• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن سياسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
سياسي (بازدید: 1774)
دوشنبه 13/6/1391 - 8:22 -0 تشکر 541805
سخنرانی رهبر معظم انقلاب درباره نشانه های نفاق

                                   با پدیده خطرناك نفاق، هوشمندانه برخورد كنید

 بدون شك پدیده «نفاق» عاملی محوری و اساسی در فتنه اخیر است كه بدون شناخت آثار و نشانه های آن نمی توان سره را از ناسره تشخیص داد. بازخوانی بیانات ارزشمند و راهبردی مقام معظم رهبری در جمع سپاهیان و بسیجیان لشگر 10 سیدالشهداء نقشه راهی است كه جویندگان حقیقت را سیراب می كند. این بیانات در تاریخ بیست و ششم مهرماه سال 1377 ایراد شده و برای نخستین بار منتشر می شود.

-        شرایط خاص و پیچیده این روزها خیلی ها را دچار شبهه و تردید كرده است. مرز حق و باطل و دوست و دشمن چنان مخلوط شده كه به فرموده مولای متقیان جز «اهل بصیرت و صبر» نمی توانند خود را از آسیب این فتنه ایمن نگه داشته و ایمان خود را به سلامت به ساحل آرامش رهنمون كنند. بدون شك پدیده «نفاق» عاملی محوری و اساسی در فتنه اخیر است كه بدون شناخت آثار و نشانه های آن نمی توان سره را از ناسره تشخیص داد. بازخوانی بیانات ارزشمند و راهبردی مقام معظم رهبری در جمع سپاهیان و بسیجیان لشگر 10 سیدالشهداء نقشه راهی است كه جویندگان حقیقت را سیراب می كند. این بیانات در تاریخ بیست و ششم مهرماه سال 1377 ایراد شده و برای نخستین بار منتشر می شود.

                                                      

                                                      بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین.

درواقع این كه من عرض كردم به برادران كه صحبتی با جمع اعضای این لشكر و فرماندهان و مسئولان و بقیه كسانی كه جزو این لشكرند، داشته باشیم، حقیقت قضیه این است كه بخش مهمی بهانه است برای این كه ما یك جلسه صمیمی و بركنار از تشریفات نظامی و این چیزها با شما جوانان عزیز و چهره های نورانی داشته باشیم و من آنچه را كه به ذهنم می رسد، با شما كه مثل فرزند من هستید و حقیقتاً بنده یك علقه عاطفی و معنوی را با امثال شما جوانان دارم، در میان بگذارم

-          مثل آن لشگر حضرت رسول كه آن جا هم چنین جلسه ای داشتیم- فكر كردم بحثی درباره مسئله نفاق مطرح كنم كه یك بحث قرآنی و تاریخی با هم است.

-          هم این مفهوم نفاق و منافق و دیگر چیزهایی كه به این مربوط می شود، در سرتاسر قرآن، در سوره های متعددی منتشر است و فهمیدن این معنا به فهم بسیاری از آیات، كمك می كند؛ این از یك طرف، از طرف دیگر فهم مسئله نفاق و آنچه را كه منافقین دنبال می كردند و می خواستند و می كردند، اگر اینها را در پرتو آیات قرآن بفهمیم، به فهم تاریخ اسلام كمك می كند؛ یعنی انسان می تواند صدر اسلام و دوره نبی اكرم و دوره های بعد از نبی اكرم را با بصیرت بیشتری بشناسد. این جهت دوم، جهت سوم هم این است كه قضایای تاریخی از این قبیل، قضایای یك برهه خاص از تاریخ نیست.

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور

برخلایق می رود تا نفخ صور

جریان كفر، جریان ایمان، جریان نفاق و انسان هایی كه در قرآن به «فی قلوبهم مرض» تعبیر شده است، جریان های ویژه ای نیستند كه در صدر اسلام به وجود آمده باشند، قبل از آن نباشند و بعد از آن هم نباشد؛ این جور نیست، همه زمان ها، ازجمله در زمان ما هستند. پس بایستی هدایت قرآنی و نور قرآن را در این مورد شناخت و از آن استفاده كرد؛ لذا به نظرم رسید بحث مهمی است. البته بحث بسیار مفصلی است و امكان ندارد كه من بتوانم این بحث را در این جا به طور مستوفا مطرح كنم. البته دیشب كه قدری صرف وقت كردم تا بعضی از مطالب و آیات را جمع و جور كنم و یادداشت هایی هم فراهم كردم، دیدم گوشه كوچكی از بحث خواهد شد. من مقداری در این زمینه صحبت می كنم، اگر فرصتی و عمری بود و مقدر بود، دنباله این بحث را یك جای دیگر در جمعی از قبیل شما مطرح خواهم كرد؛ و اگر مقدر نبود كه من دنبال بكنم، دیگران باید دنبال بكنند، چون بحث بسیار مهمی است و آیات زیادی هم دارد.

