پرده عریض سینما همواره یادآور خاطراتی روشن برای من است. بر روی آن فیلمهایی را دیدم که تلخی و شادی را به یک اندازه برایم به وجود آورد. فیلمهایی دیدم که ایثار و گذشت یک کودک را در عین نیاز فریاد میزد.
یا آن عروسک قرمزک را در خاطرم ثبت کردم که از همان ابتدا با حرکتهای دوست داشتنیاش محبوب قلوب شد. دزد عروسکهای شهر هم به یادم میآید؛ همان گنجوی بدجنسی که هنرمندی تمام عیار بازیگرش را به من نشان داد و از همان جا بود که اکبر عبدی به عنصری ویژه در پیوند من و سینمای ایران تبدیل شد.
آدمهای اجاره نشین مهرجویی هم به بخشی از خاطرات پررنگ من از سینمای کمدی بدل شدند. دعواها، قهر و آشتی، آن فضای دورهمی ناب و مرام و معرفت ایرانی از درون این اثر به اعماق وجودم نفوذ کرد تا هنوزهم بعد از گذشت دو و نیم دهه از تولیدش، آن را در لیست منتخبانم قرار دهم.
شاید تصور نمیشد سینمای افتخار آفرینی که عطر حضور مادر در زندگی را در لوای یک نماد ازایجاد همدلی میان آدمها نشان میداد و دغدغههای درونی یک روشنفکر را از طریق آشفتگی و پریشان احوالی حمید در فیلمهامون عرضه میکرد درعرض دو دهه با این بی مهریها روبرو شود.
اما حقیقت تلخ بی مهری آدمهایی که فرهنگ و هنر را از دریچه تنگ نگاه خود مینگرند کار را به جایی رساند که با گذشت چند ماه از سال 1391 تمام آن خاطرات روشن به صورت یک توده محو در ذهنم باقی ماند و این همه رفتارهای غیرفرهنگی ضد سینما که از بد حادثه از سوی نیروهای منتسب به جناح ارزشی صورت گرفت، فضایی یاس آور و دردناک را در وجودم شکل داد. متن حاضر تنها ادای دینی کوچک به سینمایی است که بخشی از مهم ترین خاطرات زندگی هر یک از ایرانیهای دوستدار فرهنگ و هنر را به ارمغان آورده است.