• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 713)
يکشنبه 12/6/1391 - 10:42 -0 تشکر 540365
جلوه های روشنفکری آیت اللّه طالقانی در اندیشه و رفتار

سید محمود طالقانی, از پیشگامان جنبشِ روشنفکری دینی بود. سرفصلهای برجسته ای از دفتر روشنفکری روحانیت به نام آن مفسر, خطیب بزرگ و مبارز نستوه رقم خورده است.

وی در عرصه های گوناگون نواندیشی دینی, نه تنها دارای نظریه و نظریه پرداز که میان دار بود. خردورزی, اندیشه تحول در نظام آموزشی و تبلیغی حوزه, احیای اندیشه های ناب دینی, مبارزه برای آزادی و عدالت, تلاش برای وحدت حوزه و دانشگاه, تقریب مذاهب اسلامی, روشنگری و هدایتگری, از ورقهای زرّین کارنامه درخشان او بود.

خاستگاه روشنفکری وی, پیش از هر عامل دیگر, حوزه بود. مکتب معنوی و علمی و روشن اندیشانه پدر, درنگ و ژرف اندیشی در آیه های الهام بخش قرآن و خطبه های روشنگر نهج البلاغه, درهای معرفت و روشنایی را به رویش گشود و بذرهای خردورزی و آینده نگری را در دل اش رویاند. این بارقه را از کانون گرمابخش خانواده و فضای عطرآگین و روشنایی افزای محضر نورانی پدر داشت. سید ابوالحسن طالقانی, عالم نیک سرشت, خوش فکر و دوراندیش بود, درد دین داشت. منزل اش کانون روشنفکران مذهبی بود, پایگاهی برای گفت و گوهای مذهبی دینی.

آقاسید محمود طالقانی, نخستین درسهای علوم دینی را در نزد پدر فراگرفت, سپس در مدرسه فیضیه و دارالشفای قم, آن را بارور کرد. از محضر بزرگانی چون: حجت, بافقی یزدی (م: 1365 ق) و سید محمد تقی خوانساری (م: 1371 ق) و شیخ عبدالکریم حائری (م: 1315 ش) بهره گرفت و در جوانی به مرتبه اجتهاد دست یافت.

پس از مرگ پدر (1310) از وی دعوت شد به جای پدر اقامه جماعت کند که نپذیرفت, چون احساس می کرد با اقامه جماعت و مقیّد شدن به آن, در انجام رسالت بزرگ تری که به دوش دارد, باز می ماند.

در پاسخ به تقاضای مریدان پدر, پاسخ داد: این کار برای من زود است. سپس به برادرش گفت:

(آدم نباید اسلام و برنامه مبارزه اش را در محدوده خانه و یک مسجد, آن هم یک محل کوچک چون قنات آباد محدود کند. من, کارهای مهم تری دارم که بعداً برایت توضیح می دهم. الان هم باید درسم را بخوانم وهم برنامه هایی که دارم انجام دهم.)

برای تحصیل به عتبات رفت و در درس آقایان: محمد حسین اصفهانی, آقا ضیاء عراقی و میرزای نائینی شرکت کرد و پس از مدتی, به قم برگشت و با گروهی از طلاب حوزه, در کنار فراگیری فقه و اصول, به قرآن پژوهی و شناخت احادیث پرداخت. در دانش حدیث, از آقای مرعشی نجفی, اجازه نقل حدیث دریافت کرد.در پی انجامِ تکلیف بود و درس و مدرسه را مقدمه خودسازی و سپس هدایت و حرکت جامعه می دانست. او با مردم و جامعه, هماره در تماس بود و به عنوان عالم دینی, خود را در برابر بحرانهاو آسیبهای فرهنگی و اجتماعی جامعه, مسؤول می دید و برای پاسخ به این نیازها به قرآن و نهج البلاغه چنگ زد و به جست وجو برخاست تا از این دو کتاب جرعه هایی برگیرد و به کامهای تشنه فرو ریزد.

بحرانهای سهمگین فرهنگی و اجتماعی, ایران آن روز را در برگرفته بود. رضاخان با پشتیبانی انگلستان بر سر کار آمده بود و با سلاح زر و زور و تزویر, به استوارسازی پایه های قدرت خود مشغول بود. گروهی از روشنفکران غرب زده, سکولار, ضد مذهب و قلم بمزد او را همراهی می کردند و او با برافراشتن پرچم اصلاحات دروغین و شعار تمدن و ترقی, هولناک ترین استبداد را بر کشور حاکم کرد. به نام مبارزه با کهنه گرائی و خرافه زدایی, مهم ترین نمادها و شعارهای دینی و مذهبی, چون حجاب و پاسداشت شهدای کربلا را هدف گرفت و عرصه را بر اهل دین و متدینان تنگ کرد. و این خود کار مبارزه با ستم و جهالت و تاریکی را مشکل تر می کرد و بسیار پیچیده. زیرا که موجهای جدید با او همراه بودند; چه مکتبهای غربی و شرقی در این که دوران دین به پایان رسیده و دین خرافه ای بیش نیست, هماهنگی داشتند.

مکتبهای نوظهور مانند مارکسیسم, خطر دیگری بود که جامعه را تهدید می کرد. توده ایها با بهره گیری از فقر و پریشان حالی مردم, در کار یارگیری و از پشتیبانی مادی و فکری همسایه شمالی برخوردار بودند. ترس و وحشت حاکم بر جامعه و نیز هراس از تکرار تجربه مشروطه, بخشی از روحانیون مبارز را به انزوا کشانده و میدان را برای رقبا خالی گذاشته بود.

اینها و صدها مورد دیگر, روح و جان این طلبه جوان را می گداخت و دردمندانه از بزرگان حوزه و استادان خود می خواست که به فکر چاره باشند و برای خارج شدن از این بحران, راهی بیندیشند که چه کنیم هم در برابر این موجهای جدید, حرف جدید داشته باشیم و هم از دیانت دفاع کنیم.

دفاع از دیانت را در زوایای گوناگون پی می گرفت. با آگاهی که از نقشه ها و برنامه های استعمار داشت, به دفاع از روحانیت و دیانت می پرداخت.

طالقانی جوان در اندیشه ایمان مردم و فردای ملت بود. دغدغه فقر و جهالت و استبداد حاکم او را به تکاپو وامی داشت. برای انجام رسالتِ دمیدن روح بیداری به جوانان برآن شد به تهران بازگردد.

