• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 372)
جمعه 24/6/1391 - 1:11 -0 تشکر 559570
سلامت معنوی ویژگیهای آن

سلامت معنوی ویژگیهای آن

تعریف‌ معرفت‌ عرفانی‌
روشن‌ است‌ كه‌ علم‌ و معرفت‌ را به‌ صورت‌ اطلاق‌ نمی‌توان‌ تعریف‌ كرد؛ زیرا بدیهی‌ و وجدانی‌اند و تعریفشان‌ مستلزم‌ دور خواهد بود؛ گرچه‌ بسیاری‌ كوشیده‌اند تعاریفی‌ برای‌ آن‌ ارائه‌ دهند. با این‌ حال، تعریف‌ معرفت‌های‌ مضاف، چندان‌ دشوار نخواهد بود؛ ولی‌ شناساندن‌ معرفت‌ عرفانی‌ با توجه‌ به‌ این‌كه‌ گروهی‌ آن‌ را بدیهی‌ و وجدانی‌ دانسته‌اند، كمی‌ دشوار خواهد بود. در عین‌ حال، به‌ برخی‌ از این‌ تعریف‌ها كه‌ جامعیت‌ بیش‌تری‌ دارد، اشاره‌ می‌شود.
معرفت‌ نزد عرفا، چیزی‌ است‌ كه‌ برای‌ اهلش‌ فقط‌ از جانب‌ خدا به‌ صورت‌ وحی‌ یا الهام‌ یا كشف، كشف‌ می‌شود. برخی، شناخت‌ عرفانی‌ را چنین‌ تعریف‌ كرده‌اند:
شناخت‌ عرفانی، عبارت‌ است‌ از درك‌ جهان‌ با همة‌ اجزا و روابطش، مانند یك‌ حقیقت‌ شفاف‌ و صیقلی‌ كه‌ هر جزئی، جلوه‌ای‌ از موجود كامل‌ لم‌ یزل‌ و لا یزال‌ و هرگونه‌ ارتباط‌ علمی‌ با آن‌ جزء، ارتباطی‌ است‌ با آن‌ موجود كامل‌ به‌ وسیلة‌ جلوه‌ای‌ از جلوه‌ هایش. سخن‌ گفتن‌ دربارة‌ این‌ شناخت‌ برای‌ كسانی‌ كه‌ از آن‌ محرومند و خود را آماده‌ وصول‌ به‌ این‌ نوع‌ شناخت‌ نمی‌نمایندمعرفت‌ عرفانی، نوعی‌ شناخت‌ است‌ كه‌ از دل‌ سرچشمه‌ گرفته‌ و ابزار آن، تزكیه‌ و تصفیة‌ روح‌ است؛ بدین‌جهت، این‌ نوع‌ معرفت، از سنخ‌ معارف‌ حصولی‌ نیست؛ بلكه‌ معرفتی‌ وجدانی‌ و حضوری‌ شمرده‌ می‌شود كه‌ یافتنی‌ است؛ گرچه‌ برهانی‌ بر آن‌ نداشته‌ باشند.
هذا حال‌ اهل‌ الاذواق‌ و مذهبهم‌ حیث‌ یقولون…. و اما المتحصل‌ لنا بطریق‌ التلقی‌ من‌ جانب‌ الحق‌ و ان‌ لم‌ یقم‌ علیه‌ البرهان‌ النظری‌ فانه‌ لا یشككنا فیه‌ مشكك‌ و لاریب‌ عندنا فیه‌ و لاتردد. ‌ ‌
مذهب‌ اهل‌ ذوق‌ و عرفان‌ این‌ است‌ كه‌ می‌گویند:
آن‌چه‌ را از طریق‌ كشف‌ و شهود برای‌ ما با عنایت‌ پروردگار متعالی‌ حاصل‌ می‌شود، غیر قابل‌ تردید است؛ گرچه‌ هیچ‌ گونه‌ برهان‌ عقلی‌ و نظری‌ بر آن‌ اقامه‌ نشده‌ باشد.آن‌چه‌ از مجموع‌ این‌ تعاریف‌ بر می‌آید، این‌ است‌ كه‌ معرفت‌ عرفانی، حوزه‌ای‌ خاص‌ از معارف‌ است‌ كه‌ در دسترس‌ هر كس‌ نیست؛ بلكه‌ برای‌ آنان‌ كه‌ دل‌ را تصفیه‌ كرده، و از تجلیات‌ رحمانیه‌ بهره‌مند شده، و همواره‌ به‌ مراقبت‌ خود اهتمام‌ ورزیده، و در موقعیت‌ خاص‌ قرار گرفته‌اند، حاصل‌ می‌شود و به‌ وسعت‌ دید، نظر و بصیرت‌ نائل‌ می‌شوند و حقایق‌ عالم‌ را به‌ قدر ظرفیت‌ خود مكاشفه‌ و مشاهده‌ می‌كنند. چنین‌ معرفتی‌ با همة‌ ویژگی‌هایش، شاخصه‌هایش‌ وصف‌ناپذیر بوده، شفافیتی‌ بسیار ویژه‌ برای‌ صاحب‌ آن‌ دارد؛ به‌ همین‌ جهت، فراوانی‌ تعاریف، به‌ واسطة‌ حالات‌ و مقامات‌ گوناگون‌ عارفان‌ بوده‌ است .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 24/6/1391 - 1:11 - 0 تشکر 559571