اولاً من این نكته را عرض بكنم، ما كه مسئله نفاق را مطرح می كنیم و راجع به منافق و منافقین حرف می زنیم، منظورمان این نیست كه هركسی فوراً در ذهنش این معنا بیاید كه مبادا فلانی منافق باشد، مبادا فلان كسها منافق باشند؛ مرتب با توهم نفاق، افرادی را از دایره مؤمنین خارج كنند. این اصلاً مراد نیست و نباید هم این كار بشود.

متوجه باشید كه از هر معرفتی از معارف الهی و قرآنی استفاده بهترین بشود، استفاده بهترین این است كه اولاً انسان، خود را مصونیت ببخشد؛ چون هر علمی واطلاعی مصونیتی به انسان می دهد. آن هم علمی كه از قرآن گرفته شده و معارف نورانی قرآنی باشد. ثانیاً جامعه ای مثل جامعه ما كه در یكی از پرنشاط ترین ادوار خود زندگی می كند. در جامعه ما خمودگی، یأس و ترس از دشمن نیست؛ اینها امتیازات خیلی مهمی است.

خیلی از جوامع هستند كه حال ایستادن برای منافع خودشان را ندارند، بعضی هم اگر حالش را داشته باشند، امید این را ندارند كه به پیروزی برسند- به خاطر تجربه های گذشته مأیوسند- اگر احیاناً امیدی هم داشته باشند، از دشمنی ها و دشمن ها هم می ترسند. در جامعه ما هیچ یك از این آفت ها نیست؛ مردم ما از آمریكا نمی ترسند، از مجموع آمریكا و شوروی هم كه یك روز بودند، نمی ترسیدند؛ از دریای دشمن نمی ترسند، ناامید هم نیستند. چون این ملت در سخت ترین اوضاع- یعنی در دوره پادشاهان، آن هم در بدترین دوره های پادشاهی كه دوره پنجاه ساله قبل از انقلاب اسلامی است؛ دوره پهلوی، دوره سیاه، اختناق، استبداد، دوره دروغ، فریب و وابستگی به بیگانه، دوره نفوذ تحقیرآمیز بیگانه ها- تجربه كرده است.

این ملت در چنین دوره سیاه و ننگینی توانست حصارها را بشكند، خورشید را فروزان كند و چنین عظمتی را برای خودش به وجود بیاورد. بنابراین تجربه ما به ما امید می بخشد. در ملتی با چنین شرایطی باید هوشیاری وجود داشته باشد- هوشیاری در مقابل دشمنهای گوناگون- و بدترین دشمنها آن دشمنی است كه پوشیده و نقابدار است؛ دشمنی او معلوم نیست- یعنی از جمله منافق- بنابراین از این جهت هم فهم مسأله نفاق و منافق، مهم است.

چون من در ذهنم وقت محدودی را برای این كار من گذاشته ام، برای این كه از این وقت استفاده كنیم، نكاتی را در باب این مسأله عرض می كنم، تا اگر یك وقتی شد، آن مسأله را به شكل جمعبندی شده و كامل عرض خواهم كرد.

یك نكته راجع به مفهوم نفاق است. نفاق، آن چنان كه در قرآن به روشنی درمی آید- در اصطلاح قرآنی- عبارت است از این كه كسی یا جماعتی، یك فكری، راهی و جهتگیری را داشته باشند و خلاف آن را به مؤمنین ابراز كنند؛ این نفاق است. مؤمن نباشند و وانمود كنند كه مؤمنند. در راه خدا نباشند و وانمود كنند كه در راه خدایند- دروغ بگویند- پنهان كردن یك ضلالت و تاریكی و نشان دادن چیزی برخلاف آن، كه در آنها نیست. این معنای نفاق در قرآن است. لذا در اول سوره بقره كه ملاحظه می كنید، مردم را سه فصل می كند؛ یك فصل، مؤمنینند كه از آنها تعبیر به «متقین» شده است، یك فصل كافرینند و یك فصل، منافقینند. و عجیب این است كه در اول سوره بقره درباره مؤمنین چهار آیه، درباره كفار، دو آیه و درباره منافقین، بیش از ده آیه، مطلب ذكر می شود. این به خاطر آن است كه پرداختن به قضیه منافقین برای مؤمنین در آن روز، اهمیت بیشتری داشته است. چرا ؟ چون دشمن پوشیده، نقابدار و دارای شیوه های غیرقابل فهم- در این نگاه اول- بودند. وقتی كه دشمن، عریان پیش شما آمد و شما فهمیدید كه دشمن است، رفتار خودتان را با او تنظیم می كنید؛ اما وقتی خود را پوشیده كرد و شما نفهمیدید كه او دشمن است، رفتاری براساس یك دشمن با او تنظیم نمی كنید، لذا او می تواند از فرصت استفاده كند و ضربه بزند. این نقطه مهمی است كه موجب شده است در قرآن به مسأله نفاق، پرداخته بشود. پس معنای منافق یعنی این؛ كسانی كه ادعای ایمان می كند، لیكن در باطن، ایمان ندارند. این گروهی را كه ملت ایران از سال شصت، بحق اسم «منافق» گذاشت، آنها همین جور بودند. تفكری را نشان می دادند كه آن را تفكر اسلامی معرفی می كردند. در افكار آنها نشانه های اسلامی از قرآن و نهج البلاغه بود و دلایلی می آوردند كه هركس خیال می كرد آنها مؤمن بالله هستند؛ وقتی كه دقیق می شدیم می دیدیم نه، مطلقاً خبری از تفكر اسلامی در كار آنها نیست. ظواهر اسلامی ولی باطن، تفكر ماركسیستی بود- هم در اصول، هم در فروع، هم در شیوه ها، هم در اخلاق- لذا به اینها گفته شد «منافق»؛ و درست هم بود. در كشور در آن وقت، احزاب و گروههای كمونیستی بودند، خودشان هم اعلان می كردند؛ ولی ایدئولوژی منافقین به قول خودشان، ایدئولوژی ماركسیستی بود و اعلان نمی كردند! تظاهر می كردند كه اسلامی است. شاید بعضی از عوامشان و افراد سطح پایینشان واقعاً هم خیال می كردند كه اسلامی هستند، لیكن آن كسی كه آگاه بود، می دید كه نیستند. این تسمیه به «منافقین» برای آنها، بهترین و مناسب ترین تسمیه بود كه آن روز درواقع از دل مردم برخاست و روی آنها ماند تا امروز.