پس از فراگیری دانشها و رسیدن به مقام اجتهاد, با اندیشه ای روشن و خردی والا و احساسی قوی و پرشور, برای خدمتِ به اسلام و دگرگونیهای ژرف در جامعه ستم دیده و به بند کشیده شده, به تهران بازگشت.

شهید بهشتی, به ویژگیهایی از ایشان اشاره می کند که در مردم و اهل ایمان بسیار اثرگذار بوده و مایه جذب و هدایت نسل جوان و امیدانگیزی در آنان:

(مرحوم آیت اللّه طالقانی, شخصیتِ روحانی و فکری و اجتماعی و پرجاذبه ای بود و با ویژگیهای اخلاقی و فکری و اجتماعی که داشتند, مورد علاقه بسیاری از مردم در قشرهای مختلف اجتماعی بودند. و انسان از معاشرت نزدیک با ایشان, به خوبی این جاذبه های انسانی را لمس می کرد و می یافت, صراحت, شجاعت, محبت و گرمی, ایمان به خدا و ایمان به هدف و راه و ایمان به مبارزه, درکِ عمیق از نقش ویژه امام در رهبری انقلاب, که در این ماه های اخیر مکرراً مرحوم آیت اللّه طالقانی از آن سخن می گفتند. قدرتِ جذب نسل جوان به روحانیت, درکی زنده از آیات و روایات, احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت اسلام و امت اسلامی, نقاط برجسته ای است که در شخصیت ایشان دیده می شود.)

نیاز امروزِ حوزه در فهمِ مؤلفه های روشنفکری دینی ایجاب می کند که آراء و خط مشی آیت اللّه طالقانی به عنوان صاحب نظر و طلایه دار این راه, بهتر, دقیق تر و همه سویه شناخته شود. بینش و جهت گیریهای آن فرزانه روشن ضمیر, در مقوله های بنیادین روشنفکری, بویژه نقطه های تلاقی و بحث انگیزِ بین روشفنکران مذهبی و تجددگرایان غیر مذهبی و مذهب گرایان سنتی, به بوته بررسی نهاده و از روشنایی چراغی که آن بزرگوار افروخته است, به درستی راه از بی راه باز شناخته شود.

يکشنبه 12/6/1391 - 10:43 - 0 تشکر 540366


خردورزی و عقلانیت


خردورزی, در ساحَتِ اندیشه و رفتار آقای طالقانی, جایگاه ویژه ای دارد. پاره ای از ویژگیهای ایشان, مانند: درک زنده از آیات و روایات, درک عمیق مسائل اجتماعی, آینده نگری و… ریشه در این شاخصه دارد. شاخصه ای که شاقول حرکت, تفکر و نگاه های او بود. به هر آموزه ای که می نگریست, خرد و خردورزی را محور قرار می داد و آنی از این مدار پا را کنار نمی گذاشت.


آقای طالقانی بر این باور بود که, تار و پود معارف و آموزه های اسلام, با خرد و عقلانیت درهم تنیده است. قرآن, مردمان را برای جهت یابی و رسیدن به کمال, بیش از هر چیز, به درک و فهم, تدبر, اندیشه ورزی انگیخته است و می انگیزاند.


در نگاهِ وی, همه باورها, ارزشها و برنامه های اسلام, بر حکمت و عقل سلیم استوار است و هیچ شبهه و خدشه ای در آن راه ندارد و خرافه و خواب و خیال و گفته های بدون منطق را نمی پذیرد; چه اسلام برابر با حکمت و حقیقت و راستی است و خرد جز با راستی میانه ای ندارد. قرآن, سراسر حقیقت و منطق است و مطالب آمیخته با خرافه و اسرائیلیات, که عقل سلیم آن را نمی پذیرد, نباید بر قرآن بار کرد و یا به نام اعجاز آن را به ثبت رسانید.


تأکید داشت, همه دستورها و آموزه های شریعت دارای فلسفه و حکمت است و عقل, در صورت توجه به حکمت و فلسفه احکام, آن را پذیرفته و یا دست کم آن را رد نمی کند.


کسانی که اسلام را متهم به خرافه گرایی و خردستیزی می کنند, یا از فلسفه احکام و شرایط اجرای آن بی خبرند و یا غرض ورزند و در پشت آن, دستهای آلوده و استعمار اسلام ستیز قرار دارد که می خواهد اسلام را از صحنه زندگی بیرون راند که تا اسلام در صحنه زندگی است, جایی برای تاخت و تاز آن نیست.


البته کژفهمی و کارکرد نادرست مسلمانان در این خرده گیریها اثرگذار بوده است و همین سبب شده تا افزون بر عقب ماندگی و فرورفتن در باتلاق جهل که گریبان گیر ما مسلمانان شده, خرافه اندیشی و کارکرد نادرست ما هم, ابزاری برای بد جلوه دادن احکام اسلام و قرآن گردد.


وی, به موارد گوناگونی از نقش آفرینها و دگرگونیهای شگفت انگیز مسلمانان در پرتو عقلانیت و خردورزی و فهم درست, در عرصه های علمی و اجتماعی اشاره می کند در مَثَل:


فهم درست ما از اصول فکری و شناخت سنتهای تغییرناپذیر الهی و تقدیر و سرنوشت, تحرک و پویایی و اقدام و تلاش را در پی دارد و به انسان مسلمان قدرت فکری می دهد و از آن سو, فهم نادرست از تقدیر و سرنوشت و رو آوردن به اوهام و خرافات و آداب کهنه آنان را از تحرک و پویایی باز داشته و آنان را در معرض شانس و تصادف و حوادث طبیعت می گذارد تا برای آنان سرنوشت بسازد.


و یا: قربانی در حج, افزون بر تزکیه و خودسازی, برای سیر کردنِ شکم فقیران و تهی دستان است. قرآن به روشنی تاکید کرده از ذبیحه خود به فقیران: قانع (آبرومند) و معتر (سمج) بخورانید. بی توجهی به این فلسفه سبب شده در کنار انبوه گرسنگان, سالیانه هزاران هزار از چهارپایان زبان بسته به خاک سپرده شوند و استفاده ای از آنان برده نشود و اموال مسلمانان چنین تلف شود.