• تفاوت‌ علم‌ و معرفت‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاری؛ در فرق‌ علم‌ و معرفت‌ گفته‌ است‌ كه‌ علم‌ بر دلیل‌ متكی‌ بوده‌ و در آن، هیچ‌ نوع‌ جهل‌ و شكی‌ یافت‌ نمی‌شود و دلیل‌ را دو گونه‌ (نقلی‌ مثل‌ كتاب‌ و سنت‌ و عقلی‌ مانند برهان) دانسته‌ است. او علم‌ را به‌ سه‌ درجه‌ و رتبه‌ تقسیم‌ كرده: اول‌ علم‌ جلی‌ و آن‌ علومی‌ است‌ كه‌ از طریق‌ حواس‌ ظاهری‌ و باطنی‌ به‌ دست‌ می‌آید و قضایای‌ بدیهی‌ مثل‌ مشاهدات، وجدانیات، و مشهورات‌ در این‌ مقوله‌ می‌گنجد. دوم‌ علم‌ خفی‌ كه‌ علم‌الوارثه‌ نیز نامیده‌ می‌شود و علومی‌ است‌ كه‌ در قلوب‌ پاك‌ و دل‌های‌ ابرار می‌روید؛ دل‌هایی‌ كه‌ از هر گونه‌علایق‌دنیایی‌ و ارتكاب‌ شهوات‌ و گناهان‌ پاكند و سوم، علم‌ لدنی كه‌ به‌ ادراك‌ شهودی‌ اطلاق‌ می‌شود و از ویژگی‌های‌ این‌ علم، آن‌ است‌ كه‌نمی‌توان‌ آن‌ را وصف‌ كرد و حاصل‌ تجلیات‌ الاهی‌ است‌ كه‌ هنگام‌ رفع‌ حجاب‌ عین‌ عبد و رعیت‌ رخ‌ می‌دهد؛ سپس‌ معرفت‌ را در نخستین‌ منزل‌ واپسین‌ قسمت‌ كتاب‌ خود، یعنی‌ در نهایات‌ آورده‌ است‌ و این‌ حكایت‌ می‌كند كه‌ به‌ اعتقاد وی، معرفت‌ فوق‌ علم‌ است. او معرفت‌ را چنین‌ تعریف‌ كرده‌ است: المعرفة‌ احاطة‌ بعین‌ الشیء كما هو. اگر حقیقت‌ شیء ادراك‌ شود، معرفت، حاصل‌ آمده، و اگر شیءاز طریق‌ صورت‌ زاید ادراك‌ گردد، علم‌ پدید آمده‌ است؛ پس‌ ادراك‌ دو گونه‌ است: ادراك‌ عرفان‌ و ادراك‌ علم. در اولی، واسطه‌ كه‌ همان‌ صورت‌ زاید است، میان‌ مدرِك‌ و مدرَك‌ نیست؛ اما در دومی، واسطه‌ای‌ وجود دارد و نكتة‌ مهم‌ از نظر خواجه‌ این‌ است‌ كه‌ علم‌ مربوط‌ به‌ عقل، با استدلال‌ و تأم‌لات‌ و عملیات‌ ذهنی‌ به‌ دست‌ می‌آید. معرفت‌ برای‌ قلب‌ و با تجلیات‌ الاهی‌ حاصل‌ می‌شود. ابن‌ عربی‌ در تفاوت‌ میان‌ علم‌ و معرفت‌ می‌نویسد: اختلف‌ اصحابنا فی‌ مقام‌ المعرفة‌ و المعارف‌ و مقام‌ العلم‌ و العالم‌ فطائفة‌ قالت‌ مقام‌ المعرفة‌ ربانی‌ و مقام‌ العلم‌ الاهی‌ و به‌ اقول‌ و به‌ قال‌ المحققون‌ كسهل‌ التستری‌ و ابی‌ یزید و ان‌ العریف‌ و ابی‌ مدین‌ و طائفة‌ قالت‌ مقام‌ المعرفة‌ الاهی‌ و مقام‌ العلم‌ دونه‌ و به‌ ایضاً‌ اقول‌ فانهم‌ ارادوا بالعلم‌ ما اردناه‌ بالمعرفة‌ و ارادوا بالمعرفة‌ ما اردناه‌ بالعلم‌ فالخلاف‌ فیه‌ لفظی‌ و عمدتنا قول‌ الله‌ تعالی‌ (وَ‌ اًذا سَمِعُوا ما اَنزَلَ‌ الی‌ الرَّسُولِ‌ تَری‌ اَ‌عیُنَهم‌ تَفیضُ‌ مِنَ‌ الدَّمعِ‌ مِما عَرَفُوا مِنَ الحَقٍّ)فسماهم‌عارفین‌ و ما سماهم‌ علمأ ثم‌ ذكر ذكرهم‌ فقال‌ یقولون‌ ربنا و لم‌ یقولوا الهنا آمنا و لهم‌ یقولوا علمنا و لا شاهدنا فاقروا بالاتباع‌ فاكتبنا مع‌ الشاهدین‌ و ما قالوا نحن‌ من‌ الشاهدین‌ و… .او معرفت‌ را نعمت‌ الاهی‌ و علم‌ را از دو طریق‌ قابل‌ دسترس‌ می‌داند: یكی‌ از طریق‌ نظر و فكر به‌ دست‌ می‌آید كه‌ از شبهه، شك‌ و حیرت‌ در امان‌ نیست‌ و دیگری‌ از راه‌ سلوك‌ و تقوا حاصل‌ می‌شود. او این‌ علم‌ را كه‌ كشف‌ می‌داند، معرفت‌ می‌نامد. سیدحیدر آملی‌ در نسبت‌ میان‌ این‌ دو می‌نویسد: معرفت، اخص‌ از علم‌ است؛ زیرا به‌ دو معنا به‌ كار می‌رود كه‌ هر یك‌ از آن‌ دو، نوعی‌ از انواع‌ علم‌ شمرده‌ می‌شود. یكی‌ فهم‌ باطن‌ كسی‌ از روی‌ نشانه‌هایی‌ در ظاهر وی، و دیگری، درك‌ دوبارة‌ كسی‌ كه‌ مدتی‌ پیش‌ دیده‌ بودی. مورد معرفت‌ در نوع‌ اول‌ «غایب»، و در نوع‌ دوم‌ «شاهد» است؛ بنابراین، تفاوت‌ عارف‌ با عالم، جز بر اساس‌ تفاوت‌ معرفت‌ها نیست.او معتقد است‌ كه‌ معرفت‌ عارفان، پرواز به‌ سمت‌ شهود بوده‌ كه‌ از شهود ذات، به‌ معرفت‌ اسما و صفات‌ دست‌ می‌یابد؛ بدین‌جهت، معرفت‌ در نظر عارف، غیر از علم‌ و برتر از آن‌ بوده‌ است؛ زیرا شناختِ‌ واجب‌ و نیز ممكنات، جز با كشف‌ و شهود ممكن‌ نیست‌ و اگر با دقت‌ نظر مشاهده‌ شود، ممكنات‌ غیر از ظهورات‌ و تجلیات‌ حق‌ تعالی‌ چیزی‌ نیستند. برخی‌ در تفاوت‌ میان‌ این‌ دو گفته‌اند: هر معنایی‌ را كه‌ بتوان‌ از آن‌ تعبیر كرد، به‌ گونه‌ای‌ كه‌ ذهن‌ شاگرد با یك‌ یا چند بار شنیدن‌ آن‌ عبارت، با ذهن‌ معلم‌ یك‌سان‌ می‌شود، آن‌ را علم‌ گویند و اگر معنایی‌ را جز با عبارت‌های‌ متشابه‌ و نمادین‌ نتوان‌ از آن‌ تعبیر كرد، معرفت‌ شمرده‌ می‌شود. فقط‌ از راه‌ سیر و سلوك‌ و تزكیة‌ باطن‌ امكان‌پذیر است؛ بدین‌ علت، چنین‌ معرفتی‌ را برترین‌ و بالاترین‌ نوع‌ معرفت‌ و شناخت‌ می‌داند. گذری‌ به‌ برخی‌ از آیات، این‌ اد‌عا را بدون‌ كوچك‌ترین‌ تردیدی‌ به‌ اثبات‌ می‌رساند. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ‌ آمَنُوا اًِن‌ تَتَّقُوا اَ‌ یَجعَل‌ لَكُم‌ فُرقَاناً34‌ ‌ وَمَن‌ یَتَّقِ‌ اَ‌ یَجعَل‌ لَهُ‌ مَخرَجاً‌ وَیَرزُقهُ‌ مِن‌ حَیثُ‌ لاَ‌ یَحتَسِبُ‌ وَ‌اتَّقُوا اَ‌ وَیُعَلٍّمُكُم‌ اُ‌ وَ‌اُ‌ بِكُلٍّ‌ شَیءٍ‌ عَلِیمٌ. ‌این‌ سنخ‌ از آیات‌ تأكید می‌كند كه‌ از راه‌ پاك‌سازی‌ نفس‌ از آلودگی‌ها، آدمی‌ به‌ معرفتی‌ برتر دست‌ می‌یابد. َ‌الَّذِینَ‌ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم‌ سُبُلَنا : ‌از این‌ آیه‌ به‌دست‌ می‌آید كه‌ جهاد و مقابله‌ با دشمن‌ ظاهری‌ و شیطان‌ و نفسِ‌ طغیانگر، بستری‌ مناسب‌ را برای‌ وصول‌ به‌ معرفتی‌ یقینی‌ فراهم‌ می‌سازد.از مجموع‌ این‌ آیات‌ استفاده‌ می‌شود كه‌ آدمی‌ هر اندازه‌ به‌ تزكیه‌ نفس‌ توفیق‌ یابد و از مقام‌ شامخ‌ تقوا برخوردار باشد، به‌ همان‌ اندازه‌ به‌ این‌ معرفت‌ دست‌ خواهد یافت. از دستة‌ دیگر آیاتِ‌ این‌ نوع‌ معرفت، با علم‌ لدنی‌ یا علم‌ اعطایی‌ تعبیر شده؛ مانند آیات‌ 12 یوسف، 65 كهف، 114 طه، 79 و 74 انبیا، 15 نمل، 14 قصص.نتایجی‌ كه‌ با تعمق‌ در این‌ نوع‌ آیات‌ به‌ دست‌ می‌آید، یكی‌ اثبات‌ علم‌ و معرفتی‌ غیر از علم‌ حصولی‌ اكتسابی‌ به‌نام‌ علم‌ لدنی‌ یا علم‌ موهبتی‌ است‌ و دیگری، دستیابی‌ به‌ این‌ نوع‌ معرفت‌ است‌ كه‌ با بلوغ‌ معنوی‌ و آمادگی‌ لازم‌ و به‌ تعبیری‌ آماده‌سازی‌ نفوس‌ آدمیان‌ ممكن‌ خواهد بود.برخی‌ آیات، به‌ معرفتی‌ یقین‌آور كه‌ هیچ‌ نوع‌ شك‌ و شائبه در آن‌ یافت‌ نمی‌شود، اشاره‌ می‌كند؛ مانند آیة‌ 5 تا 7 تكاثر، 95 واقعه، 51 حاقه، 47 مدثر، و 99 حجر كه‌ ظاهر لفظ‌ یقین، همان‌ معرفت‌ قطعی‌ و جزم‌ شهودی‌ به‌شمار می‌رود كه‌ از هر تردیدی‌ آراسته‌ است. بر اساس‌ معنا و تفسیری‌ از آیة‌ سُبحَانَ‌ اِ‌ عَمَّا یَصِفُونَ‌ اًِ‌لاَّ‌ عِبَادَ‌ اِ‌ المُخلَصِینَ، در صورتی‌ كه‌ آیه‌ از آیات‌ پیشین‌ مستقل‌ دانسته‌ شود، به‌دست‌ می‌آید كه‌ خداوند متعالی‌ از همه‌ وصف‌ هایی‌ كه‌ وصف‌ كنندگان‌ برای‌ او ذكر می‌كنند، منزه‌ و پیراسته‌ است، مگر وصف‌ هایی‌ كه‌ بندگان‌ مخلص‌ برایش‌ بیان‌ می‌كنند. بر اساس‌ این‌ معنا فقط‌ افراد خالص‌ درگاه‌ ربوبی‌ از معرفت‌ حقیقی‌ برخوردارند كه‌ آنان‌ را شایستة‌ وصف‌ واقعی‌ خداوند می‌كند؛ پس‌ میان‌ مقام‌ اخلاص‌ كه‌ سر‌ الاهی‌ است‌ و شناخت‌ و معرفت‌ خاص‌ از صفات‌ و اسمای‌ الاهی‌ ملازمه‌ای‌ برقرار است‌ و وصول‌ به‌ چنین‌ مقامی‌ فقط‌ با سیر و سلوك‌ معنوی‌ و بریدن‌ از غیر و دل‌ بستن‌ به‌ او ممكن‌ خواهد بود. علامة‌ طباطبایی‌ می‌نویسد:دلیل‌ بر این‌كه‌ مخلصان‌ درگاه‌ الاهی‌ واقعی‌ وصف‌ می‌كنند، این‌ است‌ كه‌ در مسیر خود فقط‌ خدای‌ متعالی‌ را مقصد و مقصود خود قرار می‌دهند و برای‌ غیر حق‌ تعالی‌ سهمیه‌ای‌ در نظر نمی‌گیرند؛ بدین‌سبب‌ آن‌ها فقط‌ خدای‌ متعالی‌ را می‌شناسند و غیر او را فراموش‌ كرده‌اند و شناخت‌ غیر خداوند برای‌ این‌ افراد به‌ وسیلة‌ خود او است؛ از این‌ رو اگر خداوند را در نفسشان‌ وصف‌ كنند، به‌ اوصافی‌ كه‌ شایسته‌ و لایق‌ حضرت‌ حق‌ است، وصف‌ می‌كنند. اصول اخلاقی: • بخشیدن خطای دیگران : یکی از مهم ترین نگرش ها در درمانگری گذشت و بخشش است.کینه به دل گرفتن مانند آن است که فرد زهری را بنوشد و انتظار داشته باشد با این کار طرف مقابلش از بین برود. • صداقت و راستگویی : رو راستی و صداقت در اینجا به معنی همیشه حقیقت را گفتن نیست . صداقت به معنی روراست بودن با ضمیر درونی خود است که موجب میشود ما قابل اعتماد شویم و این به زندگی ، کیفیت و ماهیت خاصی می بخشد . این اصل در قوانین یوگا “ساتیا” نام دارد . ساتیا یعنی حقیقت گویی و راست گویی ، گفتن حقیقت یعنی تطبیق فکر و کلام . وقتی فردی موضوعی را در فکر دارد و با همان شکل تبدیل به کلام میکند در حقیقت نفوذ آن دو برابر میشود ( انرژی فکری+ انرژی کلامی)از آنجایی که خداوند منشاء حقیقت مطلق است ، چنانچه فردی حقیقت و صداقت را خط مشی زندگی خود قرار دهد ، توجه وی به او معطوف میشود . بنابر این چهره ای لطیف و نورانی پیدا میکند و نگاهی نافذ و گیرا می یابد .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 24/6/1391 - 1:11 - 0 تشکر 559572

