«شهید باقری و نماز صبح قضا شده!»
تقریبا دو سه روزی بود که آب نمی خورد. یکی از دوستانش که حسابی رفتار حسن را زیر نظر گرفته بود این قضیه را فهمیده بود. شب داخل آسایشگاه پرسید:
- حسن چرا آب نمی خوری؟
- من؟! کی گفته؟ اصلا فردا یک گالن آب جلوی چشمات می خورم. خوبه؟
- چرا فردا؟ خوب همین الان بخور.
- الان نمیشه.
- چرا؟
شهید حسن باقری یادش نمی رفت که دو روز پیش نماز صبحش قضا شده بود و او داشت خود را تنبیه می کرد تا دیگر نمازش قضا نشود.