و نیز احکام جزائی اسلام, اگر به درستی و به شرایط خود اجرا شود, راه را بر همه شرر انگیزیها و ناامنیها که امروز جامعه ها و انسانهای بسیاری با آن درگیرند, خواهد بست و در هر زمان و جامعه ای که شمه ای از آن اجرا شده, مردم طعم شیرین امنیت و کرامت و آسایش را چشیده اند:


(… و من به جای خود خواهم گفت که: مترقی ترین قوانین برای جلوگیری از بزهکاریها و سرقتها, تجاوزات ناموسی, همین است که قرآن می گوید. ولی در شرایط اجتماعی و اقتصادی اسلام, در شرایط قسط و عدل اسلام…


این که آیا باید بزهکار تنبیه شود یا نشود؟ اگر باید تنبیه شود, به چه صورت و در چه شرایطی؟ اینها همه بسته به نظر مجتهد و مستنبطی است که می تواند (شرایط زمان) را در نظر بگیرد.)


به نظر وی, مجازات بریدن انگشتان دزد که از گذشته های دور, تا امروز شماری از مخالفان و ملحدان, بویژه مستشرقان بر آن اشکال کرده اند, دزدی برخاسته از فقر و گرسنگی و از سر ناچاری و درماندگی نیست تا بگویم این قانون, دستوری است خشن و غیرعقلانی و فریاد برآوریم: چرا انسانی که برای رهایی از مرگ لقمه ای نان از انبان ثروت مندی ربوده انگشتانش بریده شود. قانون مجازات اسلامی, در منظومه دیگر قوانین اسلامی قابل فهم است و دستور قرآنی مجازات دزد, اگر با حدود و شرایطی که دارد اجرا گردد, امنیت و سلامت را برای همه افراد جامعه به ارمغان خواهد آورد, اما مجازاتهایی که اکنون برای بزهکاران رایج است و به کار برده می شود, آن امنیت و سلامت را برای جامعه در پی ندارد.


(از آن گاه که زندان قانون رسمی گردید, تجربه و آمار نشان می دهد که جنایات افزایش یافته و بودجه دستگاه های قضایی و اجرایی و ساختن زندانهاو نگهداری زندانیان پیوسته بیش تر می شود. آیا عقل سالم و غیر محکوم می تواند بپذیرد که چون فردی کشته شد, یا مالش به سرقت رفت, ملتی محکوم است که بودجه زندان قاتل و دزد را و پیش از آن دستگاه قضایی و انتظامی و نگهداری آن را بپردازد. این هم صورت دیگری از غرب زدگی و محکومیت مغزها است.)


به نظر ایشان, قانونهای مدنی و احکام خانواده در اسلام, مترقی ترین دستورات است و سرشت و عقل و خرد سلیم, با آن هماهنگ است. افزون بر قانونهای مدنی ایران که از قرآن و سنت مایه گرفته, اروپا نیز بخشی از قانونهای مدنی خود را از شریعت اسلام دریافت کرده است. اینک روشنفکران وطنی, بدون توجه به سرگذشت قانونگذاری در جهان, از ارزش قانونهای دیگران سخن گفته و از دستمایه های خود غافل اند:


(اروپا بعد از انقلاب فرانسه یک قسمت از قوانین ارث, روابط و حدود را از همین قوانین مدنی ما گرفتند که می گویند: بعد از فتوحات ناپلئون, یکی از مدارک تدوین قانون مدنی غرب همین شرایع محقق حلی ما بوده که از ما گرفتند و در آن تغییراتی دادند. من, وقتی راجع به ارث و مسائل حقوق زن و روابط زناشویی و خانوادگی مطالعه می کردم, در حقوق بین المللی و حقوق اروپا, دیدم تمام رگه ها و ریشه های قوانین اسلامی در آن جا است.)



يکشنبه 12/6/1391 - 10:45 - 0 تشکر 540367

عقلانیت, در داد و ستد اسلام با دیگران


آقای طالقانی بارها یادآور شد: داد و ستد اسلام با غیر مسلمانان, بر مبنای عقلانیت و خردبشری و انسان دوستانه است و هیچ گونه دستوری خشن و خردگریز و ناساز با عقل سلیم در آن دیده نمی شود. کسانی که به نام آزادی عقیده, اسلام را متهم به خشونت و نامهربانی با دیگران می کنند, یا از روح برنامه های قرآن بی خبرند و یا غرض ورزند.


جهاد در اسلام, برای از میان بردن فتنه و فریب و به هدفِ نابودی خرسنگهای سر راه پیشرفت و تکامل بشریت تشریع شده است. جهاد عبادتی است مقدس و در راه خدا و در راستای مبارزه با قدرتهایی که در برابر حقوق مردم می ایستند و سد راه می شوند.


جهاد کوششی است برای گسترش توحید و عدالت در جهان. جهاد اسلامی, جنگ با فتنه جویی و درنده خویی و فساد است و مبارزه با کسانی که با مسلمانان سر جنگ داشته و با فتنه و فریب و شکنجه, راه را بر گسترش حق و عدالت می بندند. و این قانونی است که وجدان پاکِ همه انسانها آن را می پذیرد:


(کدام آیین انسانی و وجدان بشری است که جنگ در راه تکامل و آزادی انسانها و برداشتن فتنه و جنگ و استقرار آیین حق و عدل و رحمت را واجب نداند, یا تصویب ننماید. از جنگ درونیِ انسان و در میان اندیشه های متضاد و قوای انسانی, تا جنگ در میان موّاد و عناصر طبیعت. کدام آیین و مرام است که زود, یا دیر, به جنگهای عادلانه و یا ظالمانه کشانده نشود. هر مرام و آیینی که بر پایه حقی باشد و از فریب و سازشکاری منزه باشد و بخواهد مردم مظلوم و محکوم را از ظلم و سستی و توقف و مرگ برهاند و به تحرک درآورد, بعد از ارائه هدف و مرام, قانون مبارزه و جنگ, باید پایه دوم آن باشد… .)


