تمام لالهها سرخاند و محزون
صمیمی، مقتدر، همواره مجنون
شهیدان، عاشقان محض، بردند
برای لالهها، دسته گُلِ خون
غریب و خسته و فرتوت مانده است
به شوق لحظه باروت مانده است
خدایا! استجابت كن دلم را
كه پشت یك غزل تابوت مانده است
از آن فصل سكوت و تیره زاری
به دنبال صداتم، سبزِ جاری!
«شهادت استخوانبندی عشق است»
چه تشریح قشنگی از قناری!
ثناگویِ نگاهت ای كبوتر
به طرز فكر و راهت ای كبوتر
شنیدم وعدهای با عشق داری
خدا پشت و پناهت ای كبوتر!
تنیده در تنم پاییز، پاییز
ندارم همتی مست و جنونخیز
تو رفتی و دعا كن اوج گیرم
شبی از پلكان ماه، من نیز