نكته بعدی این است كه در قرآن، از سه گروه هم حقیقت نفاق، مشترك است، ولی سه نوعند. من حالا این سه نوع را برای شما عرض بكنم كه این برای امروزها از آن بخش های بسیار مهم و آموزنده است. سه نوع كه می گوییم، یعنی با هم تفاوت عنصری ندارند؛ اما سه گروهند. سه دسته منافق را در قرآن ذكر می كند و از آنها یاد می كند:

یك دسته منافقین اول ورود پیامبر به مدینه هستند. كه آنها كسانی بودند كه یا اصلا هیچ به اسلام ایمان نیاورده بودند، یا بعضی از آنها ایمانی از روی احساسات- به اسلام- آورده بودند؛ اما حتی در آنهایی هم كه ایمان احساساتی و سطحی آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پیامبر و معارف اسلامی، هیچ عمقی نداشت، با اندك تكانی در همان اوایل كار، این ایمان زایل شد وهمان كفری كه قبلا وجود داشت، مستقر شد. آنهاچه افرادی بودند؟ كسانی بودند كه تعبیر قرآن این است: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» همان منافقینی هستند كه در اول سوره بقره و در چند جای دیگر قرآن، راجع به آنها صحبت می شود.

وقتی كه حركت اسلام، از مكه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامی همراه با مظلومیت و استقامت مؤمنین، كار خودش را كرد اولین جایی كه پرتو انداخت، مدینه بود- یثرب آن روز- چون مجاهدت پیامبر و یاران او در مكه، به شدت مجاهدت مظلومانه ای بود؛ نام خدا را می آوردند، به توحید و به تعقل دعوت می كردند و در مقابل، كتك می خوردند، كشته می شدند، شكنجه می شدند. انواع و اقسام فشارها وارد می شد، در آخر هم قضیه شعب ابی طالب بود كه جزو سخت ترین فشارها بر پیامبر و مسلمانان بود.

خوب، اینها پوشیده نمی ماند. البته آن روز مثل امروز، امكانات تبلیغاتی نبود، لیكن مكه، مركز رفت و آمد قبایل گوناگون عرب بود. طائف، از یثرب و از... در ایام خاصی به مكه می آمدند و از قضایای مكه مطلع می شدند و حقیقت، این گونه است. سخن حق، بخصوص اگر با مظلومیت همراه باشد، كار خودش را می كند؛ بالاخره در دل های مستعد، كارگر خواهد شد، بخصوص هنگامی كه پیگیری از طرف اهل حق باشد- كه بود؛ خود پیامبر، ستون مستحكمی بود در آن وسط ایستاد، بقیه مسلمانان هم خودشان را؛ به این ستون تكیه می دادند.

مسلمانان كتك هم می خوردند، شكنجه هم می شدند، ترس و لرز، محرومیت های گوناگون و بیرون كردن از خانه هم بود، محروم كردن از ارث برای بچه های اعیان و كتك خوردن به دست ارباب ها برای غلام ها و كنیزها هم بود؛ اما هر وقت روی هر كدامشان فشار می آمد، خودشان را به پیامبر تكیه می دادند و پیامبر اكرم با استقامت معنوی و با روح الهی، آنها را از آن سرچشمه تمام نشدنی كه می توانست همه آفرینش رانیرو بدهد، نیرو می بخشید. این چند نفر- آن عده مسلمان هایی كه اطراف پیامبر بودند- تغذیه می شدند، لذا همه می ایستادند. این ایستادگی،كار خودش را كرد. اولین جایی كه این اثر، منعكس شد، یثرب بود كه منتهی شد به این كه پیامبر را دعوت كردند؛ گفتند حالا كه اهل مكه شما را قبول ندارند، به شهر ما «یثرب» بیایید. پیامبر قبول كرد. البته با آنها عهد بست؛ گفت: من كه یثرب آمدم، باید از من حمایت كنید، باید از من دفاع كنید- پیش بینی می كرد كه حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد- گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یك مشت جوان ها ازاهل یثرب غالبا جوان بودند- ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یك عده از بزرگانشان هم- مثل «سعدبن عباده» «سعدبن معاذ»- تبعیت كردند؛ پیامبر را دعوت كردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض كردند و «مدینه» گذاشتند- «یثرب» بود، «مدینه النبی» گذاشتند.