• قدرشناسی:
بسیاری از ما مدت زمانی را صرف فکر کردن در مورد چیزهایی میکنیم که نیاز داریم و هنوز بدست نیاورده ایم . وقتی ما این کار را انجام میدهیم در واقع سیگنال هایی را به ضمیر نا خود آگاه خود ارسال میکنیم و تاکید میکنیم که این چیزها را نداریم . با این عمل بر روی کمبود و فقدان در زندگی خود تاکید میکنیم . ضمیر نا خودآگاه ما گوش میدهد و اطاعت میکند بنابر این کم کم رسیدن به آن چیزهایی که نیاز داریم برای ما مشکل تر میشود طوریکه قسمتی از انرژی ما مشتاقانه آرزومند آن چیزهاست در حالی که قسمت دیگر ، آن چیزها را از ما دور میکند . اگر ما به جای فکر کردن در مورد چیزهایی که نداریم ، برای آن چیزهایی که داریم شکرگزار باشیم و مطمئن باشیم که در آینده چیزهایی که نیاز داریم بدست خواهیم آورد ، این طرز فکر به ما کمک میکند که بطور عادلانه بر روی موضوع فراوانی به جای موضوع فقدان تمرکز کنیم.
• شکیبایی و پذیرش در مقابل افراد :
باید قبول کنیم انسان ها متفاوتند و اعتقادات و رفتارهای مختلفی دارند پس بهتر است که پذیرای آنها بوده و در موردشان قضاوت غلط نکنیم . البته این به معنی اغماض از اعمالی که باعث صدمه و آسیب میشوند ، نیست . قبول تفاوت های دیگران از بروز افکار و اعمال منفی جلوگیری میکند .
• شکیبایی در طرح الهی :
شکیبایی در طرح الهی نشانه ایمان است . این بدین معناست که همه چیز ، همان گونه که اکنون هست برای ما بهترین محسوب میشود ، زیرا خود، آن را چنین قرار داده ایم . ناشکیبایی در نهایت بدین معناست که ما باور نداریم که قادر به آفریدن هرآنچه میخواهیم هستیم و به معنای ایمان نداشتن به مشیت الهی است .
• “عشق ورزیدن بدون چشم داشت :”
بزرگ ترین عامل شفا عشق است و هیچ عشق و علاقه ای منجر به آرامش و شفا نخواهد شد ، مگر عشق به خدا و مهر به او. بسیاری از ما انسانها ، برداشت بسیار محدودی از ماهیت عشق داریم .مهم ترین چیزی که به افزایش انرژی کمک میکند “عشق” است. عشق واقعی و بدون چشم داشت با هیجان و احساس شروع نمیشود بلکه با آگاهی و روشنی درون به وجود می آید و وقتی از چنین عشقی شعله ایی ساطع شود ثمری نیکو و حاصلی زیبا خواهد داشت . چنین عشقی میتواند به افزایش انرژی درونی کمک فراوانی کند . همه چیز از همان ابتدا متعلق به صاحب اصلی یعنی خداوند است . در این صورت فرد خود را وسیله ای در برابر اراده خداوند تصور میکند و همیشه به نفس عمل بها میدهد و میپذیرد که نتیجه متعلق به خداست . عشق والاترین نگرش روحی و آرزوی بی قید و شرط برای کمک به دیگران است .
• عشق به خویشتن :
یک بخش مهم در زندگی این است که عشق ورزیدن به خود را بیاموزیم . اگر خود را از عشق سرشار نکنیم ، چگونه میتوانیم آن را به دیگران ارزانی داریم؟ این کیفیت با خیانت نکردن به خویش و روح خود کسب میگردد و با زیستن بر اساس حقیقت به ظهور میرسد.
• خواهش ها و تعلقات :
آن چیزی که متعلق به ماست ، بما خواهد رسید به شرطی که آرام و مطمئن باشیم . وقتی مضطرب هستیم و میترسیم که مبادا مطلوب خود را بدست نیاوریم ،آ ن چیزی که متعلق به ماست به ما نخواهد رسید .ما نسبت به هر چیزی که حق ما نیست هیچ گونه مالکیتی نداریم ما اجازه نداریم چیزی که حق دیگری است را حتی لحظه ای متلق به خودمان بدانیم ،این چیز میتواند هم مادی و هم غیر مادی باشد . قبل از اینکه به چیزی یا موقعیتی متمایل شویم لازم است واقعا درباره آن چیزهایی که به ما تعلق دارند آگاه شویم . خواستن همه چیز یا هر چیزی فقط اتلاف وقت و انرژی است .
• طمع و مال اندوزی :
طمع نداشتن و بیش از حد نیاز اموال را جمع نکردن ، یا قبول نکردن چیزهایی که به آن احتیاج نداریم یک اصل مهم در ذخیره انرژی است . یک جوینده حقیقت چیزی را برای روز مبادا نگهداری نمیکند . زیرا او در زمان حال زندگی میکند ، او احتکار را قبول ندارد و برای چیزی حرص نمیزند . یک رهرو کسی را جز خداوند مالک چیزی و کسی نمیداند . پس نسبت به هیچ چیز و هیچ کس تعلق خاطر ندارد و همین عدم تعلق به وی خشنودی و رضایت میدهد . بنابر این به تدریج شعور و آگاهی وی تکامل می یابد و متوجه میشود در دنیا صرفا یک مسافر است و باید سعی کند از وقت و موقعیتش برای تکامل و ارتقاء روح خود استفاده کند . یک جوینده میداند که خداوند به وی همان قدر روزی میدهد که صلاح تکامل و آگاهی اوست.
سخنانی چند از بزرگان و معصومان:
شخص با ایمان در راه هدفهای خیر خود به نیكوترین وجه پایداری می كند. (امام علی ع) با یك اراده قوی شرایط دیگر چندان اهمیت ندارد. (گوته) تمایلات خود را میان دو دیوار محكم اراده و عقل حبس كنید. (ارسطو) برای شنای مخالف آب قدرت لازم است و الا هر ماهی مرده ای می تواند از طرف موافق جریان آب حركت كند. (ساموئل اسمایلز) با یك اراده قوی به هر جا می توان رسید. (گوته) افراد ضعیف الاراده همیشه منتظر معجزات و وقایع خارق العاده هستند، افراد قوی الاراده خود خالق معجزات و وقایع خارق العاده هستند. (اسكار وایلد) انسانهای بی اراده بادبادك هایی هستند كه سر نخ شان به دست دیگریاست.(میلتون) به درگاه مردان با اراده خشم و غضب را راهی نیست. (سقراط) ای وجدان! تو با عظمت وجود انسان و اخلاقی بودن كارهای او هستی و بدون تو من چیزی در وجود خود احساس نمی كنم كه مرا در جهاتی برتر از حیوانات قرار دهد. (ژان ژاك روسو) وجدان خدای حاضر در انسان است. (ویكتور هوگو) در عالم دو چیز از همه بهتر و زیباتر است، آسمانی پر از ستاره و وجدانی آسوده از گناه. (كانت) هنگامی كه وجدانت تو را متهم می كند، محكوم می كند ومجازات می كند، همه عالم نه می توانند و نه حق دارند تو را ببخشند. (كوك ارل) معلم نفس خود و شاگرد وجدان خویش باش. (ارسطو) وجدان مانند آیینه ایست كه نه تملق می كند و نه تحقیر می نماید. (جرج واشنگتن) اگر بی چیزی، بیماری و مرگ وجود نداشت، انسان هرگز به هیچ چیز سر فرود نمی آورد. (امام حسین(ع)) چه وحشت آوراست موقعی كه انسان درحال مردن تازه بداند كه چیزی نفهمیده است. (موریس مترلینگ) هرگــــز دل من ز علـــم محــروم نشد كم مـاند ز اسرار كه مفهوم نشد هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز معلومم شد كه هیچ معلوم نشد (خیام) آن انسانی عاقلتر است كه میداند عقلش كمتر است. (سقراط) انسان تركیب عجیبی است، درعین ناچیزی خود را برتر از همه می شمارد. (آشیل) انسان با دو چشم و یك زبان متولد می شود، یعنی كه دوبار ببیند و یكبار سخن بگوید. (جی سی كولتون)
سخت ترین كار برای انسان فكر كردن است. (آلبرت انیشتین)
انسان هیچوقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی زند كه خیال می كند دیگران را فریب داده است. (لارو شفوكو) انسان وقتی كه بلند حرف بزند صدایش را می شنوند، امّا وقتی یواش حرف بزند به گفته اش گوش می دهند. (پل-رینو) تجربه بهترین درس است هر چند كه حق التدریس آن گران باشد. (توماس كارلایل)
تجربه، نامی است كه همه افراد به روی اشتباهات خود می گذارند. (اسكار وایلد)
انسان آفریننده سرنوشت خویش است. (زرتشت)
• روحانیت دعا:
قطع نظر از اجر و پاداشی كه برای دعا هست و قطع نظر از اثر استجابتی‏ كه بر دعا مترتب است ، دعا اگر از حد لقلقه زبان بگذرد و دل با زبان‏ هماهنگی كند و روح انسان به اهتزاز آید ، روحانیت بسیار عالی دارد . مثل این است كه انسان خود را غرق در نور می‏بیند . شرافت گوهر انسانیت را در آن وقت احساس می‏كند . آن وقت‏ خوب درك می‏كند كه در سایر اوقات كه چیزهای كوچك او را به خود مشغول‏ داشته بود و او را آزار می داد چقدر پست و ساقط و سافل بوده . انسان‏وقتی كه از غیر خدا چیزی می‏خواهد احساس مذلت می‏كند و وقتی كه از خدا می‏خواهد احساس عزت . لهذا دعا ، هم طلب است و هم مطلوب ، هم وسیله‏ است و هم غایت ، هم مقدمه است و هم نتیجه . اولیای خدا هیچ چیزی را به‏ اندازه دعا خوش نداشتند ، همه خواهشها و آرزوهای دل خود را با محبوب‏ واقعی در میان می‏گذاشتند و بیش از آن اندازه كه به مطلوبهای خود اهمیت‏ می‏دادند به خود طلب و راز و نیاز اهمیت می‏دادند ، هیچ گونه احساس‏ خستگی و ملالت نمی‏كردند .
از نظر قوانین انرژیکی وجود ما متشکل از تراکم انواع انرژی است و ما در زندگی فعلی خویش با عملکردهایمان در دو جهت متفاوت میتوانیم پیش برویم . هرچه تراکم انرژی و فشار در زندگی کمتر باشد ، شخص آزادتر و رهاتر است و این رهایی با پیروی از قوانین باطنی و نزدیک شدن انسان به لطافت روحی همراه است و هرچه شخص از مسائل معنوی دورتر و وابستگی های مادی در او بیشتر باشد ، از نظر انرژیکی به تراکم و فشردگی هستهء انرژیکی خود نزدیک تر میشود ، بطوری که طبق تعاریف فیزیکی وارد سیاه چاله های فضایی شده و در آن میماند. تراکم در انسان ها با آگاهی شان صورت میگیرد یعنی زمانی که خواسته های دنیوی(غیرضروری) بیشتر باشد، تراکم هم بیشتر است و هرچه از آمال و آرزوها کاسته شود ، تراکم کمتر میشود .
ترس و نگرانی :
نگرانی معمولا به آینده بدون امنیت مربوط میشود . وقتی ما در مورد اتفاقاتی که میتواند در آینده رخ دهد فکر کنیم ،همچنین تصور اینکه این اتفاقات ممکن است مانعی در مسیر رشد و ترقی ما شود ، باعث ایجاد نگرانی و ترس در ما میگردد . نگرانی همچنین میتواند در مورد سلامتی افرادی باشد که به آنها وابستگی داریم . تشویش و نگرانی در شرایطی ایجاد میشود که ما تصور کنیم حوادث در زندگی ما بدون هیچ دلیلی اتفاق می افتند . ما هنوز قبول نکرده ایم که هر چیزی در زندگی رخ میدهد علت و دلیلی دارد . با پذیرش این مسئله که طرح و نقشه ماهرانه تری در کار است و تمام وقایعی که در این طرح و نقشه رخ میدهند و ما آن را تجربه میکنیم برایمان لازم و ضروری است ، نگرانی ما بر طرف میشود. نگرانی و ترس در شرایطی ایجاد میشود که ما خود را جدا از کل هستی ببینیم و مجبور باشیم از خودمان مراقبت کنیم . در واقع نگرانی از احساس جدا بودن از کل و حقیقت برتر بوجود می آید و متضاد عشق است.
ناامیدی:
ناامیدی گناه بزرگی است زیرا ناامید کسی است که به خداوند میگوید “نمیتوانی!” .در صورتی که ما انسان ها هستیم که ناتوانیم و هنوز دانش بسیاری از مسائل را پیدا نکرده ایم . خداوند دانا ، قادر و تواناست . انسانهای بسیاری بوده اند که در رابطه با مشکلا ت خود ناامید نشده و با توسل به درگاه الهی شفا یافته اند و در مشکلات زندگیشان راه گشایی شده است .
مرحوم مطهّرى رضوان الله تعالى علیه مسئله ى نتیجه ومحصول عبادت خالصانه و عارفانه
را این چنین توضیح مى دهد :
« اساساً هر موجودى كه قدمى در راه كمال مقدّر خویش پیش رود و مرحله اى از مراحل كمالات خود را طى كند ، راه قرب به حق را مى پیماید .»
انسان نیز یكى از موجودات عالم است ، و راه كمالش تنها این نیست كه امروز تمدّن نامیده مى شود ، یعنى یك سلسله علوم و فنون كه براى بهبود این زندگى مؤثّر و مفید است ، و تنها این نیست كه در یك سلسله آداب و مراسم كه لازمه ى بهتر زیستن اجتماعى است پیشرفت حاصل كند ، اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم مطلب همین است، ولى انسان راهى و بُعد دیگرى دارد كه از طریق تهذیب نفس و با آشنایى آخرین هدف یعنى ذات اقدس احدیت حاصل مى گردد .آرى ! نفس و قواى آن با عبادت خالصانه ، آن هم تحت سرپرستى انسان كامل ، در اختیار حق قرار مى گیرد و از این طریق انسان به یك موجود الهى و با كرامت تبدیل مى گردد .در این قسمت لازم است بحثى كوتاه ، از آیات و روایات و كتابهاى قابل توجّه اخلاقى و عرفانى و تربیتى ، درباره ى نفس تقدیم كنیم ، باشد كه در دیگرى از معرفت و بینش به روى ما باز شود .
• مراحل نفس:


عارفانِ عاشق ، براى نفس هفت منزل برشمرده اند كه باید براى رسیدن به مقصود ، به درجه ى نهایى آن ، كه حالت مرضیّه بودن است رسید
1) نفس اماره:


در این مرحله ـ چنانكه در سوره ى یوسف آیه ى 53 به آن اشاره شده است – نفس حیوانى در زندگى انسان غلبه ى كامل و سلطه ى شدید دارد . با بودن حالت امّارة بالسّوء ، نفس ناطقه به هیچ وجه نمى تواند رخسارهِ ملكوتى خود را تجلّى دهد .
از نفس امّاره جز آثار حیوانیّت و بهمیّت سر نمى زند . همه ى كارها و حركات و سكنات انسان در این مرتبه ، نشانى از طبیعت حیوانى است و نفس او همیشه به شرارت و بدى امر مى كند .انسان آلوده به گناه نباید فراموش كند كه رغبت ، میل و اشتهاى به گناه ، از نشانه هاى مهم اسارت نفس امّاره است ، و اجابتِ دعوت نفسى كه همواره انسان را به نافرمانى فرا مى خواند ، خسارتِ جبران ناپذیرى را به دنبال خواهد داشت . از نظر قرآن كریم و روایات معصومان (علیهم السلام) انسان در این حال ، فرق چندانى با حیوان ندارد و بلكه در پاره اى خصوصیّاتِ حیوانى از حیوان نیز بدتر است .این نفس امّاره ى خطرناك امروزه در میان بیشترِ مردم روى زمین و حتّى در میان ملل به اصطلاح متمدّنى كه غرق هوسرانى و شهوت پرستى هستند ، نفوذ و غلبه دارد و آنان در حیوانیّت از بسیارى از حیوانات برترند .
انسان سالك در این مرحله ، با غلبه كردن بر قوّه هاى حیوانى و مادّىِ جسم كه رابطه ى مستقیمى با نفس امّاره دارند سر و كار دارد و باید آنها را براساس فرامین و دستورهاى شرعى رام نماید


2) نفس لوّامه:
در این مرحله كه آیه ى دوم سوره ى قیامت به آن اشاره دارد ، قواى عقلى كم كم شروع به نشو و نما مى كند و انسان بیدار شده و میان كارهاى نیك و بد تمیز مى دهد .در این حال یك حسّ درونى او را از ارتكاب بدى باز مى دارد ، ولى این امر درونى هنوز ضعیف است و تأثیر چندانى ندارد ، پس از ارتكاب هركار بدى انسان را دچار یك نوع پشیمانى مى كند .این توبیخ و ملامت از نفس حیوانى سر نمى زند ; و بطور قطع این ندا ، صداى نفس ناطقه و یا روح ملكوتى است كه انسان را به كسب فضیلت دعوت مى نماید .اینكه بیشتر بزرگان دین و اولیاى مبین و عرفاى آگاه ، گوشه نشینى و اشتغال به مناجات و نماز و روزه و دورى از زندگى روزانه را براى چند ساعت توصیه نموده اند ، فقط براى این است كه انسان لحظاتى به خود آید و از وسوسه هاى نفس حیوانى آزاد و فارغ شود و تحریك هاى خارجى رافراموش نماید و آتش حرص ها و شهوت هاى خود را مدّتى خاموش سازد ، تا بتواند نداى آسمانى روح را از درون خود بشنود.