از نگاه وی, داد و ستد اسلام با کسانی که با مسلمانان سرجنگ ندارند و در پی فریب و شکنجه گروندگانِ به اسلام, برنیامده اند, بر اساس صلح و رأفت و همزیستی مسالمت آمیز استوار است. آیات قرآن, به روشنی به این نکته دلالت دارند. نکته بسیار دقیقی در این بحث یادآور می شود و آن این که: این صلح و رأفت, به هیچ روی سبب نمی شود که مسلمانان همه اسرار و رازهای خود را در اختیار غیر مسلمانان قرار بدهند و آنان را در همه چیز خود محرم به شمار آورند. هشدار می دهد: مبادا جو زدگی و مرعوب شدن در برابر تبلیغات بیگانگان ما را وادارد از اصول سیاسیِ اسلام دست برداریم. که یکی از آن اصول, ترک همرازی با بیگانگان است که قرآن فلسفه آن را در آیه ذیل بیان فرموده است:


(یاایها الذین آمنوا لاتتخّذوا بطانه من دونکم لایالونکم خبالا ودّوا لو عنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفی صدورهم اکبر قد بیّنا لکم الآیات ان کنتم تعقلون.)


هان ای کسانی که گراییده اید! جز از خودتان دوستِ همرازی نگیرید. از هیچ کوششی برای آشفتگی شما باز نمی مانند, بس دوست دارند که شما را به گرفتاری و رنجوری اندازند. براستی خشم و کینه از دهانهای آنان هویدا گشته است.


چه این آیه مسلمانان را به یک واقعیت خارجی هشدار می دهد, که غیر مسلمانان نباید بر اسرار مهم فرهنگی و امنیتی شما آگاه شوند. آنان در پی منافع خویش اند و نمی توانند اسلام را به عنوان مهم ترین رقیب مذهبی و سیاسی خود برتابند.


رشید رضا در تفسیر المنار, برای نشان دادن سعه صدر و تسامح اسلامی و حسن روابطِ مسلمانان با دیگران, فعلهای: (لایألونکم و قد بدت البغضاء) را بر خلاف ظاهر آیه, قید وصفی گرفته و نوشته است:


(این که قرآن فرموده: از غیر مسلمانان همراز و مشاور نگیرید همه غیر مسلمانان را در برنمی گیرد و تنها شامل آن گروه می شود که با مسلمانان دشمنی کرده و با آنان همدلی نمی کنند.)


آقای طالقانی پاسخ داده است:


(سیاق آیه رایزنی و مشاوره در امور مهم و اسرار مسلمانان را, با همه غیر مسلمانان, ممنوع ساخته است; چه ظهور آیه مطلق است و مسلمانان نباید اسرار خود را بر نامحرمان فاش کنند. و قید: (لایألونکم و قد بدت البغضاء) تبیینی است و دلالت دارد آنان که در تاریکی کفر و بندهای تعصب و شهوت گرفتارند, نمی توانند با مسلمانان یکدلی کنند و آن کس که به تاریکی مأنوس شده و از روشنایی گریزان, هرکس که بخواهد او را از تاریکی برهاند دشمن می پندارد.)

يکشنبه 12/6/1391 - 10:46 - 0 تشکر 540370

جایگاه مقتضیات زمان در تشریع احکام


آقای طالقانی, یکی از شاخصه های عقلانیت در احکام اسلامی را, توجه قانونگذار, به مصالح روز انسانها و در نظر گرفتن نقش زمان و مکان در زندگی آنان, دانسته است. مقتضیات زمان, نه به معنای همرنگ شدن با پسندها و سلیقه های زودگذر و بی ریشه بشری, که توجه به حاجتهای زمان و نیازهای واقعی بشر است.


به نظر و باور او, قانونهای اسلامی, دستورهای پویا و همراه با سرشت بشری است. دین هم دنیای انسانها را اداره می کند و هم عهده دار تربیت معنوی انسانهاست. چون بشر دارای نیازهای ثابت و همیشگی است, احکام دین نیز که برای تربیت انسانها تشریع شده, احکامی ثابت و تغییر ناپذیرند و گذشت زمان, آنها را دگرگون نمی سازد. ولی نیازهای روزانه و دگرگون شونده انسانها در بستر روزگار, سبب می شود پاره ای از احکام و قانونها, به حسب مصلحت مردم, در روشها و قالبها تغییر شکل دهند. برخی از شبهه ها و قابل اجرا ندانستنِ احکام قرآن در دوره معاصر, از بی توجهی به مسأله اسلام و مقتضیات زمان برمی خیزد:


(اسلام در میدان اقتصاد, مانند روابط معنوی و روابط اجتماعی, دارای اصول ثابت و احکام و قوانین متطور است. اصول ثابت آن, منشأ و مبدأ احکام منظور و پایه روابط عمومی است. احکام موضوعات مستحدثه, باید منطبق با اصول ثابت و مصلحت باشد و بر این اساس, احکام اسلام هم ثابت و هم متطور است و جامعه ای که با این اصول و احکام اداره شود, نه متوقف می شود و نه سابق و لاحق و کهنه و نوی آن از هم گسیخته و غیر مرتبط می باشد.)


آقای طالقانی, عدالت و قسط را از اصول ثابت و تغییرناپذیر شریعت به شمار می آورد که همچون روح در کالبد احکام جریان دارد و اساس احکام حقوقی و پیوندهای اجتماعی و اقتصادی بر محور آن در چرخش است و اصلِ عدالت از اصول نسبی و دگرگون پذیر نیست که با سلیقه های گوناگون تغییر کند. ولی چه بسا شکل و قالب اجرای عدالت در نظام سیاسی و اقتصادی اسلام در روزگاران تفاوت کند.


در نظر ایشان, شناسایی مقتضیات زمان و شناخت موضوع و مصداقها و نمونه های آن, بر عهده مجتهدان و اسلام شناسان است که با اندیشه وری در آیات قرآن و سنت ثابت و سیره بزرگان دین و به کارگیری ذهن خلاق و زمان آشنا, به استنباط احکام بنشینند و احکام ثابت را از احکام دگرگون شونده جدا سازند. یکی از مصداقها و نمونه های بارز, بلکه اساسی گزاره های نوپیدا شناسایی این مسائل است

يکشنبه 12/6/1391 - 10:47 - 0 تشکر 540372

پرورش انسانهای خردمند


خردورزی و منطق پذیری, شاخصه اصلی انسانِ رشید و رو به رشد است و برای بنیان گذاری جامعه اسلامی, تربیت مردانی دوراندیش و خردمند ضروری است, تا در پرتو درایت و خردورزی, مصالح اساسی خود را بشناسند و خود را از آسیبهای راه, دور نگهدارند. جامعه ای که چرخهای اصلی آن بر عادت و تقلید و خرافه استوار باشد و از منطق و حق پذیری گریزان, بی گمان ره به جایی نمی برد و دیر و یا زود, در برابر فرهنگهای رقیب و مهاجم فرو می ریزد. از این روی, از برنامه های مهم و اساسی پیامبران خدا, بیدار کردن خردهای خفته است و پیامبران خدا, نخستین مشعلداران راه بشریت, با جهالت و تعصب و خرافه مبارزه کرده و افقهای روشن زندگی را فراروی انسانها قرار داده اند. آنان مردم را از رخوت و دلمردگی به نشاط و حیات و اقدام فراخوانده و فرهنگها و تمدنهای ناب و پویا را در پرتو خردورزی جمعی پدید آورده اند:


برانگیخته شدن پیمبران برای این است که آدمی را به بهشت فطرت متوجه سازند و نعمتهای فراموش شده را به یادشان آرد و خردها را برانگیزاند و پرده های عادات و تقالید و شهوات را از جلوی عقلها بردارند و به آیات خلقت و جهان بزرگ آفرینش بنگرند و با رمز گیتی آشنا شوند.