درست توجه كنید؛ این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو،چهره های درخشان، حادثه جدید و اول كار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم كه در مدینه ساكن بودند- با این كه یهود در دوره های بعد، از همه معاندتر بودند- اول كار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیامبر با آن حالت بخصوص- كه هنگام آمدن هم قریش رها نكردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان كردند، عده ای را در بین راه محاصره كردند و هرچه كردند، بیشتر به مقبولیت ورود پیامبر به مدینه كمك می كرد.

خوب، پس اول كار، همه این نوع ایمانی آوردند؛ گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یك مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یك عده از بزرگانشان هم- مثل «سعد بن عباده»، «سعدبن معاذ»- تبعیت كردند؛ پیغمبر را دعوت كردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض كردند و «مدینه» گذاشتند، «یثرب» بود، «مدینه النبی» گذاشتند. خوب، پس اول كار، همه یك نوع ایمانی آوردند؛ مگر تعداد خیلی معدودی كه شاید همان اول كار هم ایمان نیاوردند. لیكن اولا ایمان همه آنهایی كه ایمان آوردند، قوی نبود. این ایمان مثل بذری در دل توده و عامه مردم افتاد- انسانهای سالم، انسانهای بی غل و غش، انسانهای بی طمع و بی غرض و مرض- روزبه روز بیشتر رشد كرد و مستحكمتر شد. این بذر ایمان در انسانهایی كه در قلبهایشان مرض و غرض بود- خودخواه، هواپرست و لاابالی بودند، انسانهایی بودند كه به فكر هیچ چیز غیر از خودشان نبودند- پا نگرفت؛ بود، اما ضعیف بود، عمقی هم پیدا نكرد. ارتباط با دشمنان سرسخت عمیق اسلام هم كه ایده باشند، نگذاشت این ایمان در آنها مستحكم بشود.

البته آنها تعداد زیادی نبودند، عده كمی بودند. این عده ای كه عرض می كنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمی كردند كه این بی ایمانی خودشان را ابراز كنند. فضای شور و شوق مدینه، علاقه روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بی شائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری كه هر روز از زبان مبارك پیامبر جاری می شد- به مردم می خواند- و قضایای روزبه روز پرهیجان، آن چنان فضای مدینه را قبضه كرده و در دست گرفته بود كه آنها جرأت هم نمی كردند كه اظهار مخالفت بكنند، پس «منافق» شدند؛ منافقین دسته اول، یعنی باطن بی ایمان این كه می گوییم بی ایمان، منظور این است كه یا اصلا ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود كه منافعشان به خطر افتاد. یكی مثل «عبدالله بن ابی بن شلول»، كسی بود كه اول كار ملتفت چیزی نبود، بعد كه دید این آقا این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است كه باید از ]پیامبر[ او دفاع بكنند و گفتند: «ما جانمان فدای جان توست، خانواده ما فدای تو، زندگی ما فدای تو»، او رئیس آن جمعیت شد. خوب، پیغمبر آمد و حكومت تشكیل داد؛ امر و نهی می كند، قضاوت می كند، دستور می دهد، نظام جنگ و صلح را معین می كند، مرتب آیات قرآن و احكام به مردم می دهد، سهم مالی- مالیات- درست می كند و یك حكومت شده.

این آقا خودش را برای شخصی كه بیاید و احترامی از او بكنند، آماده كرده بود؛ اما خودش را برای یك حاكم، آماده نكرده بود، لذا دشمن شد.

