داستان اسلامی
قبل از هر چیز، داستان اسلامی، نشئتگرفته از یک روح تربیتشده با اصول اسلامی است؛ یعنی با حفظ چند آیه و چند حدیث، نمیتوان داستان اسلامی موفقی نوشت. اسلام را باید فهمید (هرکس در حد استطاعت و توانش)؛ با آن مأنوس و همنشین و همرنگ شد. آنگاه، آنچه از قلم میتراود، خود به خود اسلامی میشود؛ بیآنکه نویسنده مجبور باشد به خود فشاری بیاورد و این طرف و آن طرف بپرد.
داستان اسلامی، گسترش افق دیدی را به نویسنده میدهد که هیچ مکتب فکری غیرالهی به او نمیدهد. همچنین، محدودیتهایی را برای او قائل میشود که به صلاح نویسنده و بشریت است. از نوع اول، امکان ورود به عالم غیب است (در صورتی که نویسنده صلاحیت لازم را برای این ورود داشته باشد) و از نوع دوم، محدودیتهای اخلاقی و عدم اجازه پرداختن به هر موضوعی است.به طور کلی، شاید بتوان گفت که تفاوت اساسی و بنیادی داستان اسلامی با داستانهای غیراسلامی، در تفاوت نگرش دو مکتب به هستی و انسان است.
داستان اسلامی هیچ چیز را مستقل بالذات نمیبیند و همهچیز را در ارتباط با خالق هستی مطرح میکند (هرچند به شکل غیرعلنی)، در ضمن، نسبت به انسان، تواناییها، استعدادها و محدودیتهای او، نظراتی دارد که گاه تفاوتهایی بنیادی با دیگر دیدگاهها دارد. این است که یک داستاننویس مسلمان، علاوه بر داشتن دیدگاه توحیدی، بایستی نظر اسلام را نسبت به انسان به طور دقیق و واضح بداند تا انسانی را که در داستانش مطرح میکند، یک انسان ناتورالیستی یا رئالیستی (به مفهوم صرف مادی آن) یا اومانیستی و امثال آن نشود؛ که اگر این مرزها نادیده گرفته شود، هر زحمتی برای اسلامی کردن داستان، نه تنها بیثمر میشود، بلکه گاه نتیجه عکس میدهد.»3
غلامعلی حداد عادل نیز در مقاله «سخنی پیرامون ماهیت ادبیات انقلاب اسلامی» ویژگیهای این ادبیات را توجه به عالم غیب و شهادت، تعهد و التزام، انسانگرایی غیرانسانمدارانه (غیراومانیستی)، در بر گرفتن عشق غیرشهوانی و گناهآلود، واقعگرایی توأم با آرمانگرایی، عرفان بدون انزوا و درویشی، تقید به فرم و صورت بدون اصالت دادن به آنها، جهانگرایی بدون غربزدگی، نوگرایی بدون گذشتهستیزی و نفی همه اصالتها و سنتها، مرتبط بودن با مردم و تودهها بدون زیر پا گذاردن کیفیت ادبی متن میداند.
در بخشهایی از این مقاله آمده است: «در ادبیات انقلاب اسلامی، توجه به انسان هست، اما اومانیسم به معنی غربی این کلمه نیست؛ یعنی ادبیات انقلاب اسلامی، انسانگرا هست، اما انسانمدار نیست. به این معنا، در ادبیات انقلاب اسلامی، سخن آخر را انسان به اعتبار انانیت و نفسانیت خود نمیزند، بلکه حقایق برتر از سرچشمه وحی و از مبدأ توحید میجوشد. یعنی شاعر و نویسنده انقلاب، غایت قصوای خود را خدا میداند، در عین حال که، برای رسیدن به خدا، راه خدا را از میانه اجتماع و از خلق انتخاب میکند.» (مجموعه مقالههای سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی، ص345
شهریار زرشناس، ضمن نامیدن این ادبیات به «ادبیات واقعگرای آرمانطلب شیعی»، در مقالهای با عنوان «ادبیات در حال تکوین واقعگرای آرمانطلب انقلاب اسلامی»،4 ویژگیهای این ادبیات را واقعیتگرایی ـ تا حدودی متفاوت با رئالیسم ـ توأم با آرمانگرایی، متعهد و ملتزم به تعالیم و آرمانهای اسلامی، دارای عفّت قلم و اخلاقگرا، واجد شخصیتهای مثبت آرمانگرای تعالیطلب در کنار شخصیتهای منفی، جزئینگر و ریزپرداز، متوجه به زمان و مکان مشخص، دربرگیرنده علل مادی و غیبی - هر دو - در وجه علت و معلولی خود، امیدآفرین و روحبخش، مبارز و عدالتخواه، محتوی شعائر و شعور شیعی و مناسک و جلوههای اعتقادی آن، بدون تصنع و شعارپردازی ملالآور و رها از سیطره غربزدگی شبهمدرن ذکر کرده است.
