بر گرفته از روزنامه ورزشی نود نوشته اكبر كریمی
تاریخ نشان داده آبیدوستها همیشه فرهاد را دوست داشتهاند و هیچگاه او تبدیل به چهره منفوری نشد که نشد. واقعا چرا؟ او که در کوران مسابقات تیمش را تنها گذاشت و رفت، او که در عرصه ملی خیلی فرصت نکرد تا عرضاندام کند، هیچگاه خودش را اسطوره اخلاق ندانست و بیاخلاقی هم نکرد. او مثل خیلیها ادعای سهمالارث در استقلال را نکرد و القابی را یدک نکشید یا حتی نوچهپروری نکرد تا پسوند «خانی» را پشتسر نامش داشته باشد. پسر جویای نام تیم فوتبال بهمنی را به یاد بیاورید. از همان ابتدا فرصتطلب و سختکوش بود. او در این 17 سال فوتبالش به وقتش کری خواند، با طعنه و کنایهها جا نزد و میدان را خالی نکرد، جنگید و حتی در 35 سالگی مثل جوانان 18 سال دریبل میکرد و بلند میشد روی هوا قیچی هم میزد. شاید خیلی از پرسپولیسیها که چشم دیدن فرهاد را هم ندارند، حسرت داشتن چنین مهاجمی را در نوک پیکان خط حمله تیمشان را دارند. بازیکنی که با این آمادگی حتی زمانی که روی نیمکت تیمش پیچ و مهره شد، آرامش تیمش را به هم نریخت.
به
هر روی در این شرایط فرهاد دو راه بیشتر نداشت؛ یا میماند و میجنگید و
به استقلال میرسید و چه میدانید آینده چه میشد؟ شاید از این ترسید که
روزی استقلال را با حیاکن و رهاکن ترک کند.
یا
این که در اوج خداحافظی میکرد تا هیچکدام از این حوادث دامنگیرش نشود
و همچنان محبوب بماند. فکر میکنم همین هم شد و با خصوصیاتی که از فرهاد
گفتم که نه به او «خان» گفتند و نه «ژنرال» ولی محبوب ماند. شاید
مهمترین علامت محبوبیت فرهاد، همان شاهبیت شاهنامه تلخی و شیرینی فرهاد
باشد که همیشه خدا خودجوش خودجوش از سکوها سروده شد: آی بدو... آی بدو...!
این که میگویند شاهنامه آخرش خوش است بیراه هم نگفتهاند.
فوت
مادر امیر قلعهنوعی و حضور فرهاد مجیدی در منزل ژنرال برای عرض تسلیت و
همدردی خیلی از معادلات را به هم ریخت. خیلیها متصورند که با این فصل
آخر شاهنامه که در منزل قلعهنوعی رقم خورد باید شاهد بازگشت فرهاد به
استقلال باشیم. حالا به عنوان کاپیتان یا دستیار را نمیدانم! شاید هم
فرهاد مثل همیشه فرهاد باشد و کاری را انجام دهد که «فرهاد» میگوید.