پیمبران را با کمی عدد و فزونی تکذیب کنندگان, تبلیغ رسالت کردند و پی در پی, به مقتضای هر زمان و هر عصری برانگیخته شدند و در ظلمات قرون, چراغهای هدایت را افروخته و جمله هم آهنگ, دعوت خود را رساندند.


(و یضع عَنهم اِصرهم و الاغلال التی کانت علیهم)


پیامبر آمد, بارهای سنگینی که به دوش بشر است, بردارد, غل هایی که فکر و اندیشه مردم را و زندگی و حیات مردم را بسته بود, بگشاید. این, هدف این نبی بود. تحلیل طیبات, امر به معروف, نهی از منکر, تحلیل طیبات, تحریم خبائث, برداشتن اصرها و غل ها. إصر یعنی چه؟ یعنی بار سنگین باری که محکم بسته شده آن تحمیلات فکری و اندیشه ای و عقیده ای که دنیای شرک و کفر بر افکار و اندیشه های مردم تحمیل کرده بود, آن نظام طبقاتی که بر توده مردم تحمیل و بسته شده بود, آن قوانین و آداب و سنتی که مردم را زیر بار تحمیلات کمرشکن کرده بود و آن غل هایی که دست و پای فکر و حرکت مردم را بسته بود. این پیامبر آمد, همه این ها را بردارد, این غل ها را بگشاید.)


تحجر و جمود و گذشته گرایی, سبب رکود علمی می شود و کانونهای علمی را در جهان اسلام و تشیع, از پیشرفت و پرتوافشانی باز می دارد. و این آفت, هم در دانشگاه وجود دارد و هم در حوزه شماری از مدعیان تمدن و پیشرفت در دانشگاه ها, جای حرکت آفرینی و آینده نگری و گشودن افقهای جدید, به کهنه پرستی رو آورده و در پی احیای افسانه های کهن ایران باستان روز می گذرانند.


در حوزه نیز, کسانی راه را بر حرکتهای روشنفکرانه, اصلاحی و روشن اندیشانه, بر اثر کژفکری و کوتاه اندیشی می بندند و این حرکت ویران گر و این کسان از گذشته های دور بوده و اکنون نیز هستند و مانع تراشی می کنند.


از باب نمونه, آیت اللّه حائری, مؤسس حوزه علمیه قم, با آن همه افکار بلند: اهمیت به قرآن, دانشهای حوزوی موردنیاز و کاربردی, تشویق به یادگیری زبانهای خارجی برای تبلیغ دین, مهم شمردن مطبوعات و… در برابر متحجران, مشکل داشت و نتوانست به ایده های خود جامه عمل بپوشاند.


آقای طالقانی ضمن برشمردن بازدارنده های راه پیشرفت بزرگان حوزه, از جمله آیت اللّه حائری, نوشته است:


(… یکی از آن موانع بی توجهی دولت به امور روحانیت و دین بود. مانع دوّم: کسانی هستند که مانند موجودات طفیلی, همیشه اطراف مراجع را برای استفاده های موقت و کسب حیثیت احاطه می کنند و هر اقدام اصلاحی را چون برخلافِ مصالح تشخیص می دهند, فلج می نمایند. نوعاً این اشخاص, مردمانی به ظاهر متدین و مقدس هستند که یا واقعاً در اشتباه اند و یا می خواهند عملاً اشتباه کنند و خود را در موقعیت حساس, واسطه بین مردم و مرجع قرار می دهند و متدرجاً اندیشه های اصلاحی مراجع را خاموش می کنند.)


ایشان, ساده لوحی و زودباوری را از شاخصه های تفکر بسته و تاریک فکری می شمرد که نتیجه مستقیم آن رونق گرفتنِ بازار عوامی گری و خرافه پردازی, رخنه دشمن در صفوف و اندیشه مومنان است. در غیبت نیروهای آگاهی بخش و بابصیرت, بازار عوام فریبی و دکان سازی رونق می گیرد و کسانی به انگیزه به یغما بردن اموال مردم, خرافه می پراکنند و به جای توجه دادنِ مردم به اصول مکتب و توحید و عدالت اجتماعی و آزادی و کرامت انسانی و برادری و برابری و عزت و شرافت, به فروع و پوسته و ظاهر می پردازند و در این هنگامه به جای ارزش شمردن تلاش و کار و عزت نفس, عافیت طلبی و مسؤولیت گریزی ارزش می شود.


آقای طالقانی درباره جامعه عوام پرور و مریدباز می نویسد:


(وقتی حرفه زیاد شد, یک دکان نمی تواند همه را اداره کند و لذا مغازه ها متنوع می شود و سرمایه دین به دست دین داران حرفه ای می افتد. فروع می آید جلو و اصول می رود عقب و گم می شود. فروع چشم مردم را پر می کند و دین واژگون می شود… هدفها برمی گردد و وسیله می شود و مبانی به طرف فروع برمی گردد. فرع اصل می شود و اصل فرع. هرکس شکل و قیافه اش جالب تر باشد, دکانش گرم تر است و هرکس فروع را بهتر بلد باشد, عوام الناس بیش تر دورش جمع می شوند. نمونه اش همین کارهای دسته بندی و عوامی است که وجود دارد. ما هم آلت دست عوام شده ایم, چون زندگی مان به دست مردم است. اگر با ساز مردم همساز نشویم که مرید جمع نمی شود. این می شود قیافه و چهره دین که وسیله زندگی و دکان چربی است و هیچ مسؤولیت ندارد. هرچه دلش بخواهد و به هر طرف که بخواهد, مردم را سوق می دهد. کسی حرف نمی زند یک حکومت بلامنازع و بدون مسؤولیت, که نه پولش مسؤولیت دارد و نه کارش, تا هم حرف بزنی, می گویند: آقا مجتهد است و رأیش این طور قرار گرفته است.)


