از بیرون، صدای جمعیت را که میشنیدم، انگار صدایشان از میان گردباد میگذشت و به گوش میرسید. در حالت اسلوموشن پیچ راهرو را گذشتم و به یکباره دریای جمعیت را دیدم که تا آسمان نشستهاند و هلهله میکنند. طبیعتا هنگ کردم و لحظهای بعد یک گالن اندروفین بود که به تمام رگهایم ریخته شد. و لحظهای بعد داغ شده بودم از خجالت که دوستانم پایشان میان در ورودی «آزادی» شکسته بود که از حقشان برای ورود به استادیوم و دیدن فوتبال دفاع کنند و من مجانی آمده بودم.