على ـ علیهالسّلام ـ درباره شعر عرب و انتخاب بهترین نمونه آن، نظرى داده است که اگر تنها همین یک نظر از ایشان باقى مىماند، دلیل روشن فضل و شعرشناسى و تخصّص ادبى آن حضرت مىتوانست بود.
[و سُئِلَ عَنْ اَشْعَرِ الشُّعَراءِ، فَقالَ عَلَیهِ السّلامُ:] اِنَّ القَومَ لم یَجْروا فی حَلْبَةٍ تُعرَفُ الغایَةُ عندَ
قَصَبَتِها، فَاِنْ کانَ و لابُدَّ فَالمَلِکُ الضِّلّیلُ. [یُریدُ امْرَاَ القَیسِ.]
از ایشان سؤال مىکنند که اشعر شعراى عرب کیست؟ و وى پاسخ مىدهد: «شعرا، همه در یک میدان از عرصههاى شعر و ادب نتاختهاند تا برنده و سرآمد آنها معلوم شود؛ بلکه هرکدام در یک قسم و در یک نوع از شعر استاد بودهاند. یکى فخریه خوب سروده و دیگرى در توصیف بیابان و شتر ماهر بوده و...؛ ولى اگر به ناچار یکى را انتخاب کنیم؛ ملک ضلّیل خواهد بود». و مراد مولا از ملک ضلّیل، امرؤالقیس است. در این نظر کوتاه حضرت امیر، چند محور مهم دیده مىشود:
الف) حضرت به یک نکته مهمّ ادبى اشاره مىکند و آن، «تخصّصى» شدن شعر است. شعراى فحل، هر کدام در یک نوع شعرى به استادى مىرسند و رایحه خاصّى در سخن هر یک آنهاست که در کلام شاعرى دیگر نیست، و از همین رایحه مىتوان گلهاى گلشن طبع آنها را در میان انبوه خس و خاشاک دیگران تشخیص داد. اصطلاحاً به این شعرا، شاعران صاحبسبک مىگوییم. مثلاً در ادبیات فارسى، شعر حماسى به نام فردوسى ختم شده و شعراى دیگرى همچون نظامى و سعدى، که در اسکندرنامه و قسمتى از بوستان خواستهاند راه او را بروند، از پاى در آمده، عجز خود را نشان دادهاند. نیز رباعى با خیّام شناخته مىشود؛ بنابر این در طول تاریخ، هر رباعى خوبى که بوده، به خیّام نسبت دادهاند؛ و غزلگویى همزاد حافظ است و فصاحت و شیوایى از آن سعدی. بنابراین مقایسه فردوسى با نظامى، کارى عبث است؛ چرا که هر کدام از آنها، به قول مولا، در یک میدان دیگر اسب تاختهاند.
ب) نکته دیگر، نقد بدون توجّه به پیشینه ذهنى است. یکى از آفتهاى مهمّ نقد، پیشداورى و اِعمال و تحمیل عقاید خود بر متنِ مورد داورى است؛ و به همین خاطر سهراب سپهرى مىگوید:
«چشمها را باید شست
زیر باران باید رفت»
شستن چشمها یعنى دریدن پرده پندار؛ یعنى زدودن زنگ آموزههاى غلط که نسبت به یک پدیده در ذهن داریم.
قضاوت مردم، همه بر اساس شنیدهها و القائاتى است که از سوى دیگران مىشود. در یک کلمه، همه از روى «تقلید» به قضاوت مىنشینیم. و معلوم است که این قضاوت، رفتن در تاریکى است و لمس کورکورانه فیل، که یکى ناودانش مىخواند و دیگر بادبزن، و به جاى اینکه به حقیقت نزدیک شویم، فرسنگها از آن فاصله مىگیریم. به همین خاطر است که قرآن به شدّت مردم را از تقلید در قضاوت باز مىدارد و کسانى را که در برابر سوءال پیامبران که از آنان مىپرسند چرا بت مىپرستید، پاسخ مىدهند: «بَلْ وَجَدْنا آباءَنا عَلى هذا»، به باد انتقاد مىگیرد.
خلاصه اینکه، وقتى از حضرت مىپرسند اشعر شعراى عرب کیست، فقط از «جنبه ادبى و هنرى» به مسئله نگاه مىکند و اعتقادات و ذهنیات خود را در آن دخیل نمىکند. حضرت چون مسلمان است و پیرو و حامى رسولاکرم، حسّان بن ثابت انصارى را که بحق لقب «شاعرالنّبى» یافته بود، بهترین شاعر عرب نمىخواند؛ بلکه حق را به امروءالقیس مىدهد؛ با اینکه خود مىداند که امروءالقیس هیچ شعرى به نفع اسلام نسروده؛ بلکه در معروفترین شعر خویش، آن «معلّقه» که با مطلع:
«قفانبک مِن ذکرى حبیبٍ و منزلٍ
بسقط اللَّوى بَین الدُّخول و حومل»
شروع مىشود، به توصیف صحنههایى مىپردازد که هرگز با مشرب مولا سازگار نیست.
و همین یادکرد حضرت به لقب «ملک ضلّیل» از امرؤالقیس، خود به یک معنى به مخالفت عقیدتى حضرت با وى دلالت مىکند. تنها چیزى که باعث شده على (ع)، امرؤالقیس را اشعر شعراى عرب بداند، همان قدرت شعرى اوست، و حضرت به هیچ وجه انحرافات اخلاقى وى را در قضاوت خویش دخالت نداده است. به عبارتى بهتر، این نقد، نقدى عالمانه و کارشناسانه و بىشایبه و بىغرض است، و بدین ترتیب، على (ع) یکبار دیگر آب حیات عدل خود را ـ که از اجتماع و منبرِ وعظ گرفته تا میادین خونبار جنگ، جارى ساخته بود ـ در کام تشنگان وادى ادب مىریزد و دشتهاى سرسبز شعر و عاطفه را نیز از نسیم عدل خود جان تازه مىبخشد و راه و روش صحیح «نقد ادبى» را به همه طالبان آن مىآموزد.
از مقالۀ دکتر ابراهیم اقبالی.