در دوازدهمین سوره قرآن مجید، كه به عنوان «زیباترین داستان» معرفی شده است، زندگی یوسف و جدایی او از پدرش یعقوب و خیانت برادرانش نقل شده است. در این داستان، از افتادن یوسف به قعرچاه و فروخته شدنش به عنوان غلام در مصر، و این كه چگونه همسر كارفرمایش دل در گرو عشق او می بازد، تعریف شده است. زلیخا (همسر پوتیفار)، به دلیل عشقی كه به یوسف دارد، مورد سرزنش و ملامت همگان قرار می گیرد. از این رو، همه دوستان خود را به نزد خویش دعوت می كند: هنگامی كه یوسف وارد تالار مهمانی می شود. همه نگاهها بر او خیره می ماند. و همه چنان مسحور زیبایی او می گردند كه به جای بریدن میوه هایی كه در پیش روی خود دارند، انگشتان خود را می برند بدون آن كه كوچكترین دردی در وجود خویش احساس نمایند... این داستان ادامه می یابد، و از نقش یوسف در زندان سخن می گوید و این كه چگونه از هنر تعبیر كردن رؤیا آگاه بود... سپس از به قدرت رسیدن یوسف و نجات سرزمین مصر از قحطی سخن می گوید، و این كه چگونه موفق شد به برادرانش كه از كنعان آمده بودند (زیرا آن سرزمین نیز دچار قحطی شده بود) گندم بفروشد. سرانجام یعقوب كه از جدایی یوسف نابینا شده بود (زیرا در طول سالیان دراز اشك ریخته بود) با استشمام بوی پیراهن یوسف، و مالیدن آن برروی صورت خود، بینایی خود را دوباره باز می یابد.
ادبیات بعدی، این داستان را از نو برگزید و برخی از صحنه های این داستان قرآنی را تشدید بخشید، به گونه ای كه زلیخا كه یكی از شخصیت های نه چندان مهم این داستان به شمار می رفت، به عنوان شخصیت اصلی برگزیده می شود.
بدیهی است كه مفسران قرآن مجید با این موضوع، با احساسات قلبی عمیقی برخورد می كردند. عرفایی همچون عبدالله انصاری هراتی و میبدی(3)، نوشته های زیادی را به داستان یوسف اختصاص داده اند.
می توان گمان برد كه این موضوع از همان آغاز كار، مورد توجه شاعران ایران زمین قرار گرفت، و داستان حماسی «یوسف و زلیخا» را كه در قدیم به فردوسی منسوب می كردند، علی رغم تلاش های فراوان فرهیختگان قرن نوزدهم میلادی كه سعی داشتند ثابت كنند این نوشته از آن اوست، امروزه مشخص گردیده است كه فردوسی دستی در آن نداشته است.
اته خاطرنشان می سازد كه از پیش از اواخر هزاره اول، ابوالمؤید بلخی(4) داستانی حماسی و بسیار زیبا درباره این زوج معروف قرآنی به رشته تحریر درآورده بود. در طول قرون بعدی، نوشته های بی شمار دیگری به تبعیت از این نسخه اول، خلق شدند. اته تنی چند از این نویسندگان را نام می برد: شوكت بخاری، عمق بخارایی، ناظم هروی و ركن الدین هروی... در سرزمین هندوستان، شعرا پس از آن كه جامی هراتی شكل كلاسیك آن را به وی بخشید، با شور و اشتیاق خاصی به بررسی این موضوع داستانی پرداختند. نوشته جامی در سال 1824 میلادی به وسیله وینسنز ون روزنوایگ-شوانو به زبان آلمانی ترجمه شد. مورخ و خطاط معروفی كه در دربار اكبرشاه خدمت می كرد، و میر معصوم نامی نام داشت (كه در سال 1605 میلادی درگذشت)، یكی از نویسندگان از بین چندین نویسنده بود كه این موضوع را به صورت منظومه ای به زبان فارسی تعریف كرد. تعدادی هم نوشته های منثور در ادبیات فارسی، تركی و هندی وجود دارد. در همه این نوشته ها، ازدواج یوسف و زلیخا كه همچون یك «HAPPY ENDس شاد به پایان می رسد، با جزئیات بسیار دقیقی نقل شده است. ما حتی داستانی از این زوج قرآنی در اختیار داریم كه به زبان كشمیری نوشته شده است. در قرن پانزدهم میلادی، شاعری بنگالی به نام محمد صغیر یوسف و زلیخایی به سبك خود نوشت. در قرن هفدهم میلادی، در ادبیات دخنی اردو در كاخ های جنوب هندوستان، چندین نوشته شاعرانه از همین داستان خلق شدند كه می توان از نوشته شاعر معروف دربار محمدعادل شاه بیجاپور: ملك خشنود سخن گفت.
در شعر هاشم كه دراواخر قرن هفدهم میلادی نوشته است، زلیخا به زبان محلی زنان اردو سخن می گوید، و شاعری از اهالی گوجارات: میرعلی امنی، به نوشته مفسیری: «زلیخا را با لباس مخصوص بانوان آبرومند آن منطقه، ملبس نمود...»