زرشناس این ادبیات را «در حال تکوین» میداند و معتقد است ادبیات مذکور میتواند زمینهساز و بسترآفرین ظهور تمدن اسلامی فردای تاریخ باشد. (ادبیات در حال تکوین واقعگرای آرمانطلب انقلاب اسلامی، ص19ــ18) میثاق امیرفجر نیز، بیآنکه توضیحی درباره جزئیات و ویژگیهای این مکتب بدهد، آن را «رمان متعالیه» مینامد. در اینباره، در ارتباط با شهاب، پسر عارف، یکی از شخصیتهای رمان «دره جذامیان» میخوانیم: «رمان متعالیه» زندگی را تفسیر میکند و در آن «وظیفه نویسنده، پیداکردن جهان درون و اعماق زیرین حیات و راه بردن به دنیای ایدههاست.» (دره جذامیان، ص 402)
البته امیرفجر، ضمن داشتن نگاه اسلامی به رمان، از منظر عرفانی و حکمت اشراق به این موضوع مینگرد، لذا حاصل اندیشه و کارش، تفاوتهای قابل توجه با اشخاص دیگری که پیش از این خواننده نظراتشان درباره داستان اسلامی بودیم، دارد. چه، آنان دین را با شریعت ملازم میبینند و به این امر کاملا مقیدند؛ حال آنکه در نظریه امیرفجر؛ شریعت، جای درخور توجهی ندارد. همانگونه که در مصاحبهای گفته است: «ما با ادبیاتمان در جستوجوی معنا هستیم و این معنای انسان، چیز خیلی عظیمی است و ریشه در تمامی زمینههای اندیشه ما دارد. فرمود: اتزعم انک جرم الصغیر...»5
او خود را نه جزء طیف نویسندگان مذهبی پس از انقلاب، بلکه از آن گروه «نویسندگان ایران جدید که براساس اندیشههای متعالی توحیدی و نوع نگاه هنرمندانه به مبانی ایمان، قرآن، عرفان و عشق به عدالت اجتماعی و در بستر نظر، تأملات و تأویلات جامعهشناختی علمی قلم میزنند» میداند؛ از سنخ «نویسندگانی وابسته به حوزه اندیشه مسئولانه الهی و ادبیات قرآنی» که «نگاه نوین و نظر جدید هنرمندانهای را که بر مبنای آن، نوعی ادبیات تفسیرگرانه از هستی ارائه»، و «به مردم جامعه خویش عرضه میکنند.»6
عبدالعلی دستغیب میگوید: «این همان ادب عرفانی کهن است که میکوشد در قالب رمان امروز، بار دیگر تجلی آغاز کند و انسان دردمند و سودازده امروزین را متوجه حقیقت، عشق و زیبایی سازد؛ اما اشکال کار و مسئله اساسی در حوزه ادب و برای نویسندگان در این است که رماننویس با جزئیات و حاقّ واقعیت و سلسله روابط جامعه و گسترش یا کاهش نهادهای اجتماعی و فکری و روانی سروکار دارد، نه با ایدهها.
از ایدهها نمیتوان به سوی واقعیت رفت و جهان را در لوله آزمایش تصوّرات و تخیّلات صرف، نمیتوان شناخت. این گرایش را در ادب غرب، در ترانساندانتالیسم نیوانگلند (امرسون، هاثورن، هرمان ملویل،...) و در رمانتیسیسم آلمانی و دنباله آن، رمانهای هرمان هسه و گوتفرید کلر مشاهده میکنیم.»7