به نظر ایشان ساده لوحی آفتی است بزرگ که شماری از مؤمنان را در تارهای عنکبوتی خود فرو گرفته و راه را بر هر روشن اندیشی بسته است. او در جمع طلاب در مدرسه فیضیه, طلاب را به این به مسأله مهم توجه می دهد و می آگاهاند که (لوح)های ساده راه نفوذ دشمن است. از دوران پهلوی و پس از پیروزی انقلاب مثالهایی می زند که روشنگر است:


(خیلی آسان است یک ساواکی ورزیده چنانکه ما از نزدیک دیدیم با یک پیشانی داغدار, با فرائض و نوافل, با حماسه خواندن قوی دینی و اسلامی, با این چهره در میان چنین جوانهای ساده لوح, پرشور نفوذ کنند. ما از نزدیک ساواک خطیر را که کارشناسهای اسرائیل و سیا روی اینها کار می کردند دیدیم. در مسجد, در معبد, در صفوف جماعت, در میان مردم, چنان قراءت حمد و سوره می خواندند که هیچ مؤمنی به این خوبی نمی خواند. انگشترهای متعدد, عقیق های درشت, محاسن خیلی لطیف, چهره اسلامی, ولی چه بود در درونش, یک جاسوس کارکشته. ببیند از کجاها تفرقه کند, در خانه های علما, در بین مساجد, در بین مجامع دینی. شما خیال می کنید شیطان با همان چهره شیطانی مخوفش انسان را می فریبد!)


پس از پیروزی انقلاب اسلامی, جمود و تحجر فکری در قالبهای دیگری رخ نمود. تندروانی مانند گروه فرقان, با تحمیل آراء خود بر قرآن و سنت, به تکفیر مخالفان خود برخاستند. این افراد, متفکرانی مانند شهید مطهری و شهید مفتح را که دلسوزانه نوشته های آنان را نقد می کردند, کشتند.


آقای طالقانی, جنایتهای هولناک گروه فرقان و دیگر تندروان را برخاسته از قشری گری و اندک بودن مایه های فکری رهبران آنان شمرده است و یادآور شده: این جریانهای خردگریز, ادامه دهنده راه خوارج نهروان اند که به سبب ناآگاهی و احساسات افسارگسیخته, عرصه را بر دیگران تنگ می کنند. کسانی که چه بسا از سر صداقت و احساس تکلیف, به کارهای خطرناکی دست می زنند, ولی بر اثر عاقبت نیندیشی, آب به آسیاب دشمن می ریزند, مانند خوارج که تلاشهای آنان به سود معاویه تمام شد:


(امروز ما گرفتار چنین خوارجی هستیم, خوارجی که نه به حرف امام, نه به دستور امام, نه به نصیحت ناصحین, نه به رهبری کسانی که آنها از جهت فهم قرآن, درک قرآن, مسائل اسلامی, و ابعاد اسلام سالها کوشش کردند [گوش می دهند] همانهایی که مرا نصحیت می کنند که باید این طور بروی, آن جا اشتباه کردی, آن جا چنین کردی. همانهایی که کاتولیک تر از پاپ اند, همانهایی که مقدس تر از امام جعفر صادق اند. اینها یک خطرند… نگرانی ما از این گروه مردم, که دائماً گوشه و کنار این کشور سبز می شوند, بیش تر است. خیلی آسان است یک ساواکی زبده… در میان چنین جوانهای ساده لوحِ پرشور نفوذ کند.)

يکشنبه 12/6/1391 - 10:47 - 0 تشکر 540373

عقلانیت در رفتار اجتماعی


آقای طالقانی خردمند بود و رفتارش را با خرد تراز می کرد. به آرای دیگران اهمیت می داد و در حرکتهای سیاسی, خود را از جذمیت و گروه گرایی دور می داشت. او روشنفکری بود نقدپذیر اشتباه های سیاسی خود را می پذیرفت و در ماجرایی که برای ایشان به سال 1358, در پی دستگیری فرزندش پیش آمد, با همه جوسازیهایی که از سوی گروهکها علیه دستگیرکنندگان, انجام گرفت و اصل قضیه را واژگونه جلوه دادند, اما ایشان برای خنثی کردن توطئه به دیدار امام رفت و با قضیه خردمندانه برخورد کرد.درس و بحث اش نیز خردپرور بود. به شاگردان میدان می داد تا نقد کنند و نکته هایی که به ذهن شان راه می یابد, بدون واهمه بیان کنند. تفسیر ایشان روش تفکر برای کشف معانی قرآن بود.طلاب حوزه را به نوآوری و کند و کاو در متون دینی برمی انگیزاند و به آنان می گفت: نظریه های علمی خود را در عمل, به آزمون درآورند و خود را برای فعالیتهای اجتماعی آماده سازند. از کریمه: (یاایها المدثر) و کریمه (فَاخلع نعلیک) استفاده می کرد: پیامبران مأمور بودند بندها و موانع راه خود را دور بریزند و حوزویان نیز بایستی موانع فکری و هجرت و تلاش را از میان بردارند و برای انجام وظایف الهی خود حرکت کنند

يکشنبه 12/6/1391 - 10:51 - 0 تشکر 540375


موازنه میان دیانت و روشنفکری


لاقیدی روشنفکران وطنی به دین و مذهب پس از مشروطه و بی اعتنایی به نمادهای دینی, توسط مدعیان تمدن و… این انگاره را در جامعه به وجود آورده بود که روشنفکری با دیانت ناسازگار است و هرکدام مسیری جداگانه را می پیماند.


آقای طالقانی این رویه و شعار را انحرافی برشمرد و روشن ساخت, دیانت زادگاه روشنفکری است و هرچه انسان روشنفکرتر باشد در برابر خدا و حقیقت, فروتنی اش بیش تر باید باشد. و بیش از دیگران, بایستی مرزهای شریعت را پاس بدارد. وی, با آن که در همه عوالم روشنفکری زمان خود, دستی داشت, در نظریه و رفتار اجتماعی ثابت کرد هم می توان روشنفکر بود و هم متدین. او با آن که هم با روشنفکران نشست و برخاست داشت و داد و ستد فکری می کرد و هم با عالمان پارسا, هم با جلال آل احمد به گفت وگو می نشست و از تیزهوشی و فکر باز او سخن می گفت و مفید بودن او برای جامعه و هم به یاد عارف نامی شیخ مرتضی طالقانی اشک می ریخت! طالقانی مرد قرآن و شب زنده دار بود و به مرزهای دین و شریعت, سخت وفادار.