دیگری آدم عیاش، شهوتران، اهل میخوارگی و اهل كارهای خلاف بود، دید كه این آقا- این پیغمبر جدید- كه روز اول هم از او خوشمان آمد- به مدینه آمده، حالا بناست كه با عیاشیها و هرزگیها و لاابالی گریها هم مقابله بكند- نكنید، بكنید- حتی گاهی حد و تعزیر شرعی دارد، لذا مخالف شد. یعنی عده ای در همان اوایل كار، ایمان ها را از دست دادند؛ آن ایمان ظاهری پرید، رفت، و آن كفری كه قبلا وجود داشت، آن حالت شركی كه قبلا وجود داشت، بر جای خود باقی ماند. نسبت به پیغمبر ما و مسلمانها و مؤمنین و مخلصین به او هم یك حالت عنادی پیدا كردند. اینها آن منافقین دسته اولند كه قرآن می فرماید:«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا؛ دردلهای آنها مرضی بود. مرض دل، یك نوع نیست، خودخواهی یك مرض دل است، شهوترانی یك مرض دل است، حق ناپذیری یك مرض دل است، قوم و خویش دوستی بی حد و حصر یك مرض دل است. تكبر و نخوت و این چیزها یك مرض دل است. دراین یك چیزهایی بود اما به تدریج زیاد شد. انحراف همین جور است، اول از جای كوچكی شروع می شود؛ اگر علاج نكردید، زاویه انحراف بتدریج وسیعتر خواهد شد، مرض روحی از جای كمی آغاز می شود، اگر علاج نشد، افزایش پیدا می كند. اینها یك دسته؛ اینها كسانی بودند كه كارهای بدی -كه بعدا اگر فرصت شد، عرض می كنم- انجام دادند و فصل مهمی از قرآن، مربوط به اینها، درباره شرح حال وخباثتهای اینهاست. دسته دوم، كسانی هستند كه جزو مؤمنین بودند و اول كار مطلقا هیچ نشانه ای از نفاق در آنها وجود نداشت، لیكن بمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، كار دست آنها داد. درست مثل این است كه جسم سالمی، یك زخم كوچك به وجود می آید، بعد بی مراقبتی می كنند، این زخم كوچك- درانگشت او ، درپای او، در بدن او- چرك می كند؛ بی اعتنایی می كنند، این چرك زیاد می شود؛ بی اعتنایی می كنند، تبدیل می شود به این كه باید این انگشت را ببرند؛ بی اعتنایی می كنند، بتدریج بالاتر می آید، دست را می گیرد و پیش می رود. همه چیز از خراش كوچكی شروع شد. درجامعه اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دسته اول ندارند، آنچه دراینها پدید آمد- از لحاظ حقیقت - غیر از آن چیزی نیست كه درآن منافقین صدر اول پدید آمد. آنهاهم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبهه دشمنی با اسلام گرفتند. این دسته دوم كسانی هستند كه با پیغمبر، با حركت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛ احیانا در جنگهایی هم شركت كردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یك خراش كوچكی پیش آمد، آن را علاج نكردند. خدای متعال درآن آیه شریفه به آنها گفت:صدقه بدهید، یا انفاق كنید، یا چه بكنید؛ آنها سوگند خوردند كه این كار را خواهند كرد و نكردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلف الله ما وعدوه و بما كانوا یكذبون». خلف وعده ای كه آنها با خدا كردند، دروغی كه با عمل خودشان گفتند، كار آنها را به آنجا رساند كه «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه»؛ خدا دردلهای آنها نفاق را به وجود آورد. كسی كه منافق نیست، بعدا منافق می شود. در آیه دیگری می فرماید:«ثم كان عاقبه الذین اساء السوء ان كذبوا بایات الله»؛ خلافكاری، گناه، ارتكاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربیت خود، گاهی كار را به جایی می رساند كه جزای كار بد آنها «سوء» است. البته این آیه را دو سه جور نقل كرده اند. این بنابر یك وجه از آن وجوهی است كه معنا شده است. «سواء» یعنی بدترین، علاج خرابی كار بد آنها بدترین شد. آن بدترین چیست؟ «ان كذبوا بایات الله». تكذیب به آیات خدا، یعنی یك مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن- مواظب حرف خود، كار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فكر خود- و از خود مراقبت معنوی نكردن، كارش به جایی می رسد كه ایمان خود را از دست می دهد، تكذیب «آیات الله» می كند. اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی كه دایم گفته می شود:«تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید كه شیطان در شما نفوذ نكند. البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه می كنند، همه ما دراین جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین. فرق آدم با تقوا با آدم بی تقوا این است كه آدم بی تقوا خودش را در مقابل گناه رها می كند، مثل این كه شما یك برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را می برد، هیچ مقاومتی درمقابل جریان ندارد. آدم با تقوا مثل آن كسی است كه اگر هم در یك جریان تندی افتاده است، شنا می كند، نمی گذارد، خود را جمع و جور می كند، خود را اداره می كند؛ نمی گذارد كه او را آب ببرد. به فرض هم یك قدم عقب رفت، یك جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است. فرق است بین جسد و مرده ای كه روی آب افتاده است، یا بی هوشی كه روی آب افتاده و آب دارد او را می برد. با یك نفر كه دارد تلاش می كند؛ بر فرض كه آب، یك مقدار هم او را عقب ببرد. گناهی كه برای متقی پیش می آید، این گونه است. آن كسی كه این رعایت را نكند، در معرض آن خطر است كه «عاقبه الذین أسا السوءا ان كذبوا بایات الله»؛ در معرض این خطر هست، و ما درصدر اسلام داشتیم. آن جریان اولی- دسته اول از منافقین- مجموعه ای مخصوص همان صدر اول بودند، هر چه هم گذشت، به تدریج دوره آنها تمام شد و طبعاً عده معدودی بودند؛ اما مجموعه دوم- دسته دوم- یعنی آن كسانی كه ایمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعیف شد- این پوسته یك جا آسیب پذیری پیدا كرد و میكروب واردش شد- جریان مستمری بود. این در دنیای اسلام بود و ادامه پیدا كرد. ادامه پیدا كرد و كرد و آن چیزی كه بالاخره جریان اسلام را در صدر اول شكست داد، این بود! آن فجایع، آن فضایح و آن مشكلات، از این ناحیه پیش آمد- جریان دوم نفاق- البته آن روز، وضع سخت تر از امروز بود، امروز از این جهت، وضع خیلی آسانتر است.