سالک در این مرحله هم باید به رام کردن و مطیع ساختن همان نیروهای مرموز مشغول شود.
3: نفس ناطقه یا متفکره:
در این مرحله قوّه ى تفكّر و تمیز در نفس انسانى به خوبى ظهور كرده و نشو و نماى محسوسى پیدا مى كند .قدرت نفس در این مرحله ، نتیجه و محصول كوششى است كه انسان نسبت به تربیت نفس و تهذیب و تزكیه آن داشته است:
« هر کسی بکوشد به طور قطع به نفع خود کوشیده است.»
سه مرحله ى فوق براى سالك ، دوره ى غلبه و تسلّط بر نفس است و وظیفه ى او مراقبت و هدایت و گاهى جنگ با نفس مى باشد . باید سینه را به سختى ها و زحمت ها و رنج هاى فراوان سپر ساخت ، و به این معنا یقین داشت كه هیچ رنج و دردى بى سود و بدون مزد نمى ماند .در این رنج ها و كوشش ها مقصود كشتن نفس نیست ; بلكه رام كردن او و انداختن قوایش در مجراهاى جدید صالح سودمند و علوى است ، بطورى كه همه ى هوس ها و حس ها با الهام گرفتن از وحى ، خادم قلب پاك و اراده ى عقلى و الهى نفس ناطقه شوند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 24/6/1391 - 1:12 - 0 تشکر 559573

4: نفس عاقله یا ملهمه:
در این مرحله قوّه ى تعقّل نشو و نماى كامل ، و با قوه ى اراده ى عقلى تجلّى و ظهور مى كند .در این مرحله حاكم اصلى عقل است و به وسیله ى اراده ى عقلى ، احكام و اوامر عقل در همه ى شئون زندگى جارى خواهد گشت.
{(( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ))}
این دوره را بنابر آیات فوق از این رو مرحله ى نفس ملهمه مى توان نامید كه در نفس سالك ، نخستین بار پرتو الهام ربّانى افكنده مى شود .مرحله ى چهارم از آنجا كه در میان سه مرحله ى اول و سه مرحله ى بعد برزخى است ، از این رو به موجب قانون تكامل و برزخیّت ، داراى اشكال و صور و قواى هر دو طرف ( مراحل ذكر شده و آنچه ذكر خواهد شد ) مى باشد .در این مرحله قواى پست و حیوانى ، آخرین درجات قوّت و توان خود را به كار خواهند برد تا موقعیّت خود را نگاهدارى كنند ، و از این حیث هم در دل سالك كه مشغول تزكیه ى نفس است ، انقلاب ها و طوفان هاى بسیار قوى و بلكه خونین سر مى زند ، ولى سرانجام قواى پست حیوانى و آمال و هوس هاى خود پرستانه ى نفسانى ، مغلوب انوار قاهره ى قواى برتر معنوى گشته ، ظلمت ، جهالت و غفلت مغلوب نور معرفت و فضیلت خواهد شد .
چون این حقیقت در دل عارف ظهور كرد ، سكوت و آرامش ، با نور الهام ، مشام جان او از فیض آسایش درونى و استراحت وجدانى كه نتیجه ى پیروزى بر نفس حیوانى است ، برخوردار خواهد گشت و لذّت غلبه ى بر نفس را خواهد چشید .سالك در این مرحله ى از تزكیه ى نفس ، كم كم شروع به چیدن میوه ى شیرین زحمت ها ، كوشش ها ، ناكامى ها ، ریاضت ها و مقاومت هایى كه با متانت و توكّل و ایمان تحمّل نموده مى كند .
( وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا )
« کسانی که در راه خدا بکوشند را به راههای خود راهنمائی میکنیم.»
درباره ى مقام و حالات گوناگون تزكیه ى نفس ، مانند مكاشفات و الهام و جذبه و ذوق و اشتیاق شنیده بود ، حالا از روى یقین احساس مى نماید ، و قوّت قلب و قوّه ى توكّل و ایمان و اعتمادش بر الطاف و فیوضات و هدایتِ پروردگار ، روز به روز قوى تر مى گردد.
5: نفس مطمئنه:
در مرحله ى چهارم كه شرح آن گذشت ، با وجود تكامل یافتن قوّه ى تعقّل و اراده ى عقلى ، باز زندگى انسان خواه فردى یا اجتماعى ، به كلّى از خطا و گناه محفوظ نخواهد ماند ، چرا كه قواى نفسانى و حیوانى به كلّى ریشه كن نشده و به عبارت درست تر تبدیل به قواى روحانى نگشته و هنوز خام و نرسیده اند .از این رو در بیشتر اوقات ، همان قواى حیوانى بروز كرده و اظهار حیات و توان و قدرت خواهند نمود .این حال در مسیر زندگىِ سالك بارها پیش مى آید ، و گاهى او را گرفتار وحشت و حیرت و نومیدى مى سازد . ولى عارفان بینادلى كه این مراحل را پشت سر گذاشته اند ، از پیدایش این احوال ما را آگاهى و دلدارى داده اند . پس در این حال و در این حال برگشتها و تنزّلهاى ناگهانى ، نباید دل از دست داد ، و نومید و مضطرب گردید ; بلكه باید به مراقبت افزود و با جان و دل آن حوادث ناگوار و حالهاى پر اضطرار را پذیرفت و به رفع آنها كوشید . چرا كه شرط سلوك و مقتضیّات تزكیه ى نفس همین است . ولى در این مرحله ى پنجم كه نفس عنوان صفت مطمئنّه به خود مى گیرد ، طورى در مقام خویش استوار و برقرار خواهد بود كه دیگر ترس لغزیدن ، سقوط ، مغلوب هوس ها ، فریب هاى نفس حیوانى و گرفتار وسوسه هاى شیطانى شدن باقى نخواهد ماند .آیینه ى غیب نماى دل عارف و آسمان زندگى اش از ابرهاى سیاهِ دریاى هوى و هوس ها پاك شده و ماهِ دلرباىِ روحِ ملكوتى و با شكوه خود را در آن آسمان پاك تجلّى خواهد داد و نمونه هاى جلوه هاى روح سبحانى خواهد شد .در این مقام است كه جنگ با نفس ، با پیروزى كامل عقل خاتمه مى یابد ، و نفس حیوانى رام و فرمانبر سالك مى شود و عارف از زنجیر هوس ها و تحریك ها و هیجان هاى شدید نفسانى آزاد مى شود ، و حتى بدن هم پیرو اراده ى الهى او شده و یك راهوار باربردارى مى گردد.

6: نفس راضیه:
این مرحله مقام عشق و وادى هیجان انگیز رضا و تسلیم است . در این مرحله نفس انسانى به محك امتحان سنجیده مى شود ، و در بوته ى مصایب درونى و روحى ، در آتش شك و شبهه و تزلزل و بیم و امید كه آنها را مغلوب كرده بود یك بار دیگر گداخته خواهد شد ; تا به كلّى صافى و خلوص خود را به دست آورد و پایدار شود .بنابراین ، این مرحله مقام فداى نفس و میدان جانبازى است ، نفس ناطقه ى انسانى باید شایستگى درك لطف ، محبّت ، عنایت ، فیض جبروتى و لاهوتى را به نمایش بگذارد . و در راه عشق خدایى براى فدا كردن خود نیز حاضر و بلكه مشتاق قد باشد .این مقام عرصه ى عشق بازى مجازى نیست ; بلكه در این جا با جان باید به طور حقیقى بازى كرد ، و حتّى هزاران جان را فداى نام و عشق محبوب نمود ، و پاى كوبان و رقصان به پاى دار وصل شتافت .در اینجاست كه دیگر فرقى بین مشیّت آفریدگار و اراده ى بنده ى او نخواهد ماند ، و انسان از روى معرفت حقیقى اجرا كننده ى اراده ، بلكه یارى دهنده ى اجراى نقشه ى آفرینش و تكامل جهان خواهد گشت .این مرحله از یك طرف مقام فداى نفس و تسلیم و رضاى محض است ، و از طرف دیگر هنگام تجلّى انوار كشف ، و الهام ، و وصال است . در این مقام دیگر سایه ى جدایى و پرده ى ناتوانى وجود ندارد ، زیرا نور عشق و معرفت سرتاسر زندگى باطنى و ظاهرى عارف را فرامى گیرد و او خطى جز در رضاى حق و تسلیم شدن به اوامر و اراده ى او نمى بیند و نمى شناسد .در این مقام انتظار وصل با شعله ى آتش جانسوز عشق ، همه ى نیروهاى مخالف و اضداد طبیعت گداخته و با هم درآمیخته مى شود و به قوّه هاى حیات بخش بندگى مى گردند .
7: نفس مرضیه:
این مرحله بالاترین و آخرین مقام كمال نفس انسانى است ، این مقام ، مقامِ وصل و یگانگى نفس ناطقه با روح است .در مرحله ى ششم ، رضا و خرسندى از طرف عاشق بود ، ولى عاشق از رضاى معشوق به طور كامل مطمئن نبود و فقط آثارى از خرسندى محبوب را گاهى احساس مى نمود ; ولى در مقام هفتم اطمینان قلبى براى نفس ناطقه حاصل مى شود ، بدین جهت نفس در این مرتبه ، مرضیّه خوانده شده است ، به این معنى كه خداى متعال نیز رضاى خود را از نفس ناسوتى اظهار و عشق خود را به وى اثبات و اعلام مى نماید .در این مقام ، نفس ناطقه با یقین عینى و بلكه با حقّ الیقین مى داند و مى فهمد كه عشق دو طرفى است ; یعنى محبوب نیز پا بسته ى مهر او بوده است ; بلكه او شوریده تر از این مجنون ناسوتى است، چنانكه در حدیث قدسى آمده است :
اى فرزند آدم ! من دلباخته ى توأم و این براى تو پنهان است ، پس تو هم دلباخته ى من باش .آرى ! در این مقام ، پرده از روى آن سرّ خفّى ، كه آفریدگار شیفته ى آفریده ى خویش است ، از پیش چشم عارف برداشته مى شود ، چنانكه از یكى از عارفان عاشق نقل شده كه گفته بود :
سى سال خدا را مى طلبیدم ، سرانجام به این نتیجه رسیدم كه او طالب بود و من مطلوب .احساس و ادراك رسیدن نفس به مقام رضا ، هر روز و هر ساعت و بلكه هر دم كه سالك در دل خود ذوق آن را خواهد چشید ، خود بزرگترین حظّ روحانى و فیض آسمانى و سرور جاودانى است . در این مقام است كه نفس ناسوتى نه تنها نداى «أنت الحبیب وأنت المحبوب» را مى شنود ; بلكه در صفات محبوب شركت مى كند ، زیرا در این مقام اراده و آرزوى عاشق و معشوق ، یعنى نفس ناطقه و حق ، یكى شده است .البتّه براى رسیدن به مرحله ى نهایى كه مقام رضا است باید اراده و عمل را بعنوان سلاح برداشت . اراده و عمل به قواعدى كه تنها از طریق انبیا و امامان به ما رسیده است . قرآن و در متون اسلامی ما به منطقی بر می‏خوریم كه اگر وارد نباشیم‏ شاید خیال كنیم تناقضی در كار است مثلا در قرآن وقتی سخن از نفس انسان‏ یعنی خود انسان به میان می‏آید ، گاهی به این صورت به میان می‏آید : با هواهای نفس باید مبارزه كرد ، با نفس باید مجاهده كرد ، نفس امارش بالسوء است ،
« اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی »
هر كس كه از مقام پروردگارش بیم داشته باشد و جلوی‏ نفس را از هوی پرستی بگیرد ، مأوی و جایگاه او بهشت است.


