زیاد برخورد نداشتیم، می‌دانستم شیری نامی دوست برادرم است اما هیچ وقت ندیده بودمش.


وقتی ناصر آمد خانه ما خواهر كوچكم (همسر شهید رستگار) گفت: اعظم! فكر كنم ناصر شیری آمده خواستگاری تو. خواهرم او را دیده بود اما من ندیده بودمش. گفت: شنیدم بچه‌ی شجاع و فعال و متدینی است، فلان روز که از ماشین پیاده شد ندیدیش؟


گفتم: نه، خدا ببخشد به مادر و همسرش.


خواهرم دوباره گفت: بابا زن ندارد که.


گفتم: خدا ببخشد به مادرش. چه اصراری داری او را بشناسم؟!


گفت: مامان چیزی به تو نگفته؟


گفتم: نه. تا اینکه برادر بزرگم که 8 سال از من بزرگتر بود آمد تا راجع به این موضوع با من صحبت کند. من به ایشان گفتم: حالا زود است، می‌خواهم درس بخوانم.


اما حاج محمد (برادرم) گفت: این موضوع منافاتی با درس خواندن تو ندارد، انتخاب این همسر با آن دیدی كه تو داری هم دنیا رادارد و هم آخرت را. چون وقتی انسان در خط مستقیم و صراط مستقیم باشد هیچ وقت مستأصل نمی‌شود. تو چه با این زندگی كنی و چه شهید شود در هر دو صورت افتخار است. ایشان آنقدر از كمالات ناصر گفت که من قبول کردم و گفتم: هر چه شما صلاح بدانید.



شهید شیری در جمع همرزمان (نفر اول از راست)


ازدواجی که یک هفته طول کشید


سال ۱۳۶۰ سوم راهنمایی و ۱۶ ساله بودم كه با شهید شیری در یك هفته وسایل ازدواجمان فراهم شد و ازدواج كردیم! چون شوهرم ماموریت می‌رفت و یكجا ثابت نبود درس را نیمه كاره رها كردم اما بعد از شهادتش تحصیلاتم را ادامه دادم و دیپلم گرفتم و بعد رفتم حوزه و الان لیسانس دارم.



همسرم یا روحانی باشد یا سپاهی


با اینکه موقع ازدواج سن کمی داشتم اما می دانستم از زندگی چه می‌خواهم. چندین مورد برایم خواستگار آمده بود ولی می‌گفتم می‌خواهم همسرم کسی باشد که من را در این انقلاب شریك کند. یعنی می‌خواهم با یك روحانی كه مبلغ دین اسلام است ازدواج كنم یا یك سپاهی كه مدافع اسلام باشد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:29 - 0 تشکر 570421

در راهی كه ما می‌رویم نُقل و نبات پخش نمی‌كنند


شهید شیری موقعی که آمد خواستگاری و قرار شد با هم صحبت کنیم، به من گفت: در راهی كه ما می‌رویم نُقل و نبات پخش نمی‌كنند، مسیر ما پر از تیر و گلوله است. امكان دارد من سعادت این را پیدا نكنم که شهید شوم و سالها در کنار هم زندگی کنیم یا ممکن است یك هفته بعد از عقدمان بروم جانباز یا مجروح و یا شهید شوم. شاید در این قضایا بچه‌ای هم داشته باشیم، با این توضیحات شما آمادگی این ازدواج را دارید؟


گفتم: من به امید این با شما زندگی می‌كنم كه سالها كنار همدیگر بتوانیم خدمتی به دین مان بكنیم و زیر سایه ولایت زندگی سالمی داشته باشیم به طوری که به هر حال آثار و ثمره‌ی زندگی ما یك اثر مثبتی باشد. اگر لیاقت داشته باشیم برای اسلام من مطیع امر خداوند هستم.


بعد ناصر گفت: مهمترین مساله برای من همین است.


گفتم: من از دنیا هیچ چیز برایم مهم نیست.


شهید شیری تازه دیپلم گرفته بود كه رفت دانشگاه که بحث اعتصابات پیش آمده بود. در شهرری مسجدی بود به نام فدائیان اسلام، ناصر آنجا ثبت‌نام كرد و درس عربی، منطق و... می‌خواند. با شرایطی که برای زندگی داشت خواه ناخواه نمی‌توانست سرمایه‌ای جمع كند.


گفت: پدرم اتاقی به ما می‌دهد تا در کنارشان زندگی کنیم. حقوقم هم در حد حقوق سپاه است.


بعد من گفتم: مردم زمان جهاد پیامبر در چادر بودند و حالا شما یك اتاق از پدر و مادرتان هم دارید، اشكالی ندارد ما با همین مقدار زندگی‌مان را شروع می‌كنیم اگر سهم‌مان در دنیا بیشتر باشد خدا به ما می‌دهد. در اینگونه مسائل با هم، هم عقیده بودیم.


بعد كه با هم صحبت كردیم دیدیم هم‌نظر و موافقیم. چون هردوی‌مان معنویات خیلی برایمان مهم بود و چیزهای دنیوی اهمیتی نداشت.



شهید ناصر شیری (نفر سوم از راست)


مشهدی که با هم نرفتیم


سه سال با هم زندگی كردیم اما یك مسافرت نرفتیم. البته سفری به مشهد برایمان پیش آمد اما من نزدیك زایمانم بود و به اجبار شهید شیری را مجبور كردم كه او برود. چون می‌دانستم مشهد برود كلی روحیه و نیرو می‌گیرد و برمی‌گردد.


وقتی با هم بهشت زهرا و سر مزار اهل قبور می‌رفتیم لذتی می‌بردیم كه انگار رفته‌ایم كربلا و ثواب زیارت كربلا را برده‌ایم.


تفریحاتمان قم، جمكران و بهشت زهرا بود. باور كنید شاید خیلی از جوانان در سفرهای مكه و مدینه این لذت را نبرند كه ما با رفتن به سیدالكریم(شاه عبدالعظیم) به دست می‌آوردیم. آن سه سالی كه در كنار هم زندگی كردیم خیلی لذت‌بخش بود به طوری كه وقتی می‌خواستند خبر شهادتش را بدهند از بس می‌دانستند بین ما علاقه و مهربانی است پیش خودشان می‌گفتند: چگونه بگوییم؟! همسرش می‌تواند تحمل كند؟ خیلی سخت بود ولی همانطور كه شهید شیری هم گفته بود وقتی كار برای خدا باشد از سختی‌هایش نیز كم می‌شود.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.