دسته سوم از منافقین آن كسانی هستند كه در یكی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لكم فی المنافق فئتین والله اركسهم بما كسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل الله»؛ كه این، آن منافقینی هستند كه مدینه آمدند و ایمان آوردند. بعد دچار همان لغزش های مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نكردند؛ این لغزش ادامه پیدا كرد و كارشان به آن جا رسید كه به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند- یعنی منافق محارب- این دسته سوم است. غرض این كه حقیقت نفاق در همه اینها یكسان است، حقیقت نفاق یك چیز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقین اشاره شده است كه اگر ما این سه دسته را نشناسیم، ممكن است خطاب های بعضی از آنها درباره بعضی دیگر تلقی بشود و انسان تعجب كند كه این آیه شریفه دارد چه می گوید. وقتی شناختیم، معلوم خواهد شد.

آن نكته ای كه عرض كردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشكل تر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بكنم، تا بعد اگر مجالی بود، حرف های دیگری كه هست- تا هر جا وقت بود- عرض بكنم.

مشكل نفاق چیست؟ مشكل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن؛ دشمن منافق، هرچه ناشناخته تر باشد، خطر او بیشتر است. اگر به نحوی در یك جامعه وسیله ای دست مردم آمد كه توانستند با آن وسیله، منافق را بشناسند، این خیلی خوب خواهد بود. این وسیله، درصدر اسلام نبود. عده ای منافق بودند، ولی از كجا می شد فهمید كه آنها منافقند؟ البته پیغمبر اكرم به بعضی ها نشان داده بود؛ بعضی ها به دستور پروردگار، چهره منافقین را می شناختند، اما همانها هم مأمور بودند(كه) به كسی نگویند.

گروه دوم، كارشان سخت تر است؛ این ضعاف الایمانی كه به تدریج به سمت نفاق كشانده می شوند. مگر می شود آنها را شناخت! كسی است كه فرض كنید در اعداد مجموعه شما بوده است و به خاطر مشكلی ایمان خود را از دست داده است و در جرگه دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، یا مصلحت را در عدم اظهار می بیند. از كجا می شود این را شناخت؟ درصدر اسلام، هیچ وسیله ای برای شناسایی نبود این كه شما می بینید مردم صدر اسلام در برهه خاصی از زمان، دچار انحراف های عجیب و غریبی شدند، مقداری مربوط به این است كه هیچ شاخصی وجود نداشت. البته كلمات پیغمبر شاخص بود، وجود امیرالمؤمنین(ع) شاخص بود، آنچه پیغمبر در مورد امیرالمؤمنین و درباره اهل بیت فرموده بود، اما این گونه الفاظ و كلمات، همیشه كسانی هستند كه این گونه الفاظ و كلمات را تأویل كنند و شهدایی برایش درست كنند. حتی در مورد قرآن هم این كار را می كردند؛ در مورد آیات قرآن هم شبهه و تأویل و این حرف ها بود. همیشه بوده، حالا هم هست. امروز یك نشانه وجود دارد؛ آن نشانه چیست؟ همراهی با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامی، دشمن های شناخته شده معروفی دارد كه هیچ پرده ریا و نفاقی روی صورتشان نیست؛ كه در عرف انقلاب ما از آنها به استكبار تعبیر می شود. مظهرش حالا- مثلا- آمریكا و بعضی از كشورهای دیگر هستند. معلوم است كه آنها دشمن هستند؛ دشمنی آنها هیچ پوششی ندارد، چنان هم نمی كنند، دشمنیشان را هم می گویند. در زمان پیغمبر، چنین چیزی وجود نداشت؛ یعنی حكومت رم آن روز، یا ایران آن روز، اصلا در دسترس نبودند كه دشمنی آنها معلوم باشد، یا ابراز دشمنی بكنند. دنیا، دنیایی بود كه ارتباطات در آن بسیار كم، ضعیف و ناممكن (بود) مثل امروز نبود، امروز شما می دانید در دنیا كسانی كه با انقلاب دشمنند، چه كسانی هستند حتی بسیاری از مردم، علل این دشمنی را هم می دانند.

چرا با این انقلاب دشمنند؟ معلوم است، اگر كسی به مسئله فلسطین، به معاملات بزرگ نفتی، به زد و بندهای مسائل تجاری، به نفوذی كه دشمنها در كشورهای گوناگون نفت خیز و غیرنفت خیز می كنند، نگاه كند، خواهید فهمید كه چرا با ما دشمنند. دستگاههای استكباری دنیا می توانند در همه جای دنیا نفوذ سیاسی و نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را بدون هیچ دغدغه و مانعی انجام بدهند؛ دولتها هم كمكشان می كنند!

