آری این گونه شواهد و امثله، اكثر قریب به اتفاق شعر دستورمند حافظ را تشكیل میدهد. این دستورمندی كه حاصل شیوه اندیشی و سلامت طبع و سلامت نحو و تقطیع استادانه اجزای كلام است، دست به دست اندیشه والای حافظ داده و شاخه نبات كلك او، چه بسیار گزین گویه و مَثَل (ضربالمثل) پدید آورده است. چندان كه در اغلب غزلهای او یك- دو نمونه نمایان، هدیه به فارسی زبانان شده است؛
- الا یا ایها الساقی ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها
...
شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین هایل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
- صلاح كار كجا و منِ خراب كجا
ببین تفاوت ره كز كجاست تا بكجا
مبین به سیب زنخدان كه چاه در راهست
كجا همی روی ای دل بدین شتاب كجا
- اگر آن ترك شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
(در این غزل اغلب ابیات حكم ضربالمثل و كلمات سایر پیدا كرده است).
- آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
(اغلب ابیات این غزل هم بر سر زبان فارسی زبانان است).
- عنقا شكار كس نشود دام باز چین
كانجا همیشه باد به دستست دام را
- ما در پیاله عكس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شُرب مدام ما
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ترسم كه صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
- ماجرا كم كن و باز آ كه مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آورد و به شكرانه بسوخت
(البته این بیت، شهره به دشواری و دیریابی است. در حافظنامه شرح كاملی از آن به دست دادهام. در یك كلام به یار آزردهاش میگوید: دیگر بیش از این ماجراجویی مكن و از در صلح و صفا درآ؛ چرا كه مردمك چشم من با اشك ریزیهای افشاگرانهاش باعث شد كه من خرقهام را به درآورم و به مدلول <ای بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد> آن را به شكرانه رفع تظاهر و كناره گرفتن از زهد ریایی خود، در آتش بسوزانم. چنانكه در جای دیگر گوید: گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ/ یا رب این قلب شناسی ز كه آموخته بود، یا همچنین گوید: حافظ این خرقه بیند از مگر جان ببری/ كآتش از خرقه سالوس و كرامت برخاست.
- بكن معاملهای وین دل شكسته بخر
كه با شكستگی ارزد به صد هزار درست
به صدق كوش كه خورشید زاید از نفست
كه از دروغ سیهروی گشت صبح نخست
- به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
كه نیستی سست سرانجامِ هر كمال كه هست
- من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبر زدم یكسره بر هر چه كه هست
- چو بشنوی سخن اهل دل مگو كه خطاست
سخن شناس نئی جان من خطا اینجاست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
كه آتشی كه نمیرد همیشه در دل ماست
- آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكتهها هست بسی محرم اسرار كجاست
هر سرِ موی مرا با تو هزاران كارست
ما كجاییم و ملامتگر بیكار كجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بییار مهنّا نشود یار كجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بیخار كجاست
- حافظ چه شد ار عاشق و رندست و نظرباز
بس طور عجب لازم ایام شبابست
- رواق منظر چشم من آشیانه تست
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه تست