به سختی می توان شمار داستان هایی را كه بعدها در مناطق شرقی، درباره یوسف و زلیخا نوشته شده است، تخمین زد. بدیهی است كه این موضوع جالب، در میان ترك های عثمانی نیز مورد استفاده قرار گرفت. پسر آق شمس الدین، كه راهنمای معنوی و همدل و هم سخن مذهبی سلطان محمد فاتح بود، شاعری به نام حمدی بود كه در سال 1503 میلادی در گذشت. او یكی از زیباترین داستان های مربوط به این موضوع را تحت عنوان «شكوه زلیخا» به رشته تحریر درآورد.
از همان روز «آری گفتن»،
كه تخم رنج و محنت، عشق را تضعیف كرد،
سیراب از آبی به نام درد، عشق پرورشم داد،
و آن هنگام كه درد، خرمن هایم را درو كرد،
همان دم خرمن ها، عشق را به باد هدیه دادند...
از زمانی كه قلبم به رنج یار عادت یافت،
عشق، دوستان عزیزم را از من دور كرد.
حتی سلامت نیز هیچ نجاتی برایم به ارمغان نمی آورد،
از زمانی كه عشق در آغوشم كشید،
و دست ملامت به نشانه خوشامد، بالا رفت
در دیدگانم، هیچ نشانه ای از خواب نیست،
بلكه پوشیده از اشك است: ندانم سرانجام عشق،
به كجا رهنمودم خواهد كرد!
برخی از، موضوعات موجود در داستان یوسف و زلیخا، به طور منظم در هر نوشته ای ظاهر می شود، و گاه اتفاق می افتد كه تا حدودی دستخوش تغییر می گردد. این موضوع نه تنها در داستان های حماسی، بلكه در قالب مجازی و استعاره هایی بی شمار در غزلیات عاشقانه نیز ظاهر می شود.
یكی از این موضوعات، به فروش رفتن یوسف، غلام جوان و زیبا در بازار برده فروشان است: هنگامی كه مردم با اشتیاق به جلو می آیند تا پیشنهاد خریدن یوسف را بدهند، زنی پیر و تهیدست از راه می رسد كه قصد دارد یوسف را برای خود خریداری نماید. این پیرزن سالخورده، به نشانه اندیشه های متعالی شده و شایسته ای است كه حتی اگر به هدف نهایی نرسند، باز هم از ارزش خاصی برخوردار هستند.
توصیف دقیق این صحنه، از داستان زیبای جامی برای ما به ارث رسیده است. نقل كرده اند كه بیش از چهارصد سال پیش از جامی، یكی از سلاطین سلسله غزنوی: سلطان مسعود (كه از سال 1030 تا 1041 میلادی سلطنت كرد)، یكی از كاخ های خود را (كه اتفاقاً در هرات واقع بود!) با انواع تصاویر عاشقانه تزئین كرده بود: یعنی درست در نقطه ای كه جامی نیز در آن حضور داشته است...
تقریباً می توان اذعان داشت كه این سلطان، با كار عجیب خود، نكته ای را در ضمیر ناخودآگاه اهالی هرات جای داده بود، به طوری كه جامی نیز به طور طبیعی آن موضوع را به یاد آورد و در داستان خود گنجاند...
بدیهی است كه نوشته زیبای جامی، از قرن شانزدهم میلادی به بعد، مینیاتوریست های بی شماری را الهام بخشید: آن كاخ زیبا، با گوشه و كنارهای بی شمار خود، با پلكان هایی كه به سختی می توان از آنها صعود كرد، و بالاخره یوسف جوان و زیبا كه سعی دارد با بالا رفتن از آنها، از زلیخا بگریزد، بارها و بارها به تصویر كشیده شده است. زلیخا دراین تصاویر، همچون زنی بی اندازه زیبا و طناز، در پیراهنی سرخ نمایان می شود.
به همان نسبت، یوسف در جامه ای سبز كه رنگ پیامبران و قدیسان و صالحان بهشتی است، نمایان می شود.
یكی از جنبه های جالب توجه موجود در این صحنه عاشقانه، رفتار زلیخا است كه بر اساس سنت، بت پرست و تصویر بت موردنظر خود را در گوشه ای از اتاق خویش پنهان ساخته بود: او این مجسمه را در زیر پارچه ای مخفی می سازد تا در زمانی كه قصد فریب دادن یوسف را دارد، به وسیله آن بت، تحت تأثیر قرار نگیرد.