یك جا هم در دنیا وجود دارد كه درمقابل دشمن، در مقابل تسلط دشمن، درمقابل این كه كشور، دستخوش دشمن باشد، ایستاده اند؛ خوب، پیداست كه با این جا دشمن خواهندبود. روشن است كه سعی می كنند این مانع را در هم بشكنند. این مانع چیست؟ نظام اسلامی! البته مبنا و اصل كار، ملتند؛ اما ملت، مجموعه ای از انسانهاست. اگر نظمی، نظامی، قائدی، فرماندهی، دولتی و تشكیلاتی این ملت را بر طبق مطلوب، به سمتی متوجه نكند، مثل همه ملتهای مسلمان دیگری خواهند بود كه مسلمانند، احیانا همین احساسات اسلام دوستی ملت ما را هم دارند- اگر همه هم نداشته باشند، بعضی دارند- اما هیچ حركتی انجام نمی گیرد. پس در واقع آن چیزی كه باید آنها با آن دشمنی بكنند، نظام و تشكیلات حكومت است، این بنای شامخ اسلامی است كه اسلام در اینجا به وجود آورده است؛ و هر بخشی از این بنای شامخ كه مستحكمتر باشد، بیشتر مورد بعض آنهاست، هر بخشی راسخ تر و قاطع تر در ایستادگی باشد آنها بیشتر بدشان می آید.

مثال آن، خود شما هستید- سپاه- دشمنها معمولا از سپاه، بیشتر بدشان می آید. استكبار از سپاه، خیلی بدش می آید. چرا؟ چون سپاه یكی از آن بحش هایی است كه در مقابل موج سلطه، واضح تر و راسخ تر، پایبندیش به ارزشها، پایبندیش به اصول، پایبندیش به مبانی و دشمنیش با كسانی كه با آنها مخالفند، واضح تر از همه است، لذا با سپاه بیشتر دشمنند. مثالهای دیگری هم دارد.

خوب، حالا كه ما یك دشمن صریح داریم، دشمن كوچك هم نیست. دشمن پنهانی هم نیست، سراغ داخل می آییم. منافق را می شود از همراهی با دشمن شناخت. این وسیله، امروز در اختیار امروز ماست، ولی در اختیار مسلمان دوران پیغمبر نبود، هركس كه با دشمن همكاری می كند، مورد سوءظن قرار می گیرد. حالا می گویم كه چرا می گوییم و مورد سوءظن، نمی گوییم «منافق».

هركسی كه برای دشمن و در جهت خواست او كار می كند، مورد سوءظن قرارمی گیرد. هركسی كه دشمن، از كار او استفاده می كند، مورد سوءظن قرارمی گیرد. «مورد سوءظن قرارمی گیرد» یعنی چه؟ یعنی آیا حتما منافق است؟ نه، چون ممكن است كارهایی از روی غفلت انجام بگیرد. یك نفر كاری را انجام می دهد، بد هم هست، آن دشمن صریح هم از او استفاده می كند، اما آن كننده كار از روی غفلت، این كار را انجام می دهد. نمی شود گفت «منافق». عرض كردم. اول بحث هم ما نباید معیاری در دست بگیریم و مرتب این متر و معیار را روی افراد، امتحان كنیم و مرتب بگوییم: این منافق، او منافق! این كه نمی شود. پس «مورد سوءظن قرارمی گیرد» یعنی چه؟ یعنی این امكان به وجود می آید كه او بر روی خود پوششی كشانده باشد، در واقع جزو جبهه دشمن باشد و پوشش ایمان، پوشش ظاهری باشد. این گمان پیش می آید خوب راه برای امتحان باز است. چنانچه دیدیم نشانه غفلت در او هست و پیداست كه غافل، یا جاهل است، حكم بكنیم به این كه این از روی غفلت است؛ اما اگر دیدیم نشان عناد در او هست، می فهمیم كه منافق است.

پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسایی است. آن روز این خصوصیت نبود، یا بسیار دشوار بود. برای همین است كه آن قضایای صدراسلام با همه شگفت آوریش پیش آمد؛ قضایایی كه تا حادثه كربلا استمرار داشت و بعد هرچه پیش آمد، در مقابل حادثه كربلا كوچك بود، چون حادثه كربلا اوج این قضایا بود.

