تبیان، دستیار زندگی

سلام . من یه داستان میگم شما هم بقیشو بگید بعدش یه جایی هم بگذارید تا دیگران ادامه ی داستان شما رو ادامه بدن . اینجوری دیگه داستان تا ابد ادامه پیدا میکنه .

یه روز چلسی تو تبیان ثبت نام میکنه بعدش یهو میفهمه که اوووووووووه اینجا انجمن تخصصی هم داره که ! (خنده) . بعد میره تو انجمن زنان و میخواد حال بعضی ها رو بگیره ! اسم این افرادی که میخواد حالشونو بگیره اینه : ......

(بقیه داستان رو شما بگید . هر جوری خواستید بگید . اصلا موضوع رو عوض کنید اما ادامه ی همین باشه ها ! در ضمن از سه خط هم بیشتر نشه چون کسل کننده میشه . یه جایی هم بزارید تا دیگران بقیه ی داستان شما رو ادامه بدهند . )

به نام خدا

ســـلام

ای بابا

حالا كه جاهای سخت سختش رسیدی میگی ما ادامه بدیم؟؟! ایول .. دستت درد نكنه.

جرات داشتی خودت این قسمتشو مینوشتی بعد میسپردیش دست ما...

ادامه داستان : علی نقی تقی حسن آرمین ممد و .... . بعد از گرفتن حال اونا ، حال بعضی ها رو هم که دیگه اسمشونو نمیگم میگیره و میره تو بخش دانلود . بعد از دانلود نرم افزار های جاوا یهو یادش میفته که فیلم بزنگاه شروع شده و باید بره نگاه کنه اما نون نگرفته و باید بره نون بگیره . اما وقتی داره میره نون بگیره یهو یادش میفته که .....

یادش میفته که...ای بابا این وقت شب نونواییا تعطیله که،حالا چیکار کنم؟؟خب، بزنگاهو تکرارشو فردا می تونم ببینم،دانلودم فعلا بی خیالش،می مونه این شکمه که...

این شکمه که مهمتره...تا من باشم  در انجمن زنان خرابکاری نکنم که اینجور بلاها سرم بیاد.

نتیجه ی اخلاقی داستان:

نخود نخود هر کی رود انجمن خود!!!

بعد از چند روز دوباره چلسی میاد تبیان و میخواد صندوق خودشو چک کنه یهو میبینه حس غریب نوشته نخود نخود هر کی بره انجمن خود !!! بعد یهو چلسی به یاد اون ضرب المثل میفته که میگه از ماست که بر ماست . اما چلسی از رو نمیره . آخه خیلی پررو تشریف داره . بعدش یهو یادش میفته که خانوم آقایی گفته بود باید در مسنجر یه بحث ایجاد کنیم اما ...

سلام

و اینک ادامه ی ماجرا

اما چلسی از رو نمیره . آخه خیلی پررو تشریف داره . بعدش یهو یادش میفته که خانوم آقایی گفته بود باید در مسنجر یه بحث ایجاد کنیم اما

اما انگار نه انگار که جلسه مال خانم هاست...اونوقت همینجوری بی دعوت پا میشه میاد تو جلسه و بعد هم اونجا همه ی پرویی هاش یادش میره چون که سرکار خانم حس غریب...همچون خواهر مهربان  با حضور سبز خودش مانع از خرابکار های چلسی میشه... چلسی یاد میگره به خانم ها احترام بذاره

چلسی یاد میگره به خانم ها احترام بذاره  .  <<< حس غریب

اما خانوم ها هم باید یاد بگیرن که چلسی مثل داداششون میمونه و مثل یک سپر بلا میمونه تا از انجمن زنان محافظت کنه و چلسی هم این کارو میکنه آخه خیلی شیره . بعد میره تو انجمن زنان که یک بحث ایجاد کنه اما یهو میبینه که باید لوگوی تبیان رو طراحی کنه اما وقتی میخواد طراحی کنه یهو یادش میفته که ... 

سلام دوستان

اوه اوه چه خبره اینجا؟پای منو چرا کشیدید وسط ؟ عجبا با من چکار دارید ؟

خوب ادامه داستانت آقای چلسی :

یه دفعه دیدی ای بابا نون نخریدی .گفتی تبیانو بی خیال . پاشدی رفتی نانوایی ولی تا رسیدی دیدی ای دل غافل نون هم تموم شد.هیچی دیگه دست از پا درازتر برگشتی خونه .حالا جواب خونواده رو چی بدی . هههه. بقیه شو دوستان بگن......

بعد از نانوایی میاد خونه باز میره کامپیوتر رو روشن میکنه میره تبیان تا صندوقشو چک کنه اما یهو میبینه خانوم آقایی مکمل طنز رو ادامه داده اما انگار از یه جای دیگه ادامه داده . بعد چلسی ناراحت میشه اما به دل نمیگیره . بعد از رادیو صدای ربنا بلند میشه اما چلسی تازه یادش میفته که .......

سلام

همینطوری که ناراحت داشته می رفته خونه ییهو یاد علی آقا سوپری میفته، که واسه اینجور وقتا نون بسته ای میفروشه!! خدا پدرشم بیامرزه که چلسی رو از روبرو شدن با خشم مامی نجات داد. میره تو مغازه .... سلام علی آقا ...