او برخلاف کسانی که لامذهبی را تجدد و تمدن می پنداشتند, شعار بازگشت به قرآن و فرهنگ اسلامی را مطرح ساخت و تاکید می کرد مایه های ایمانی, مهم ترین سرمایه آگاهی بخشی و سازندگی و مبارزات اجتماعی است.


به روشنفکران مذهبی سفارش می کرد: پیوند خود را با خدا بیش تر کنند. و به روحانیون مبارز توصیه می کرد: در تقویت مبانی اعتقادی جوانان بکوشند, تا مبارزه از مسیر درست خود منحرف نشود و مکتبهای رنگارنگ و فتنه انگیز, آنان را به سوی خود نکشانند.


او, در جمع علمای مبارز تهران که می گفتند در شبهای احیای ماه مبارک رمضان, در برابر انبوه جمعیت, بیش تر از مبارزه با رژیم شاه سخن به میان بیاید, سفارش کرد:


(در شبهای احیاء از اصول دین صحبت کنید.)


وی, هماره دغدغه پاسداشت مرزهای دین و ارزشهای اسلامی را داشت و نگران بود مبادا نوجوییها و یا دشواریهای مبارزه سخت و توان فرسای سیاسی, دستاویز بی اعتنایی به مقدسات دینی گردد و یا به بهانه مقدس بودن هدف, از ابزار و وسائل نامشروع استفاده شود. او, از بی بند و باری و تسامح و تساهل اخلاقی از نوع غربی آن به شدت نفرت داشت و کوچک ترین تجاوز از مرزهای دین و مذهب را برنمی تافت. در دوران مبارزه با شاه, شماری از روشنفکرانِ مبارز, مسائل حلال و حرام و محرم و نامحرم را دست و پاگیر مبارزه می پنداشتند و بدان بی توجهی نشان می دادند! تسامح مذهبی دستاویز شماری از روشنفکران مذهبی برای بی توجهی به موضوع پراهمیت و اساسی حجاب و موضوع محرم و نامحرم و مرزهای شرعی زن و مرد بود. آقای طالقانی این پدیده را خودباختگی و آن را با مبانی اسلامی ناسازگار می شمرد. به این گروه, سفارش می کرد: به مجموعه دستورات اسلام پای بند باشند:


(ایشان به شدت با لاقیدی مخالف بودند و اعتقاد داشتند که اگر فردی نام مسلمان بر خود گذاشته, در تمام ابعاد و جوانب زندگی باید نسبت به شرعیات ملتزم باشد.)


در سالهای دهه پنجاه, بسیاری از کادر اصلی سازمان مجاهدین خلق, از آن جا که از بنیه های اعتقادی لازم بی بهره بودند, مرعوب جاذبه های مارکسیسم شدند و در پاره ای از احکام اسلامی, به تردید افتادند, از جمله درباره حکم اسلامی نجاست مشرکان و کافران به تردید افتادند. این کسان در زندان به دستاویزِ مشترک بودن هدف, با مارکسیستها نشست و برخاست می کردند, با آنان غذا می خوردند و تفاوتی میان آنان و مسلمانان قائل نبودند.


آقای طالقانی این رویّه را عقب نشینی از اصول اسلامی و بی توجهی به مرزهای اسلام و کفر اعلام کرد و به مسلمانان زندانی سفارش کرد از مارکسیستها دوری گزینند و با آنان هم غذا نشوند و مرزها را به دقت پاس بدارند.


با شماری از علمای زندانی, در رویارویی با این بحران, بیانیه ای به این شرح صادر کردند:


(با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله, آنها به دست می آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیستها, جدایی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهای جبران ناپذیر خواهد شد.)


این بیانیه جمعی که هوشیارانه و در آن فضا, شجاعانه صادر شد, به خوبی مرزها را روشن کرد و گامی بزرگ بود در پاسداری از اصول و ارزشهای اسلامی و رو کردن چهره و خط نفاق و جدا کردن آنان از مؤمنان واقعی.


اسناد معتبر و شهادت زندانیانِ موثق, گواه آن است که این بیانیه از علمای زندانی و آقای طالقانی صادر شده است. و برخلاف آنچه شماری از اعضای مجاهدین خلق ادعا کرده اند,هیچ گونه فشاری از سوی ساواک برای گرفتن آن بیانیه دخیل نبوده است; چه همه رنجها و زندان رفتهای آن مرد بزرگ, برای دفاع از مکتب بود و تحریم و طرد مارکسیستها در آن شرایط یکی از عوامل بازدارنده و پاسداری از جوانان کم مایه در برابر اغواگری این گروه ملحد بود. او و علمای هم بند و هم زنجیر, بزرگ تر از آن بودند که در برابر فشارهای نیروهای ساواک پا روی باورهای دینی خود بگذارند و برخلاف اجتهاد و اعتقاد خود از سر تقیه, بیانیه صادر کنند و فتوا بدهند و اگر چنین رویه ای داشتند, می توانستند در بیرون از زندان باشند و رنج نکشند. با صدور این فتوای تبری گونه, کادر مجاهدین خلق, آقای طالقانی را تحریم کردند و او را همکار ساواک خواندند و این فتوا را حرکتی ارتجاعی و کهنه و در راستای یاری رساندن به ساواک قلمدادکردند. ولی آن پیر روشن ضمیر, از ملامت ملامت گران و برچسب ارتجاع نهراسید و تاکید کرد: مبارزه بدون پای بندی بر ارزشهای دینی, فرجامی جز استبداد ندارد و تشویش در باورهای پاک جوانان و کشاندن آنان به سراب الحادِ مکتب کمونیزم, فرایندی خطرناک تر از استبداد شاه در پی خواهد داشت.