بعدها ائمه (علیهم السلام) خانه نشین شدند، خیلی از مسلمانها از درخانه آنها كنار رفتند، اما اینها درمقابل حادثه كربلا، درمقابل شهادت جگر گوشه پیغمبر، درمقابل اسیر شدن دختران پیغمبر و در مقابل آن همه وحشی گریها با اولاد پیغمبر، كوچك بود، قضایای بعدی چیزی نبود، اهمیتی نداشت. پس پـنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر-شصت سال بعد از هجرت - این قضایا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همین- به خاطر عدم امكان معرفت و شناسایی - دچار آسیبهایی بودن . عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود. بخشی از قبیل دسته اول منافقین بودند؛ یعنی كسانی كه ایمانی نداشتند، برای خرابكاری، برای دشمنی و از ترس جانشان تظاهر به ایمان كردند، اظهار بی ایمان نكردند. بعضی از این قبیل بودند كه اینها معمولا در اقلیت هستند، كمند. بعضی از نوع دسته دوم منافقین بودند، یعنی كسانی كه جزو خیل عظیم مؤمنین هستند، اما به خاطر بی احتیاطی، یا به خاطر عدم توجه، دچار آسیب می شوند. این آسیب، بالاخره آنها را به مشكل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهای بزرگ خواهد كرد. مردم این زمان باید از این همراهی با دشمن كه امكان شناسایی است، استفاده كنند، این معیار را بایستی به كار ببندند؛ معیار بسیار مهمی است. امام (رضوان الله علیه) بارها این مطلب را بیان می كردند كه هر وقت دشمنان از ما بدگویی می كنند، ما خوشحال می شویم؛ می فهمیم كه دررفتار خودمان - كه رفتار دارای جهتگیری انقلاب و اسلام است- جوری حركت كرده ایم كه آنها را عصبانی كرده است، پس درست حركت كرده ایم. وای به آن وقتی كه آنها از ما تعریف كنند! آن وقت بایستی ما دغدغه پیدا كنیم. فكر كنیم مقصودشان چیست؟ در ما چه مشكلی به وجود آمده است كه از ما تعریف می كنند؟ البته گاهی هم تعریف را از روی دغلی می كنند؛ به كسی هیچ علاقه ای هم ندارند. ولی برای ایجاد اختلاف بین مؤمنین، از یكی تعریف می كنند. این را هم ما در این دوره های زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشته ایم. گاهی از كسی یا جمعی تعریف می كنند، درحالی كه با آنها دشمنند، برای این كه دیگران را به آنها بین كنند، از آنها تعریف می كنند. ما این را هم داشته ایم. حیله های دشمن حیله های گوناگونی است. البته من اینجا آنچه كه به عنوان نكات قابل ذكر، مطرح كردم، میلی طولانی است و قصدم این بود كه امروز حدود یك ساعت، یك ساعت و نیم دراین باره صحبت كنیم. لیكن هم وقت قدری گذشته، هم من خسته شدم. ان شاء الله این بحث را می گذارم به طور سر جمع شده، در فرصت مناسب دیگری مطرح می كنم؛ اما این سفارش را به همه شما برادران عزیز می كنم كه با پدیده نفاق، هوشمندانه برخورد كنید.

پدیده نفاق، از آن پدیده های خطرناك است؛ وهمیشه به یاد داشته باشید كه آن چیزی كه در صدر اسلام توانست كوشش مجاهدین صدر اول اسلام و سربازان دور برپیغمبر و خود نبی مكرم اسلام و بهترین مؤمنان را در نهایت معطل بگذارد- نمی گوییم ضایع و باطل كند؛ چون ضایع كه نمی شود كوششهای آنها ضایع شدنی نیست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشید، منتها با تأثیر-نیروها و لشكرهای دشمنان قداره كش و واضح نبود؛ بلكه حیله ها و تكرارها و قدرهای دشمنان نقابدار بود. كسانی كه در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهرا چهره اسلامی به خود می گرفتند. یا از منافقین دسته اول بودند یا از منافقین دسته دوم. اگر توجه به این باشد هوشیاری درمقابل مسأله نفاق و منافق، درجای خود قرار خواهد گرفت، و من اصرار دارم كه روی مسأله منافقین در قرآن - آیات مربوط به منافقین- مطالعات خوبی انجام بگیرد كارهای اساسی بشود بنده هم اگر ان شاء الله یك وقتی فرصت بود و مناسبتی بود وجمعی مثل عزیزان بودند، ان شاء الله اگر عمری بود، یك روزی این بحثها را به طور مستوفاً و مفصل خواهم كرد.

پروردگارا ! به محمد و آل محمد ریشه های نفاق را از دلهای ما بر كن.

پروردگارا ! ایمان و محبت به خود را دردل ما راسخ كن.

پروردگارا ! ما را از اولیای خود هرگز جدا مكن. ما را به دشمنان خودت قدمی نزدیك مفرما.

پروردگارا ! ما را فریفته لبخندهای دشمنان خودت مگردان.

پروردگارا ! ما درمیدان دفاع از حق تو- حقایق عالم آفرینش -پایداری و شجاعت ببخش.

پروردگارا ! به محمد وآل محمد، قلب مقدس ولی عصر را از ما خشنود كن، روح مطهر امام و شهدای عزیز را از ما خشنود كن. پروردگارا! اسلام را در هر نقطه ای از نقاط عالم كه هستند نصرت عنایت بفرما؛ دشمنان اسلام را مخذول و منكوب بفرما. و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.