وقتی با او تماس گرفتم مثل همیشه خوش رو بود و با مهربانی حرف می زد. گفتم می شناسم تان. توی جلسات نقد دیده ام تان. نقدهای زیبای تان را شنیده ام و تحسین کرده ام. هیچ وقت تصور نمی کردم برای مصاحبه از شما وقت بگیرم. می دانستم نویسنده هستید اما نه اینقدر که معرفی تان کنند.
هر چه تلاش کرد من را به یاد نیاورد اما قبول کرد همدیگر را ببینیم. قرارمان شد صبح سه شنبه تالار پژوهش بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خراسان رضوی.
وارد ساختمان می شوم و از پله ها بالا می روم. طبقه سوم، تالار پژوهش. وارد می شوم. می بینمش مثل همیشه لبخند بر لب دارد.
می نشینیم به صحبت کردن و بالاخره حرف هایمان تمام می شود می گویم: تموم شد، همه رو جواب دادید.
باورش نمی شود، می گوید: واقعا.
این بار هر دویمان می زنیم زیر خنده.