پیام زن: لطفا ضمن معرفی خودتان شمه ای از تحصیلات و وضع خانوادگی و فعالیتهایتان در قبل از پیروزی انقلاب را بفرمایید.
من اکبرنژاد، متولد 1335 و لیسانس زیست شناسی از دانشگاه تربیت معلم تهران هستم. در مورد فعالیتهای قبل از انقلاب، از سال 1353 و از زمانی که وارد دانشگاه شدم، مسایل فکری، بخصوص شیوه مطالعاتی ام شکل گرفت.
قبل از آن برنامه های فکری ام منظم و حساب شده نبود. در دانشگاه با بچه های انجمن اسلامی ارتباط داشتم و می توانم بگویم با توجه به نظام مطالعاتی و برخوردهای تجربی که داشتم، توانستم راهم را انتخاب کنم و به لطف خدا و با عنایتی که به من در این زمینه داشت، مصمم در ادامه راه باشم. در سطح دانشگاه فعالیتهای ما در باره مسایل فکری دانشجویان بود و در روشنگری های مسایل رژیم پهلوی، در جلسات سخنرانی و برقراری تظاهرات در دانشگاه، بخصوص سال 1355 زمانی که قرار بود حجاب را در دانشگاه حذف کنند، به اتفاق دانشجویانی از دانشگاههای دیگر فعالیت گسترده ای جهت روشن کردن ذهن مردم خارج از دانشگاه به خصوص بازار و قم، در باره مسایلی که ممکن بود بعد از برداشتن چادر داشته باشیم، انجام دادیم؛ که الحمدللّه نتیجه داد و در مورد حذف چادر، دانشگاه کار را رها کرد و زیاد حساسیت نشان نداد، ولی برخوردها ادامه داشت.
سال 54 در خیابان انقلاب به من مشکوک شدند و به خاطر داشتن اعلامیه حضرت امام(ره) به اتفاق یکی از دوستان دستگیر شدم و به زندان افتادم. مدت زیادی در کمیته نبودم و حدود دو ماه زندان بودم و بعد مرا آزاد کردند. بعد از آزاد شدن توانستم آگاهی های بیشتری به دست بیاورم. جمله ای شاه داشت و فکر می کنم تنها جمله حقی بود که آن زمان ذکر کرد؛ گفته بود: وقتی دانشجویان را می گیرند، شاید چیزی حالیشان نباشد، ولی وقتی از زندان در می آیند، هر کدام در کار خود عالِمی می شوند. واقعا این جمله درست بود. زندان در زمان رژیم، محیطی برای آگاه و مصمم شدن در کار بود. وقتی از زندان آزاد شدم، نسبت به گذشته، در کار و برخورد و حرکتهایم مصمم تر شده بودم.
مطالعات و برخوردهایم با مسایل را بیشتر کردم، به طوری که بعد از آزادی و در اواخر سال 56 توانستم با شهید جهان آرا ارتباط برقرار کنم.
از سال 54 که در زندان بودم، با خاله ایشان ـ که هم سن خودم بود ـ هم بند بودم و از آنجا تا اندازه ای با افکار جهان آرا و گروه منصورون که ایشان (شهید) جزء آن بودند، آشنا شدم. بعد از آزادی خاله ایشان از زندان، از طریق وی با شهید جهان آرا ارتباط برقرار کردم.
در سال 57 که راهپیمایی ها اوج گرفت و آقای طالقانی از زندان آزاد شد، مجددا به زندان افتادم و به اوین منتقل شدم. آن زمان آن دسته از دانشجویانی را که احساس نگرانی نسبت به آنها داشتند، حدود سه هفته دستگیر می کردند تا مقداری مسایل تخفیف پیدا کند و بعد از راهپیمایی، آنها را آزاد می کردند. رژیم پهلوی و ساواک در زندان خواستند نشان دهند تا چه حد برگشته اند و معتقد به مسایل مذهبی هستند؛ راهپیمایی ایام محرم بود، روز عاشورا را در زندان با وضع خاصی برگزار کردند و تظاهری نسبت به عاشورا داشتند تا نشان بدهند معتقد به مسایل مذهبی هستند و مردم آنها را وارونه نشان می دهند! اما سیر تظاهرات مشخص بود و حنای آنها رنگی نداشت.
بعد از آزادی از زندان، در راستای اهداف انقلاب، با دوستانم برنامه هایی در مساجد داشتیم، به خصوص در مسجدی که در خیابان هاشمی بود. همکاری می کردیم تا در موقع لزوم بتوان از برنامه ها استفاده کرد. برنامه ها تشکیلاتی نبود و تا اندازه ای پراکندگی داشت، به خاطر اینکه همه علاقه مند بودند و در هرجایی، مشکلی و مسأله ای بود، هر کس می خواست گوشه ای را بگیرد و همکاری و کمک داشته باشد.