«فاما من طغی‏و آثر الحیاش الدنیا فان الجحیم هی الماوی فرایت من اتخذ الهه هواه »
آیا دیدی آن كسی را كه هوای نفس خودش را معبود خویش قرار داده است ؟ همچنین از زبان یوسف صدیق نقل می‏كند :كه به یك‏ شكل بدبینانه ای به نفس خودش می‏نگرد ، می‏گوید :
« و ما ابرء نفسی ان‏ النفس لاماره بالسوء »
در ارتباط با حادثه ای كه مورد تهمت قرار گرفته است ، با اینكه صد در صد به اصطلاح برائت ذمه دارد و هیچگونه‏ گناه و تقصیری ندارد ، در عین حال می‏گوید : من نمی‏خواهم خودم را تنزیه‏ بكنم بگویم كه من بالذات چنین نیستم: «و ما ابرء نفسی»
من نمی‏خواهم خودم را تبرئه كنم چون می‏دانم كه نفس ، انسان را به بدی‏ فرمان میدهد.
پس [ طبق این آیات ] آن چیزی كه در قرآن به نام “نفس″ و ” خود ” از او اسم برده شده ، چیزی است كه انسان با ید با چشم بدبینی‏ و به چشم یك دشمن به او نگاه كند ، نگذارد او مسلط بشود ، و او را همیشه‏ مطیع و زبون نگه دارد .
در مقابل ، ما به آیات دیگری بر می‏خوریم كه از نفس – كه باز معنایش‏خود است – تجلیل می‏شود : « و لا تكونوا كالدین نسوا الله فانساهم انفسهم‏ (1) از آن گروه مباشید كه خدای خود را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را ، نفسشان را از آنها فراموشاند خوب اگر این نفس همان نفس است چ بهتر كه همیشه در فراموشی باشد.
« قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم» ( 2 )
بگو باختگان ، زیان كردگان ، آنها نیستند كه ثروتی را باخته و از دست داده باشند یعنی آن یك باختن كوچك است باختن بزرگ ا ین است كه‏ ا نسان نفس خود را ببازد ، خود خود را ببازد.
و به اصطلاح اگزیستا نسیالیستهای امروز خویشتن خود را ببازد ، ثروت ، سرمایه مهمی‏ نیست ، بزرگترین سرمایه های عالم برای یك ا نسان ، نفس خود ا نسان است اگر كسی خود را باخت دیگر هر چه داشته باشد گویی هیچ ندارد ، كه به ا ین‏ تعبیر باز هم ما در قرآن داریم ( بنابر این در قرآن از یك طرف) تعبیرا تی از قبیل فراموش كردن خود ، باختن خود ، فروختن خود ، به شكل‏ فوق العاده شدیدی نكوهش شده نباید خودش را ببازد ، نباید خودش را بفروشد ، و از طرف دیگر ، انسان‏ با ید با هوای خودش مبارزه كند كه ا ین ” خود ” فرمان به بدی می‏دهد از جمله قرآن می‏گوید : آیا دیدی آن كسی را كه خواسته های خود را معبود خویش‏ قرار داد ؟ پاورقی سوره حشر ، آیه 19وسوره زمر آیه 15


عزت نفس در کلام امام صادق و علی علیه السلام:
امام صادق فرمود ( در تحف العقول است ) : « و لا تكن فظا غلیظا یكره‏ الناس قربك و لا تكنواهنا یحقرك من عرفك » (1)
در معاشرت با مردم میانه رو باش، نه آن جور خشن و تند خو و بد اخلاق و بد برخورد باش که مردم از نزدیک شدن به تو خوششان نیاید، و نه آنقدر واهن (ضعیف) باش که هر کس با تو برخورد می کند تورا تحقیر کند. مومن نباید کاری کند که در نظر دیگران تحقیر شود. و در ” وسائل” از علی علیه السلام نقل میکند که فرمود: « لیجتمع فی قلبك الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم»
«در آن واحد در قلب خودت باید دو حس متضاد را داشته باشی، من به مردم محتاجم و من از مردم بی نیازم.»
پرسیدند در چه خود را محتاج فرض کنیم و در چه بی نیاز؟
فرمود: آن وقت كه با مردم برخورد می‏كنی و سخن می گوئی به روی بی اعتنائی نباش، حرفهای تند خشن و گوشه دار و خوار دار و زخم داربه مردم نگو، نگو گور پدر مردم، هر که هر چه می خواهد بگوید، سخنت نرم و ملایم باشد.
آیا انسان دارای دو نفس است ؟
گفتیم كه در اسلام از یك طرف توصیه شده به جهاد و مبارزه با نفس ، بلكه به میراندن نفس : « موتوا قبل ان تموتوا » پیش از آنكه بمیرید ، نفس اماره را بمیرانید ، و از طرف دیگر توصیه هایی است سراسر كرامت نفس ، عزت نفس ، نفاست نفس ، حریت نفس و غیره آیا انسان‏ دارای دو نفس یعنی دارای دو خود است ؟ دارای دو خویشتن است ؟ دو خود دارد كه یك خود را وظیفه دارد بمیراند و خود دیگر را وظیفه دارد محترم و مكرم بشمارد و عزیز بدارد ؟ اگر اینطور باشد پس باید آنچه را كه‏ روانشناسی می‏گوید [ ( تعدد شخصیت " به معنی واقعی آن بپذیریم ، یعنی‏ قبول كنیم كه هر كس در واقع دو " خود " است ، دو " من " است ، دو " شخص " است قطعاً مقصود این نیست در واقع در یك كالبد دومن مجزا وجود ندارد ، دو شخص وجود ندارد .
یك فرض این است كه در انسان دو شخص وجود دارد ، دو من وجود دارد ، دو خویشتن در مقابل یكدیگر وجود دارد ، از این دو ، یكی را باید ضعیف‏ كرد و میراند ، دیگری را باید محترم شمرد این جور كه نیست فرض دیگر این‏ است كه انسان دارای دو " خود " است اما نه به این معنی كه دو خود اصیل ، دو " من " در كنار یكدیگرند ، بلكه یك خود واقعی و یك خود پنداری كه آن ناخود است ولی انسان ناخود را خود خیال می‏كند مگر می‏شود چنین چیزی ؟ می‏گویند بله می‏شود آنجا كه گفته اند با " خود " باید مبارزه كرد ، آن خود ، خود خیالی و پنداری است ، آن چیزی است كه خیال‏ می‏كنی تو آن هستی ، ولی توانسان دارای دو " خود " است : خود فردی و شخصی و جزئی ، و خود كلی . یعنی مثلا من یك " خود " دارم كه به آن " خود " ، این فرد و این شخص‏ هستم ، و شما یك " خود " دارید كه به آن " خود " ، آن فرد و آتش‏ خص هستید با آن ابعاد خاص و با آن اضافات خاص كه مثلا پدر و مادرتان‏ كیست ، صفات و احوال و اطلاعاتتان چیست ، و یك " خود " دیگر در درون‏ همه انسانها وجود دارد كه آن ، خود كلی است نه خود شخصی و فردی ، خود انسانی است یعنی مثلا در من الان دو " خود " وجود دارد یك خود من مثلا الف فرزند ب است ، و خود دیگر ، انسان است كه در من وجود دارد شما هم‏ دارای دو خود هستید یك خود ، خود فردی شما است ، یكی هم انسان است كه‏ در شما وجود دارد افراد دیگر نیز همین طور این هم یك فرضیه است گفتیم قرآن می‏گوید با یك خود باید مبارزه كرد و خود دیگر را باید محترم و عزیز و مكرم داشت ، و با مكرم داشتن این خود است كه تمام اخلاق‏ مقدسه در انسان زنده می‏شود و تمام اخلاق رذیله از انسان دور می‏گردد ، و اگر این خود كرامت پیدا كرد ، شخصیت خودش را باز یافت و در انسان‏ زنده شد ، دیگر به انسان اجازه نمی‏دهد كه راستی را رها كند دنبال دروغ‏ برود ، امانت را رها كند دنبال خیانت برود ، عزت را رها كند دنبال تن‏ به ذلت دادن برود ، عفت كلام را رها كند دنبال غیبت كردن برود ، و امثال اینها حال آیا این خود ، همان خود [ كلی و انسانی ] است یا چیز دیگری است ؟


داستان‌ پیرمرد حریص‌ و هارون‌ الرّشید در آرزوی‌ دراز
گویند روزی‌ هارون‌ الرّشید به‌ خاصّان‌ و ندیمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصی‌ كه‌ خدمت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حدیثی‌ شنیده‌ است‌ زیارت‌ كنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حدیث‌ را برای‌ من‌ نقل‌ كند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنة‌ یكصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ كه‌ با این‌ مدّت‌ طولانی‌ یا كسی‌ از زمان‌ پیغمبر باقی‌ نمانده‌، یا اگر باقی‌ مانده‌ باشد در نهایت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پیدا كردن‌ چنین‌ شخصی‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اكناف‌ تفحّص‌ نمودند، هیچكس‌ را نیافتند بجز پیرمرد عجوزی‌ كه‌ قوای‌ طبیعی‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ كانون‌ و بنیاد هستی‌ او را در هم‌ شكسته بود و جز نفس‌ و یك‌ مشت‌ استخوانی‌ باقی‌ نمانده‌ بود. او را در زنبیلی‌ گذارده‌ و با نهایت‌ درجة‌ مراقبت‌ و احتیاط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد كردند و یكسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسیار مسرور و شاد گشت‌ كه‌ به‌ منظور خود رسیده‌ و كسی‌ كه‌ رسول‌ خدا را زیارت‌ كرده‌ است‌ و از او سخنی‌ شنیده‌، دیده‌ است‌. گفت‌: ای‌ پیرمرد! خودت‌ پیغمبر اكرم‌ را دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ كرد: بلی‌. هارون‌ گفت‌: كی‌ دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ كرد: در سنّ طفولیّت‌ بودم‌، روزی‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ دیگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسیدم‌ تا از دنیا رحلت‌ فرمود. هارون‌ گفت‌: بگو ببینم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخنی‌ شنیدی‌ یا نه‌ ؟ عرض‌ كرد: بلی‌، آنروز از رسول‌ خدا این‌ سخن‌ را شنیدم‌ كه‌ می‌فرمود:
یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاْمَلِ
«فرزند آدم‌ پیر می‌شود و هر چه‌ بسوی‌ پیری‌ می‌رود به‌ موازات‌ آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ می‌گردد: یكی‌ حرص‌ و دیگری‌ آرزوی‌دراز.»
هارون‌ بسیار شادمان‌ و خوشحال‌ شد كه‌ روایتی‌ را فقط‌ با یك‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنیده‌ است‌؛ دستور داد یك‌ كیسة‌ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پیر عجوز دادند و او را بیرون‌ بردند. همینكه‌ خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بیرون‌ ببرند، پیرمرد نالة‌ ضعیف‌ خود را بلند كرد كه‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانید كه‌ با او سخنی‌ دارم‌. گفتند: نمی‌شود. گفت‌: چاره‌ای‌ نیست‌، باید سؤالی‌ از هارون‌ بنمایم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌! زنبیل‌ حامل‌ پیرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟ پیرمرد عرض‌ كرد: سؤالی‌ دارم‌. هارون‌ گفت‌: بگو. پیرمرد گفت‌: حضرت‌ سلطان‌! بفرمائید این‌ عطائی‌ كه‌ امروز به‌ من‌ عنایت‌ كردید فقط‌ عطای‌ امسال‌ است‌ یا هر ساله‌ عنایت‌ خواهید فرمود؟ هارون‌ الرّشید صدای‌ خنده‌اش‌ بلند شد و از روی‌ تعجّب‌ گفت‌:
«صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ؛ یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاْمَلِ!»


