شما در مقابل رویدادهای شخصی یا اجتماعی، عقبنشینی همیشگی را پیش گرفتهاید، از این رو در دومین بخش کتاب” مامان” یک زن پیر در گرماگرم اشغال بیگانه، تنها به فکر فلفلهای باغچهی خویش است و مینویسد” تانک نابودشدنی است اما فلفلها جاودانهاند.”
- در نخستین بخش کتاب، شخصیتها در تاروپود تاریخیاند که آنها را میسازد و یا ادعای ساختن آنان را دارد اما اشخاصی هم هستند مثل ” مامان” که آنچنان درگیر در اوضاع نیستند و رویدادها را به گونهای کاملاَ متفاوت آشکار میکنند. به این ترتیب فضایی نسبی به وجود میآید. خواننده میتواند بپرسد کدامیک حق دارند.” مامان” که تنها به فکر فلفلها است یا ” میرک” که فقط به عشق سیاست زنده است…؟
اما رمان نمیتواند تنها یک جواب داشته باشد.رمان میکوشد تا یقینها را از میان بردارد و خودش را بر آنچه شناخته و طبقهبندی شده است مسلط کند و آن را به صورت مسئلهای درآورد. درواقع رمان به همهی جوابها مسلط میشود تا آن را به صورت سوأل درآورد.