• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 237)
پنج شنبه 4/8/1391 - 18:44 -0 تشکر 569112
"انت ملا؟"

كتاب برگهایی از اسارت

برادرم زرنگی كرده و زودتر از من رفته بود. وقتی پدرم خبردار شد، پانصد تومان به من داد كه بده به برادرت بی پول نباشد، اما تا من آمدم به او برسم ، دستم از دامنش كوتاه شده بود.


من مانده بودم با پانصد تومان پول و دو پسر عمویم كه آنها نیز قصد رفتن داشتند. من یك نگاه به آنها می كردم و یك نگاه به پول و به این نتبجه رسیدم كه آلان وقتش اس و بنابران ، بدون فوت وقت ، ساكم را برداشتمی و با اولین اعزام ،همراه راهیان جبهه شدم.

از آمل تا هفت تبپه و بعد خرمشهر و شلمچه ، خیل زود گذشت. حدود سیزده روز در شلمچه بودیم كه ناگهان حمله تیپها و لشكرها ی عرقای شروع شد و با آنكه بچه های خیل شجاعانه مقاومت كردند و حتی در گیری تن به تن نیز رخ داد، سنبه پر زورعراقیها كه با توپ و تانكها زیاد پر شده بود ، غالب آمد و خط سقوط كرد.

تعدادمان سر به چهل – پنجاه نفر می زد. فرمانده و معاون گردان نیز جزء اسرا بودند. دستهایمان را بستند و سوار ایفاها كردند. به دژبانی خط كه رسیدیم ، دستور دادند از ایفاها پیاده شویم . بازجویی از همین جا شروع شد. اكثر بچه ها ، از جواب دادن به سوالها طفره می رفتند؛ من هم همین طور . یكی از سربازهای مشمول ، تمام آنچه را كه با جملگی بافته بودیم ، رشته كرد و با دادن كلی اطلاعات از تعداد گردانها و نام فرماندهان و حتی جدیدترین تاسیسات لشكر 25 كربلا ، عراقیها را خوشحال كرد؛ طوری كه دیگر گفتند به شما احتیاجی نداریم و آمار و اطلاعات همین سرباز یكافی است.

سه روز دران منطقه بودیم . در آن سه روز ، درجه داری كه گویا حكم سرپرستی نگهبانی و حفاظت از ما را داشت، خوب از پس وظیفه اش برآمد و تا جایی كه جا داشتیم ، می زد و ما هم می خوردیم!

روز سوم باز ایفاها را آوردند و ما را سوار كردند و به طرف بصره بردند . هدف ، به نمایش گذاشتن قدرتشان بود و اینكه در آخرین حمله جقدر اسیر گرفته ایم .

جالب است كه قبل از حركت ، یكی از فرماندهان نظامی ، از ما خواست آواز بخوانیم . در آن روزها ، سرود "مردان خدا پرده پندار دریدند" خیلی د جبهها رواج پیدا كرده بود. من و چند نفر كه این سرود را از حفظ بودیم ، خواندیم و فیلمبردارها نیز فیلمرداری كردند . عراقیها كه واقعا فكر كرده بودند ما دارمی آواز مورد نظر آنها را می خوانیم ف میكروفون را جلو مان می گرفتند.

خلاصه وارد شهر شدیم . اثار گلوله های دور برد توپخانه ایران بر بدنه درو دیوار و ساختمانها پیدا بود . تعداد زیادی از مردم كوچه و بازار ، با دیدن ما كنار خیابان صف بستند. بعضی از مردم كوچه و بازار ، با دیدن ما ، كنار خیابان صف بستند. بعضی از آنها خندان و تعدادی رقصان و عده ای نیز پاره آجر و سنگ به دست ، در انتظار ما بودند. از چهره ها، همان قدر كه استضعاف خوانده می شود ، استعمار و استثمار نیز به وضوح پیدا بود؛ البته نگاهها گاه از شناخت نیز حكایت می كرد؛ ولی هرچه بود ، باید در نگاه خلاصه می شد؛ نه آنها جرات بیان درون خود را داشتند و نه ما.

بیست و سه روز در پادگان الرشید بغداد بودیم . در آن بیست و سه روز ، جدای از اینككه از نظر آب و غذا و امكانات كاملا در مضیقه بودیم ، كتك ، خوراك هرروزمان بود.

زندانهای پادگان الرشید 3 در 4 بود كه درهر زندان ، سی نفر را جا می دادند ؛ در نتیجه ، جای سوزن انداختن نبود. موقغ خواب ، پانزده نفر روی پا می ایستادند ، یا می نشستند تا آنهایی مه خوابند ، بتوانند تا حدودی راحت باشند.

مهمترین خاطره ای كه از زندان الرشید به ذهن دارم ، این است كه زدن عرقایها در آنجا ، بر اساس قد و هیكل و به اصطلاح كیلویی بود! هر كس ریشش بیش ، كتكش بیشتر. یكی از بچه های لشكر كه در مقر خودمان خیاط بود و به عنوان تك تیرانداز به خط آمده بود، هیكل ورزشی و چهارشانه ای داشت. عرقیها به او می گفتند تو فرمانده هستی و روی همین حساب می رفتند و می آمدند و این بنده خدا را می زدند.

بالاخره از پادگان الرشید نیز خلاص و به اردوگاه منتقل شدیم . هر دسته هفتاد نفره را در یك سالن بزرگ كه به آسایشگاه معروف شده بود، جا دادند . غروب كه برایمان ناهار آوردند ! بعد از خوردن ناهار كه ضعفمان را بیشتر كرد ! یك افسر عرقای كه به زبان فارسی خیلی كم آشنا بود و دست و پا شكسته و پت – پت كنان – حرفهایش را می زد ، آمد و از مقررات اردوگاه برایمان صحبت كرد . او می گفت تمام دستورها و سوالها بگویید "نعم سیدی".

بعد از این خط و نشان كشی ، بچه های آسایشگاه بغل دستی ما را – حالا برای كشتن گربه در پا حجله یا به دلیل دیگری – شروع كردند به زدن. روزبعد كشیدند. یوسفی ، كشاورز بود؛ اما عراقیها از شكل و شمایلش حدس زده بودند كه باید روحانی باشد. به همین دلیل ، از او پرسیده بودند: "انت ملا؟" و او نیز برای اینكه خطایی نكرده باشد – بدون دانستن معنی جمله ای كه می خواهد بگوید – گفته بود :"نعم یا سیدی !" عراقیها كه انگار گنج پیدا كرده باشند ، این بنده خدا را گرفتند زیر كتك . او را چنان كوبیدند كه قادر نبود روی پا بایستد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.