راست‌ فرمود رسول‌ خدا كه‌ هر چه‌ فرزند آدم‌ رو به‌ پیری‌ و فرسودگی‌ رود دو صفت‌ حرص‌ و آرزوی‌ دراز در او جوان‌ می‌گردد


این‌ پیرمرد رمق‌ ندارد و من‌ گمان‌ نمی‌بردم‌ كه‌ تا درِ دربار زنده‌ بماند، حال‌ می‌گوید: آیا این‌ عطا اختصاص‌ به‌ این‌ سال‌ دارد یا هرساله‌ خواهد بود. حرص‌ ازدیاد اموال‌ و آرزوی‌ طویل‌ او را بدین‌ سرحدّ آورده‌ كه‌ بازهم‌ برای‌ خود عمری‌ پیش‌بینی‌ می‌كند و در صدد اخذ عطای‌ دیگری‌ است‌. باری‌، این‌ نتیجة‌ عدم‌ تربیت‌ نفس‌ انسانی‌ به‌ ادب‌ الهی‌ است‌ كه‌ حرص‌ و آرزو در وجود او دامنش‌ گسترده‌ می‌گردد و با طیف‌ وسیعی‌ رو به‌ تزاید می‌رود كه‌ حدّ یَقِف‌ ندارد. امّا كسانی‌ كه‌ با ایمان‌ به‌ مبدأ ازلی‌ و ابدی‌ و گرایش‌ به‌ وجود سرمدی‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ و الاءكرام‌ رخت‌ خود را در جهان‌ باقی‌ می‌برند و دل‌ به‌ كلّیّت‌ و ابدیّت‌ می‌دهند و طبعاً با عمل‌ صالح‌ رفتار زندگی‌ خود را بر اساس‌ عدل‌ و انصاف‌ می‌نهند، پاداش‌ آنها نزد خدا بوده‌ و بطور همیشگی‌ و مستمرّ به‌ آنها خواهد رسید؛ إِلاَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـ’لِحَـ’تِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ پاداشی‌ كه‌ حدّ و حساب‌ ندارد و در بهشت‌ جاودان‌ و عالم‌ ابدیّت‌؛ از بهترین‌ نعمت‌ معنوی‌ و حقیقی‌ متمتّع‌ خواهند بود؛ فَأُولَـ’ئِِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ و روزی آنان ازجانب پروردگارشان هر صبح وشام به آنهاخواهد رسید؛ وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُكْرَةً وَ عَشِیًّا آری‌! انسان‌ پس‌ از گذرانیدن‌ دوران‌ صباو ت‌ و بلوغ‌ دوست‌ دارد به‌ خود زینت‌ ببندد. لباس‌ خود را، شغل‌ خود را، زندگی‌ و مكان‌ خود را، و بالاخره‌ تمام‌ متعلّقات‌ خود را بنحوی‌ ترتیب‌ دهد كه‌ نقش‌ بقاء و بنحو ابدیّت‌ زیست‌ نمودن‌، روی‌ حقیقت‌ فناء را بپوشاند و واقع‌ امر در تحت‌ این‌ نقشهای‌ باطله‌ مختفی‌ و منتفی‌ گردد. از این‌ مرحله‌ كه‌ بگذریم‌ دوران‌ تفاخر است‌، می‌گوید: قدرت‌ من‌ چنین‌ است‌، مال‌ من‌ چنان‌ است‌، علم‌ من‌ فلان‌ است‌؛ حتّی‌ با كمال‌ جرأت‌ به‌ استخوانهای‌ پوسیده‌ و خاكستر شدة‌ آباء و نیاكان‌ خود فخر می‌كند و رجز می‌خواند، و بر اشیاء درهم‌ شكسته‌ و نقشه‌های‌ پوسیده‌ افتخار می‌كند و آنها را در موزه‌های‌ مجلّل‌ و با شكوه‌ قرار می‌دهد و شعرهای‌ حماسی‌ می‌خواند. و بالاخره‌ در آخر دوران‌ زندگی‌ نیروی‌ وجودی‌ خود را در زیاد كردن‌ مال‌ و فرزند متمركز می‌كند. انسان‌ طبعاً هر چه‌ عمرش‌ زیادتر شود،حریص‌تر می‌شود؛ در جوانی‌ انفاق‌ در راه‌ خدا می‌كرد، حالا نمی‌كند؛ حسّ گذشت‌ و ایثار داشت‌، حالا ندارد. طبع‌ بشر چنین‌ است‌ كه‌ بر هر اساسی‌ تربیت‌ شود نفس‌ او بر همان‌ اساس‌ متحجّر می‌گردد و احوال‌ گذران‌ او بصورت‌ ملكات‌ ثابته‌ در می‌آید. البتّه‌ چون‌ خود را بر محور قانون‌ دین‌ و حقّ تربیت‌ ننموده‌ است‌ لذا در آخر عمر نتیجة‌ نفسانی‌ او همان‌ تراكم‌ احوال‌ و تحجّر خاطرات‌ و افكار اوست.


رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَـ’رَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن‌ ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَو’ةِ وَ إِیتَآءِ الزَّكَو’ةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الاْبْصَـ’رُ * لِیَجْزِیَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُم‌ مِّن‌ فَضْلِهِ وَ اللَهُ یَرْزُقُ مَن‌ یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ * وَ الَّذِینَ كَفَرُو´ا أَعْمَـ’لُهُمْ كَسَرَابِ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّی‌’´ إِذَا جَآءَهُ و لَمْ یَجِدْهُ شَیْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفَّـی’هُ حِسَابَهُ و وَ اللَهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ
تابش‌ نور حقیقت‌ و جلوة‌ الهی‌ در دل‌ مردمانی‌ است‌ كه‌ تجارت‌ و خرید و فروش‌ آنها را از یاد خدا و اقامة‌ نماز و زكاة‌ باز نداشته‌ و امور اعتباریّة‌ این‌ عالم‌، از آن‌ مقصد و مقصود و از آن‌ هدف‌ و معبود آنها را به‌ خود مشغول‌ نكرده‌ است‌. پیوسته‌ آنان‌ از روزی‌ كه‌ عاقبت‌ وخیم‌ اعمال‌ زشت‌ دلها و چشمها را واژگون‌ كند در خوف‌ و هراسند. كسانیكه‌ طبق‌ این‌ دستورات‌ عمل‌ می‌كنند ثمرة‌ وجودی‌ آنها به‌ مرحلة‌ كمال‌ خود می‌رسد و از استعدادات‌ و قوائی‌ كه‌ به‌ آنها داده‌ شده‌ است‌ حدّاكثر استفاده‌ نموده‌ قوای‌ هستی‌ خود را به‌ فعلیّت‌ می‌رسانند. در این‌ صورت‌ هنگام‌ مرگ‌ بشّاش‌ و خندان‌ بوده‌ (چون‌ از مراحل‌ ابتدائیّة‌ تكامل‌ گذشته‌ و به‌ سِرّ عالم‌ رسیده‌اند) حقائق بر آنها منكشف‌ گشته‌ و با خدای‌ خود ربط‌ پیدا نموده‌ و وجود جزئی‌ خود را به‌ كلّیّت‌ این‌ عالم‌ مربوط‌ و در علم‌ و حیات‌ و قدرت‌ كلّیّه‌ مُنغمر و فانی‌ شده‌اند. و هیچ‌ حال‌ منتظره‌ای‌ برای‌ آنها باقی‌ نمانده‌ و از مردن‌ هراس‌ ندارند بلكه‌ عاشق‌ مردن‌ و دلباختة‌ مرگند كه‌ آن‌ عوالمی‌ را كه‌ در اینجا ندیده&
عشق:
عشق از عناصر عمده و اساسی بینش و حرکات عرفانی است. اما حقیقت عشق چیست؟ این سؤال را نمی توان پاسخ گفت، زیرا عشق مانند هستی، مفهومی دارد که اعراف الاشیاء است اما کنه و حقیقت آن در غایت خفاءاست، که :
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان، روشن تر است
محی الدین ابن عربی درباره ی عشق که آن را دین و ایمان خود می داند، می گوید: «هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.» به این معنی که تا تجربه ی شخصی در کار نباشد با حد و رسم منطقی قابل شناسایی نیست و در تجربه ی شخصی هم به یکبار قابل نیل نمی باشد، راه بی پایان آن هرگز برای انسان به انتها رسیدنی و عطش آن سیراب شدنی نیست.
عرفا عشق را در مسایل مهم جهان بینی و سلوک خویش مطر ح می کنند از جمله:
۱- عشق در آفرینش جهان:
در حدیث قدسی معروف میان عرفا آمده که: داود علیه السلام علت و انگیزه ی آفرینش جهان را از حضرت حق سؤال می کند و چنین پاسخ می شنود که:
«کنت کنزأ مخفیأ فأحببت ان أعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف» چنانکه در ضمن شرح رساله ی قیصری خواهد آمد، سراسر آفرینش، مظاهر و آینه های تجلی حق اند. اساس آفرینش، جمال و زیبایی و عشق به جمال و زیبایی است، ذات حضرت حق، آن شاهد حجله ی غیب که پیش از آفرینش جهان، خود هم معشوق بود و هم اساس آفرینش و پیدایش جهان، عشق حق به جمال خویش و جلوه ی جمال خویش است . در حقیقت، خدا یک معشوق است، معشوق خویشتن خویش، و معشوق همه ی آفرینش. آفرینش وسیله ی ظهور حق وزمینه ی معرفت و عشق خلق به آن معشوق حقیقی است.
۲- عشق در بازگشت و معاد
عشق عرفانی، یک عشق دو سره است که«یحبهم و یحبونه» چنانکه دیدیم همین عشق حق به جمال خویش، عامل تجلی وی ودر نتیجه عامل پیدایش جهان است. و عشق همانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است. البته عشق علت، در مرحله ی اول به ذات خویش است و ذات علت،عینأ همان کمال ذات معلول است و ذات معلول لازم ذات علت است. پس عشق به ملزوم، همان عشق به لازم است، پس هر علتی نسبت به معلول خود عشق دارد و از این طرف هم، هر موجودی عاشق ذات و کمالات ذات خویش است و کمال وجودی هر معلولی، همان مرتبه ی وجودی علت اوست، پس هر معلولی عاشق علت خویش است و چنانکه وجود دارای مراتب مختلف است از واجب الوجود تا اضعف موجودات عالم، عشق هم دارای مراتبی است از عشق ضعیف ترین مرحله ی هستی تا عشق واجب الوجود. پس هر موجودی طالب کمال خویش است و هر مرتبه ی پایین طالب مرحله ی بالاتر از خویش است و چون بالاترین مرتبه ی هستی ذات حضرت واجب الوجود است،پس معشوق حقیقی سلسله ی هستی، ذات مقدس حضرت حق است،چنانچه در بیان جامی گذشت. پس همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش، عامل و محرک نیرومند حرکت و سیر همه ی پدیده ها و از جمله انسان است.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
مرحوم جلال الدین همایی گوید: «همین جاذبه و عشق ساری غیر مریی است که عالم هستی را زنده و برپا نگه داشته و سلسله ی موجودات را به هم پیوسته است. به طوری که اگر در این پیوستگی و به هم بستگی سستی و خللی روی دهد، رشته ی هستی گسیخته خواهد شد و قوام و دوام از نظام عالم وجود، رخت بر خواهد بست.»
۳- عشق درپرستش :
در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس هردوعالم رابه دشمن ده که ماراذوست بس .
چنانکه در فرق عابد وزاهدوعارف بیان شد،یکی از ویژگی های عرفا، پرستش خداوند است،به خاطر عشق به او، نه به خاطر طمع بهشت، یا ترس از دوزخ. رابعه عدویّه می گفت:
«الهی، ما رااز دنیا، هر چه قسمت کرده ای، به دشمنان خود، ده و هر چه از آخرت قسمت کرده ای، به دوستان خود،ده، که مرا، تو، بسی خداوندا،اگر ترا،از بیم دوزخ، می پرستیم،در دوزخم بسوز واگر برای تو ،ترامی پرستیم،جمال باقی دریغ مدار».
خبرت هر سحر از باد صبا می خواهم هر شبی خیل خیالت، به دعا می خواهم
سینه رابهر وفای تو، صفا می جـویـم دیده را بهر جمال تو، ضیا می خواهم
بر در تو، کم وبیش وبدونیک ودل وجان همه بر خاک زدم،از تو ترا می خواهم
۴- عشق در رابطه با دیگران :
از آنجا که عرفا،معشوق حقیقی عاشقان را ذات حضرت حق دانسته ومعشوق های دیگر را،همه از مجالی ومظاهر او می دانند وعشق به مظاهر را عشق مجازی و درطول عشق به ذات حق می دانند که عشق حقیقی :
جمله معشوق است وعاشق پرده ای زنده معشوق است وعاشق مرده ای
طبعأ نسبت به هر چیزی عشق می ورزد ومسلک ومذهب او صلح کل ومحبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی می گوید:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم زوست
ولی عالم محبت وعشق خواص عارفان وسیع تر و بالاتر از عشقی است که سعدی فرموده است.زیرا فرق است بین معشوقی که:همه عالم ازوست،ومعشوقی که:«همه عالم اوست.
جامی گوید:
ترا دوست بگویـم حکایتی بی پوست همه از«او»ست وگر نیک بنگری همه اوست
جمالش از همه ذرّات کون مکشوف است حجاب تو، همه پندار هـای تـو برتوست
هركه شد محرم دل درحرم یار بماند وآنكه این كار ندانست در انكار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری كه در این گنبد دوار بماند

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 24/6/1391 - 1:12 - 0 تشکر 559574

عشق چیست ؟
موضوع بحث، عشق است، كه دریایی است بی‌كران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنان‌كه مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید: هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند. از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌كه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است. اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی است ولیكن این حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است كه: اولاً، عشق چنان‌كه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمی‌گنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمی‌گنجد. شعار اسلامی ما، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمی‌یابد و می‌تواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمی آید واین دو عبارتند از :
1- عدم
2 -وجود
در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمی‌شود و عینیت با ذهنیت نمی‌سازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود می‌دهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته می‌شود، ضرورت سیر و سلوك مطرح می‌گردد. چنان‌كه ملاصدرا سیر و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.در نظام اصالت ماهیت، ذهن می‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بكوشیم كه خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجه ای نخواهیم گرفت :
به عقل نازی حكیم تا كی ؟ به فكرت این ره نمی شود طی
چه كند دانش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا
بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نكته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است :
“كل ما میز تموه باوهامكم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم.
ثانیاً، همیشه میان “تجربه” و “تعبیر” فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را كه تجربه كرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌كه باید و شاید به دیگران منتقل كنید. یعنی در واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید.
حافظ می‌گوید:
من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام كه مپرس
آن شنیدن برای حافظ یك تجربه است كه به تعبیر در نمی‌گنجد. عین‌القضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح می‌كند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمی‌آیند. و از اینجاست كه مولوی می‌گوید :
گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است
و اگر بكوشیم تجربه‌های بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی می‌دانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحله‌ای رسیده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوسته‌اند و انسانها با طی مراتب تكاملی در مسیر معرفت می‌توانند از این ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست یابند و همین نكته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن كریم است. اما پیش از سیر در مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار است ولیكن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ كه در تعریف و تحدید نمی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً می‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بی‌واسطه، نه با واسطه كه:آفتاب آمد دلیل آفتاب/ گر دلیلت باید از وی رخ متاب و عشق هم آن حقیقت والایی است كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌كه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیكتر است. به همین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یا مجهولی را معلوم سازیم كه این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است .