شاعران می دانند كه این عشق بود كه حجاب عفت را از وجود زلیخا بركند: «عشق از پرده برون آر و زلیخا را بیاور»، آن گونه كه در اشعار حافظ آمده است... بدینسان، زلیخا به عنوان نمادی از همه كسانی كه رنج می كشند (آن هم به این دلیل كه دستخوش خواسته ای بسیار شدید و دست نیافتنی هستند) محسوب می شود، و در نهایت به عنوان قهرمانی شجاع و بردبار و قدرتمند نمایان می گردد كه حاضر است همه چیز خود را به خاطر عشقی كه به محبوب خود دارد، تحمل كند: «همه به جامه دریده یوسف چشم می دوختند، اما كدام كس به قلب دریده و رنجیده زلیخا نظر افكند...؟» این سوالی است كه آزاد بلگرامی(5) در اواسط قرن هجدهم میلادی از خوانندگان خود در هندوستان پرسید.
كسی كه در گذشته، موجودی بس زیبا و خواستنی بود، در رنج و اندوه شدید پیر شد، در حالی كه در كنار جاده ای نشسته بود تا شاید بتواند باری دیگر نظری بر یوسف بیندازد. حال آن كه یوسف، به هیچ وجه مایل نبود چیزی درباره او بشنود.
زلیخا مانند یعقوب، به دلیل آن كه پیوسته گریسته بود، بینایی دیدگانش را از دست می دهد، و تنها در آرزوی استشمام بوی عطری است كه از وجود یوسف ساطع می شود...
هجویری می نویسد: «از آنجا كه زلیخا، به خاطر عشق بی پایانی كه نسبت به یوسف در دل داشت، حاضر به مردن بود، چشمانش تنها زمانی از هم گشوده شد كه به یوسف پیوست...»
در واقع، تنها اندیشه یوسف بود كه این زن را به زیستن ترغیب می كرد: او تنها به نام محبوب خود می اندیشید، آن گونه كه روح همواره موظف است به محبوب الهی خود بیندیشد و بس...
بدینسان، واقعه ای روی داد كه ابن عربی در «فتوحات مكیه» نقل كرده است:
گفته می شود كه زلیخا مورد اصابت تیری قرار گرفت و هنگامی كه خون او بر زمین جاری شد، نام «یوسف... یوسف...» بر زمین نقش بست، زیرا پیوسته این نام را تكرار كرده بود، و آن نام اینك همچون خون، در رگهای او جاری شده بود...
همچنین شایع بود كه خون یكی از نخستین صوفیان، پس از آن كه مجروح شد و از بدن او خارج گردید، پیوسته نام «الله...» را بر روی خاك زمین می نوشته است...
با این حال، برای ابن عربی، داستان زلیخا به عنوان توضیحی محسوب می شد تا درباره خون حلاج كه نام خدا را پیوسته با خود می نگاشته است، سخنی بیان كند. باری، سرانجام پس از مدتی طولانی كه به انتظار و ناامیدی سپری می شود، وفاداری تزلزل ناپذیر زلیخا پاداش خود را دریافت می كند.
سنایی به خوانندگان خود توصیه می فرماید كه همچون زلیخا، صبور و بردبار باشند، و از این موضوع بارها و بارها در نوشته هایش استفاده می كند. او نیز به خوبی می دانست كه نزدیك شدن به محبوب، قدرت جوان كردن عاشق را داراست: «آن هنگام كه درد و شهوات پست روح، تو را پیر و فرسوده كرده باشد، در آن هنگام باید روح خود را جوان سازی... مانند زلیخا كه در انتظار دوست نشست.»
ااین حال، عطار كه به نسل بعدی شاعران عارف تعلق داشت، این جوان شدنی آنی را به شیوه ای دراماتیك و بسیار رقت آور، در «الهی نامه» به تصویر می كشد:
مگر یك روز می شد یوسف پاك
زلیخا را نشسته دید بر خاك
شده پوشیده از چشمش جهانی
ولی پوشیده چشم خاكدانی
به بیماری و درویشی گرفتار
زصدگونه به بی خویشی گرفتار...
بدینسان زلیخا، این زن عاشق، مظهر روح بشری یا همان «نفس» شد كه در سوره مباركه یوسف «نفس انسانی پیوسته به بدیها فرمان می دهد»(6)، لیكن با نبردی باطنی و پیوسته، و نیز با رنج و درد، می تواند پالایش شود تا دوباره به سوی پروردگار عالم بازگردد و به «نفسی مطمئنه» مبدل گردد.
پانوشت ها : 1- عالم بزرگ علم نحو قرن دوم كه معاصر هارون الرشید بود.-م.
2- نام همسر هارون الرشید كه در سال 831 میلادی بدرود حیات گفت.
3- مولف و مفسر بزرگ و شریف «كشف الاسرار» كه در سال 520 هجری آن را تالیف كرده است.
4- شاعر بسیار قدیمی ایرانی كه پیش از فردوسی بود.-م.
5-نام شاعری اردو زبان كه در اواخر قرن هفدهم میلادی می زیست.
AZAD BILGRAMI غلامعلی خان آزاد بلگرامی، نام ادیب و مورخ مسلمان هندی كه در سال 1785 میلادی درگذشت.-م.
6- آیه 53 سوره مباركه یوسف.-م.
منبع: بر گرفته از كتاب زن در عرفان و تصوف اسلامی , روزنامه کیهان سه شنبه 11 مرداد 1384، ص مقالات