خوشتر از دوران عشق، ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع عشق را آغاز هست، انجام نیست
کام هر جوینده‌ای را آخریست عارفان را منتهای کام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع زان که هرکس محرم پیغام نیست
آشنایان، ره بدین معنی برند در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد، بر نیاید بوی عود پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست می‌برد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست پیش اندام تو، هیچ اندام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی آن کجا داند که دردآشام نیست
باد صبح و خاک شیراز، آتشی است هر که را در وی گرفت، آرام نیس� � **
خواب بی هنگامت از ره می‌برد ورنه بانگ صبح، بی هنگام نیست **
سعدیا چون بت شکستی، خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست
• شعاع آگاهی و سطح خواسته انسان
قلمرو انسان چه در ناحیه آگاهیها و بینش ها و شناخت ها و چه در ناحیه‏ خواسته‏ها و مطلوبها بسی وسیع تر و گسترده‏تر و متعالی‏تر است . آگاهی انسان و شناخت او ، از ظواهر اشیاء و پدیده‏ها عبو می‏كند و تا درون ذات و ماهیت آنها و روابط و وابستگی های آنها و ضرورت های حاكم بر آنها نفوذ می‏نماید آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مكان ، زندانی می‏ماند و نه زنجیره زمان آن را در قید و بند نگه می‏دارد هم‏ مكان را در می‏نوردد و هم زمان را از این رو هم به ماوراء محیط زیست‏ خویش آگاهی پیدا می‏كند تا آنجا كه دست به شناخت كرات دیگر می‏یازد ، و هم بر گذشته و آینده خویش وقوف می‏یابد ، تاریخ گذشته خویش و جهان یعنی‏ تاریخ زمین ، آسمان ، كوهها ، دریاها ، گیاهان و جانداران دیگر را كشف‏ می‏كند و درباره آینده تا افق های دوردست می‏اندیشد بالاتر این كه انسان‏ اندیشه خویش را درباره بی‏نهایت ها و جاودانه گیها به جولان می‏آورد و به برخی‏ بی‏نهایت ها و جاودانه گیها شناخت پیدا می‏كند آدمی از شناخت فردیت و جزئیت پا فراتر می‏نهد ، قوانین كلی و حقایق عمومی و فراگیرنده جهان را كشف می‏كند و به این وسیله تسلط خویش را بر طبیعت مستقر می‏سازد .
انسان از نظر خواسته‏ها و مطلوبها نیز می‏تواند سطح والائی داشته باشد انسان موجودی است ارزش جو ، آرمان خواه و كمال مطلوب خواه ، آرمانهایی را جستجو می‏كند كه مادی و از نوع سود نیست ، آرمانهایی كه تنها به خودش و حداكثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد ، عام و شامل و فراگیرنده همه‏ بشریت است ، به محیط و منطقه خاص یا قطعه‏ای خاص از زمان محدود نمی‏گردد . انسان آنچنان آرمان پرست است كه احیانا ارزش عقیده و آرمانش فوق همه ارزشهای دیگر قرار می‏گیرد ، آسایش و خدمت به انسانها از آسایش خودش اه برود مثل این است كه در پا بلكه چشم خودش فرو رفته باشد با دیگران ‏همدرد می‏شود ، از شادی دیگران شاد و از اندوه آنان اندوهگین می‏گردد ، به‏ عقیده و آرمان مقدس خود آنچنان دلبستگی پیدا می‏كند كه منافع خود ، بلكه‏ حیات و هستی خود را به سهولت فدای آن می‏نماید . جنبه انسانی تمدن بشری كه روح تمدن به شمار می‏رود ، مولود اینگونه‏ احساسها و خواسته‏های بشری است.
• ملاك امتیاز انسان
بینش وسیع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول كوشش جمعی بشر است كه‏ در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تكامل یافته است این بینش كه‏ تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام ” علم ” یافته است علم به‏ معنی اعم یعنی مجموع تفكرات بشری درباره جهان كه شامل فلسفه هم می‏شود محصول كوشش جمعی بشر است كه نظم خاص منطقی یافته است . گرایشهای معنوی و والای بشر ، زاده ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به‏ برخی حقایق در این جهان است كه آن حقایق ، هم ماورای فردی است ، عام شامل است ، و هم ماورای مادی است ، یعنی از نوع نفع و سود نیست‏ اینگونه ایمانها و دلبستگیها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بینی‏ها و جهان شناسی‏ها است كه یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است و یا برخی فلاسفه خواسته‏اند نوعی تفكر عرضه نمایند كه ایمانزا و آرمان خیز معنویتر ‏گردد ، به هر حال گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان آنگاه كه پایه و زیربنای اعتقادی و فكری پیدا كند نام ” ایمان ” به خود می‏گیردپس نتیجه می‏گیریم كه تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر،‏ ملاك ” انسانیت ” او است انسانیت وابسته به آن است ، علم و ایمان‏ منكر امتیازو حداكثر تفاوت كیفی‏ می‏دانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتیها و اهمیتها عظمتها كه نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت در انسان جلب کرده است ، چندان مورد توجه این گروه واقع نشده استاین گروه انسان را از نظر خواسته‏ها و مطلوبها نیز یك حیوان تمام عیار می‏دانند بدون كوچكترین تفاوتی از این نظر برخی دیگر تفاوت او را در جان داشتن می‏دانند ، یعنی معتقدند جاندار و ذی حیات منحصر به انسان‏ است ، حیوانات دیگر نه احساس دارند و نه میل و نه درد و نه لذت ، ماشینهایی بی‏جان‏اند شبیه جاندار تنها موجود جاندار انسان است ، پس‏ تعریف حقیقی او آن است كه موجودی است جاندار دیگر اندیشمندان كه‏ انسان را تنها جاندار جهان نمی‏دانند و به امتیازات اساسی میان او و سایر جانداران قائلند .
هر گروهی به یكی از مختصات و امتیازات انسان توجه كرده‏اند از این رو انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است از قبیل : حیوان ناطق تعقل كننده ، مطلق طلب ، لایتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ، حیوان ماوراء الطبیعی ،سیری ناپذیر ، غیر معین ، متعهد و مسؤول ، آینده‏نگر ، آزاد و مختار ، عصیانگر ، اجتماعی ، خواستار نظم ، خواستار زیبایی ، خواستار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مكلف ، صاحب وجدان ، دو ضمیری ، آفریننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقیده پرست ، ابزارساز ، ماورا جو ، تخیل آفرین ، معنوی ، دروازه معنویت ، و . . . بدیهی است كه هر یك از این امتیازات به جای خود صحیح است اما شایداگر بخواهیم تعبیری بیاوریم كه جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به كه از علم و ایمان یاد كنیم و بگوئیم انسان حیوانی است كه با دو امتیاز″ ‏علم وایمان از دیگررورابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگر رابطه زندگی‏ فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت در انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعكاسی از زندگی حیوانی او نیست و هم معلوم شد كه علم و ایمان دو ركن از اركان اساسی انسانیت انسان است‏ اكنون می‏خواهیم ببینیم این دو ركن و این دو وجهه انسانیت ، خود با یكدیگر چگونه ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یك طرف ، و ایمان از طرف دیگر بر روی انسان است آیا علم به چیزی می‏خواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونه‏ای می‏خواهد بسازد و ایمان به گونه‏ای مخالف آن ؟ علم‏ ما را به سویی می‏برد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مكمل‏ یكدیگرند ، علم نیمی از ما را می‏سازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن‏ ؟ پس ببینیم علم به ما چه می‏دهد و ایمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی می‏بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم‏ ابزار می‏سازد و ایمان مقصد ، علم سرعت می‏دهد و ایمان جهت ، علم توانستن‏ است و ایمان خوب خواستن ، علم می‏نمایاند كه چه هست و ایمان الهام‏ می‏بخشد كه چه باید كرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم‏ جهان را جهان آدمی می‏كند و ایمان روان را روان آدمیت می‏سازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می‏دهد و ایمان به شكل عمودی بالا می‏برد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو می‏دهد ، هم‏ ایمان ، اما علم نیروی منفصل می‏دهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم‏ زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت می‏بخشد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 24/6/1391 - 1:12 - 0 تشکر 559575

• ایمان چیست؟
ایمان: یعنی معتقد به چیزی باشید از روی حسن نیت (اطمینان) یعنی درک عینواقعیت حقیقت (حقیقی ). حقیقتی وجود نخواهد داشت مگر آن زمان که فردخود به مرحله اطمینان رسیده باشد.از ایمان پاک صفای قلب پیدا می شود وازصفای قلب توحید در دل پدیدار می شود،حال در مباحث قبل رابطه انسان رابا ‏ فرهنگ و معنو یت خودشناسی داشتیم روشن شد انسانیت در اصالت و استقلال علم وایمان است که صرفا انعكاسی از زندگی حیوانی او نیست و هم معلوم شد كه علم و ایمان ركن از اركان اساسی انسانیت انسان است.‏ اكنون می‏خواهیم ببینیم این دو ركن با یکدیگر چه نقشی رادرزندگی انسان بوجود میآورندبر اساس این برداشت ، همه وسوسه‏ها ، وسوسه آگاهی است . پس شیطان شیطان وسوسه‏گر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه می‏كند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری‏ برای ما كه چنین آموخته‏ایم ، آنچه در سفر پیدایش می‏بینیم سخت شگفت‏آوراست همین برداشت است كه تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به‏ عصر ایمان و عصر علم تقسیم می‏كند ، علم و ایمان را در مقابل یكدیگرقرار می‏دهد ، در صورتی كه تاریخ تمدن اسلامی تقسیم می‏شود به عصر شكوفائی‏ كه عصر علم و ایمان ، تواما” انحطاط یافته‏اند. ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط كه خسارتهای جبران ناپذبر ‏ بر انسانیت وارد كرد بر كنار بداریم و كوركورانه تضاد علم‏ وایمان که بعدا روشن خواهد شد که هر ایمانی را امری مسلم تلقی نكنیم یك برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است، بدون شك بسیاری از برداشتها و تفسیرها درباره جهان ، هر چند می‏تواند مبنای یكی دلبستگی واقع شود، ولیکن با اصول منطقی و علمی سازگار نیست و ناچار مرتد شد نی‏ است.) سخن در این نیست ، سخن در این است كه آیا نوعی تفكر و برداشت از جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد كه هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق‏ حمایت شود و هم بتواند زیربنائی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد ؟ روشن شد كه چنین برداشت و تفكر و جهان بینی‏ وجود دارد.پس آیا می توان‏ در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه سخن گفت؟ یكی تفسیر و برداشتی كه ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال تایید منطقی داشته باشد وجود دارد یا تمام تفكراتی كه علم و فلسفه به ما می‏دهد درست است ولاغیرناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یك طرف ، و ایمان از طرف دیگر بر روی انسان است آیا علم مارا به چیزی می‏خواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونه‏ای می‏خواهد بسازد و ایمان به گونه‏ای مخالف آن ؟ علم‏ ما را به سویی می‏برد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مكمل‏ یكدیگرند؟، علم نیمی از ما را می‏سازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن‏ پس ببینیم علم به ما چه می‏دهد و ایمان چه می بخشد؟ علم به ما روشنائی و توانائی مید هد ایمان عشق و امید و گرمی می بخشد، ‏ ، ایمان مقصد علم است،ایمان الهام بخش قلب است سرعت می‏دهد و جهت ‏ انقلاب برون است وعلم جهان را، جهان آدمی ایمان انقلاب درو ن است ، علم‏ شناسایی می‏كند و ایمان روان آدمیت را می‏سازد ، علم وجود افقی را گسترش می دهد ایمان وجود عمودی را بالا می‏برد ،علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز.


اما علم نیروی منفصل می‏دهد و ایمان نیروی متصل علم زیبایی عقل است وایمانزیبائی اندیشه. علم امنیت برونی می‏بخشد وایمان امنیت درونی علم امنیت درونی در در مقابل بیماریها ، سیلها ، زلزله‏ها ، طوفانها ، می‏دهد. شک نیست که اروپای جدید اندیشه‏ای و مثالی در این رشته‏ها تاسیس كرده است ، ولی تجربه نشان می‏دهد كه حقیقتی كه از راه عقل محض به دست می آید ، نمی‏تواند آن حرارت اعتقاد زنده‏ای را داشته باشد كه تنها با الهام شخصی حاصل ‏شود به همین دلیل‏ است كه عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نكرده ، در صورتی كه دین ، مایه ارتقای افراد و تغییر شكل جوامع بشری بوده امروزه غالبا دریافته‏اند كه سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی‏ خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه‏ انسان می‏سازد نه انسان تمام محصول این تربیت ، ماده خام است نه‏ توانا و قدرتمند نه انسان با فضیلت .مشکل اساسی وجود دارد که‏ اندیشمندان قصد دارند با آرمانی جامعه‏ها را تهدید می‏كند وآن یک خلاء‏ فلسفه محض آن خلاء را پر کنند. بعضی ها دست به دامن ادبیات شده اند و هنر و فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی‏وسعدی و حافظ رابرای پركردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح می کنند ، غافل از اینکه . این ادبیات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته اند. روح آنان نیزانسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی‏ ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روح و بی جاذبه است ؟ ! محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفكر درباره جهان و انسان است كه همان تفكر اسلامی است. پس از آنكه شناختیم نقش علم چیست و نقش ایمان چیست ، نیاز چندانی‏به طرح و پاسخ این پرسش نیست .بدیهی است كه نه علم می‏تواند جانشین‏ ایمان گردد و نه ایمان به جای علم بلکه هر دو مکمل ومتمم یکدیگرند وایمان می تواند ‏ ارتقاء دهد و علاوه بر اینكه ما را در رسیدن به مقاصد و سطح علم راهدفها در پیمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف هدایت می ‏کند ، بلکه مقاصد و آرمانها و خواسته‏هائی از ما را كه به حكم طبیعت و غریزه بر محور فردیتبر محور عشق و علاقه‏های معنوی و روحانی انسانهاست سوق می دهد .علم وایمان‏در دست ما جوهر و ماهیت ما را دگرگون می سازد .می آموزد ایمان ، طبیعت را به ما می شناساند ،علم قوانین آن را بر ما جربه‏های تاریخی نشان داده است كه جدائی علم و ایمان خسارتهای جبران ناپذیری بر جامعه وارد نموده استعلم را در پرتو ایمان باید شناخت ، با دور افتادن علم وایمان ‏است جمود و تعصب كور و با شدت به دور خود چرخیدن راه به جائی نبردن‏ تبدیل علم بدون ایمان نیز تیغی است در كف زنگی مست.‏ همه اینها صحیح است ، اما نكته اساسی این است كه قدرت ایمان توانائی علم ، از نوع قدرت و توانائی ابزار است ، یعنی بستگی دارد به‏ اراده و فرمان انسان در هر ناحیه بخواهد كاری انجام دهدبا ابزار ایمان است كه می‏گوییم علم بهترین مدد كار ایمان است، وصول به مقاصد و پیمودن انتخاب کرده است كه انسان برای طی كردند تاریخ گذشته و حال نشان داده كه تفكیك علم و ایمان از یكدیگر چه نتایجی به‏ بار می‏آورد آنجا كه ایمان بوده و علم نبوده است باعث شده است که بشر تیجه زیان باری داشته باشد.همچنین تعصبها وکشمکشها مخرب. زندگی سالم .ایمان روشن شد كه انسان نمی‏تواند بدون داشتن ایده و آرمان داشته باشد و یا كاری مفید و ثمر بخش برای بشریت انجام دهد نمی داند، و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان كه تكلیف خویش را زندگی اجتماعی می نا مد. انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماع برخورد می‏نماید و ناچار باید عكس العمل خاص در برابر اینگونه‏ مسائل نشان بدهد. انسان اگر به مكتب و عقیده و ایمانی متصل نباشد تكلیفش روشن است ، و اما اگر مكتب و آئینی تكلیفش را روشن كرده باشد همواره مردد بسر نمی‏برد ،در غیر اینصورت گاهی به این سو كشیده می‏شود وگاهی به آن سو سپس موجودی می‏گردد، بی هدف وبی هویت.هنگامی کهفردی چراغ ایمان در درونش شعله ور می گردد ،همگی وجودش شور وعشق می گردد و دیگر هیچ نمی بیند وهیچ نمی شنود، در این مرحله است که الهاماتدر درون آدمی پدیدار میگرددوهدایت صورت می گیرد.
• علم چیست؟
اندیشه ای را می توان علمی گفت که توسط همه گان قا بل نقد و برسی و نتیجه گیری باشد.اگرامری صرفا” توسط یک نفر قا بل دیدن ومشاهد ه کردن ،لمس کردن ،چشیدن باشد وهیچ کسی دیگر را در آن تجربه ها سهم وشرکت نباشد ویا قا بل تکرار وتجربه توسط دیگران نباشد آن امر گرچه متعلق به محسوسا ت وعینیات باشد اما در داخل قلمرو علم واقع نخواهد شد. پس کلیه اموری را که هر فردی آن را تجربه می کند وهمگان آنرا دیده ولمس ویا چشیده ودرک نموده ومکررا”وبکرات تجربه شده باشد آن را علمی گویند.
که این علوم بر دو قسم اند:
1: علوم جزئی وشخصی
2: علوم کلی
اساس این علوم برپایه اندیشه ها ست واین افکار واندیشه ها نیز ،اولا”حقیقی وغیر اعتباریند ومشمول صدق وکذب واقع می شوند . ثانیا”علمی بودن نه به معنای درست بودن است بلکه صرفا”به معنی اینست که می توان در باره آن مورد علمی نقد وبررسی کرد و بعد از انیکه بارها مورد نقد وبرسی قرار گرفت وهمه گان آن را درک و باور داشتند . میتوان گفت که این موردی که مطرح شد ه علمی است. اندیشهای علمی نیز بر دو قسم اند:
الف) اندیشه های علمی جزئی: یعنی که برسی شخصیت های تاریخی مثلا” فلان شخص چنین بود وچنان کرد ویا در دوران بسیار دور فلان جانوران در فلان مکان هازیست میکردند،یا حدوحدودکره زمین ایقدر بوده و….
ب) اندیشه های کلی: عبارتند ازقضایای کلی ومنطقی که ناظربه حوادث مشابه ومکرر است . یعنی مواردی که می توان واقع شود وبسیار نظیر داشته باشدو اتفاق افتد.
تقسیم بندی مقولات فکر :
1:افکار واندیشه های اعتباری وپنداری:
الف:اندیشه های اعتباری ارزشی
ب:اندیشه های اعتباری قرار دادی
2: اندیشه های متافیزیکی (فلسفی)
3: اندیشه های غیر متافیزیکی:
الف:افکار علمی
ب :افکار غیرعلمی
علم سه وجب است:
حدیث لطیفی هست مبنی بر اینکه علم در سه درجه است ، تعبیر حدیث‏ اینست که علم سه وجب است ، بشر همین که بوجب اول علم می‏رسد تکبر باو دست میدهد و همین که بوجب دوم میرسد تواضع و فروتنی باو دست میدهد زیرا معلومات خود رادر برابر مجهولات ناچیز می‏بیند وقتی که بوجب سوم‏ میرسد می‏فهمد که هیچ چیز نمی‏فهمد و می‏گوید معلومم شد که هیچ معلوم نشد دانشمند ریاضیدان فرانسوی بنام ” ژاک هادامارا “:
“وقتی ما بشرائط اکتشافات و اختراعات میاندیشیم محال است بتوانیم‏ اثر ادراکات ناگهانی درونی را نادیده بگیریم . هر دانشمند محققی کم و بیش این احساس را کرده است که زندگی و مطالب علمی او از یکرشته‏ فعالیتهای متناوب که در عده‏ای از آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه‏ حاصل یک سلسله الهامات درونی می‏باشد تشکیل شده است”.دانش بشر همیشه نسبت به‏ آنچه حقیقت است ، یعنی نسبت به کل دانش اندک است :
” « و ما أوتیتم من العلم الا قلیلا »


” عالم واقعی همیشه به نادانی و جهل خود اعتراف دارد ، عالم واقعی بدون دلیل چیزی را انکار نمی‏کند و بدون دلیل‏ چیزی را نمی‏پذیرد . عالم اگر جامد و مغرور بود عالم نیست . عالم اگر بی‏ دلیل چیزی را پذیرفت یا بی دلیل چیزی را انکار کرد روح علمی ندارد ، او خزانه و انباری است از یک سلسله فورمولها و اطلاعات ، هر چه باو داده‏ شده یاد گرفته و ضبط کرده است اما در روح خودش یک روشنائی و یک‏ مقیاس برای قبول و انکار وجود ندارد . پس روحش روح علمی نیست . اگر شخصی را دیدید که در همه رشته‏ها گواهی نامه تحصیلی دارد ، در عین‏ حال سخنی را بدون دلیل قبول یا انکار می‏کند بدانید عالم واقعی نیست

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 24/6/1391 - 1:12 - 0 تشکر 559576

• منطق قرآن
گذشته از همه اینها منطق خود قرآن درباره علم به شكلی است كه قابل تخصیص و اختصاص نمی‏باشد . قرآن علم را نور و جهل را ظلمت می‏داند ، می‏فرماید مطلقا نور بر ظلمت ترجیح دارد . قرآن صریحا مسائلی را به عنوان موضوع مطالعه و تفكر پیشنهاد می‏كند . این موضوعات همانهاست كه نتیجه مطالعه آنها همین علوم طبیعی و ریاضی و زیستی و تاریخی و غیره است كه امروز در دنیا می‏بینیم .
سوره بقره آیه164 میفرماید:
((إ ن فی خلق السموات و اعرض و اختلاف اللیل و النهار و الفلك‏ التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحیا به اعرض بعد موتها و بث فیها من كل دابة و تصریف الریاح و السحاب المسخر بین السماء و اعرض لایات لقوم یعقلون ) یعنی در آفرینش آسمانها و زمین ، در گردش شب و روز ، در حركت كشتی‏ بر روی آب كه به وسیله آن بشر منتفع می‏گردد ، آمدن و ریزش باران كه‏ سبب حیات زمین می‏گردد ، حیواناتی كه در روی زمین در حركت‏اند ، گردش‏ بادها و حالت مخصوص ابرها كه در میان زمین و آسمان معلق‏اند ، در همه‏ اینها نشانه‏های قدرت و حكمت پروردگار است . یعنی همه اینها قوانین و نظاماتی دارند و شناختن این نظامات شما را به توحید نزدیك می‏كند .
قرآن صریحا مردم را به مطالعه در این امور توصیه كرده و می‏دانیم مطالعه‏ همین هاست كه منجر به علم فلك و ستاره شناسی ، زمین شناسی ، دریاشناسی،علم كائنات جویه ، حیوان شناسی و غیره شده است . همچنین است در سوره‏ جاثیه آیه2 و سوره فاطر آیه 25 و بسیاری آیات دیگر . قرآن كتابی است كه اولین مرتبه كه نازل شد سخن خود را با ” خواندن ” علم ” و ” كتابت ” آغاز كرد . وحی قرآن با تذكر اینها آغاز گشت‏ إقرأ باسم ربك الذی خلق . خلق الانسان من علق . إقرأ و ربك الاكرم‏ . الذی علم بالقلم » صریح‏ترین توصیه‏های رسول خدا درباره علم است.
این جمله از مسلمات همه مسلمانهاست كه رسول خدا فرمود : (طلب العلم فریضة علی كل مسلم ) تعلم و دانشجویی بر هر مسلمانی فرض و واجب است ( مسلمان است باید دنبال علم برود )وفرمود  أطلبوا العلم و لو بالصین ) علم را پی جویی كنید ولو مستلزم این باشد كه تاچین سفر كنید یعنی علم مكان معین ندارد ، هر نقطه جهان كه علم هست بروید و اقتباس‏ كنید

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.