يکشنبه 12/6/1391 - 10:53 - 0 تشکر 540377

راز نرمش با دگراندیشان


آقای طالقانی در زندان و بیرون آن, با دگراندیشان و ملحدان با نرمی و گشاده رویی برخورد می کرد. شماری از همگنان, هم فکران و یاران, بر ایشان خرده می گرفتند و رفتار دوستانه و یا قدم زدن با شماری از سران مارکسیسم را برخاسته از جوزدگی و روشنفکرمآبی وی می انگاشتند. اما با مطالعه حالتها و دیدگاه های ایشان روشن می شود این گونه برخوردها, هدف مند بوده و برای هدایت و جذب این افراد به سوی اسلام انجام می گرفته است. او, جوانان دین گریز را جاهلان قاصر می شمرد که بر اثر ناآشنایی با علمای دین, به بیراهه رفته و از زیباییهای اسلام, دور مانده اند. از این روی, به فضلای حوزه گوشزد می کرد: سرشت جوانان پاک است, آنان از روی عمد, به دین پشت نکرده اند, بلکه چون اسلام زلال و بی آلایش را فهم نکرده اند, جلوه های بی ریشه مکتبهای الحادی آنان را فریفته است:


(من اکثر مردمی که موضع ضدّ اسلامی دارند, مقصّر نمی دانم, قاصر می دانم. اینها به اسلام صحیح و متن اسلام و سرچشمه اسلام برنخورده اند….)


جلال آل احمد از طلایه داران حرکت روشنفکری معاصر, در آغاز بر اثر تندرویهای خانواده از مذهب دلزده شد و به مارکسیسم رو آورد. ولی سپسها با مطالعه بیش تر دینی و آگاهی از گندابهای کمونیزم, به دامن اسلام بازگشت, به سفر حج رفت و کتاب خسی در میقات را نوشت و…


آقای طالقانی, برابر اصولی که داشت, با وی نیز با سعه صدر, به نرمی و از همان باب که قاصر است, نه مقصّر, برخورد می کرد. پس از انقلاب اسلامی, وقتی از جلال از او می پرسند, می گوید:


(وقتی مکتب کمونیستها به وسیله توده ایها گسترش پیدا کرد, جلال عضو فعال و از نویسنده های حزب شد. در این اواخر, بعد از اضمحلال توده ایها, مطالعاتش که عمیق شد, تقریباً به ملت و آداب و سنن خودمان برگشت و به مذهب گرایش پیدا کرد. آن وقتها که من در شمیران جلسات تفسیر قرآن داشتم, جلال به آن جا می آمد. یک روز به جلال گفتم: این وضعی که برای تو پیش آمده, که به مکاتب دیگر روی آوردی, نتیجه فشاری است که خانواده بر شما وارد می کرد; مثلاً اجباراً او را به شاه عبدالعظیم می بردند, تا دعای کمیل بخواند. پدر ایشان از پیش نمازهای خوش بیان و متعبد و اهل دعا بود; اما تعبدش خشک بود.)


برخورد ایشان با توده ایها, چریکهای فدائی خلق و… نیز هدایت گرانه بود. در سالهای پیش از انقلاب, جوانان بسیاری بر اثر ناآگاهی از اسلام و دوری از روحانیت, به دامان الحاد غلطیده بودند و چریکهای فدائی خلق از آن جمله بودند. آقای طالقانی از هدایت آنان ناامید نبود و تلاش می ورزید با نمایاندن زیباییهای اسلام و مکتب اهل بیت, افراد رمیده از دین را به دامن دین برگرداند و توان مندیهای اسلام را برای برآوردن نیازهای بشری, به آنان نشان دهد. از این روی, از باب نمونه در حیات زندان, با محسن شانه چی, از سران فدائیان خلق, قدم می زد.


ایشان بارها به این نکته اشاره کرده که کارکرد شماری از روحانیون و متولیان دین, در بریدن افراد از اسلام و گرویدن به مکتبهای الحادی, بی اثر نبوده است.


هدف از این برخوردهای عاطفی و نرم, نه روشنفکرنمایی که ایجاد فضایی بود به دور از مناقشه برای دعوت دینی. اما آن گاه که گروه های چپ و ملی گرایان, مرزهای حقیقت را درنوردیدند و در برابر مصالح اکثریت مسلمانان ایستادند, با آنان به مبارزه برخاست. موضع گیری آگاهانه و دقیق آقای طالقانی, با احزاب چپ و حزب دموکرات پیش از انقلاب اسلامی, و پس از آن, نمونه ای از رفتار آگاهانه و مصلحت جویانه اوست.


سید جعفر پیشه وری, به سال 1324 با کمک احزاب چپ هوادار شوروی, فرقه دمکرات آذربایجان را بنیان گذارد. او با کمک روسها, که آن سالها در ایران حضور داشتند, در تبریز دولتی مستقل تشکیل داد فرقه دمکرات در کنار برخی از کارهای اصلاحی که در آذربایجان انجام داد, به تصفیه وسیع مخالفان خود دست زد. به روشنی راه خود را از دین و روحانیت جدا کرد. چند صباحی در آذربایجان حکومت کرد.


سرانجام این گروه دین ستیز در برابر افکار عمومی مردم, بویژه مردم متدین آذربایجان, تاب نیاورده و درهم شکست و پیشه وری و دیگر سران این فرقه, به شوروی پناه بردند.


در آغاز کار فرقه دموکرات آذربایجان, انبوهی از روشنفکران جذب شعارهای پرجاذبه این حزب شدند و در برابر هیاهو و غوغایی که این فرقه درباره آزادی, برابری و… راه انداخته بود, کسی را یارای مخالفت و رو در رویی نبود.


آقای طالقانی و هیأت علمای مسلمین, به دور از غوغا ماجرا را پی گیری کردند. به این نتیجه رسیدند که در پَسِ شعارهای آزادیخواهانه, پرچم سرخ شوروی و هدف, تجزیه این بخش از خاک میهن اسلامی است. از این روی, با همه خطراتی که در پیش داشتند, علیه اندیشه ها و عملکرد احزاب چپ و دموکرات موضع گرفتند.


آقای طالقانی, به سال 27 برای بررسی اوضاع به آذربایجان سفر کرد. او گزارش جامعی از کارکرد دموکراتها و نقش روحانیت در شکست تجزیه طلبان و کارکرد ارتش تهیه کرد. نکته مهم, انصاف ایشان در داوری بود. ایشان, همراه با شرح جنایتهای دموکراتها در آذربایجان در این گزارش, به بسترها و زمینه ها و رخنه های نفوذ حزب دموکرات و افکار چپ پر داخته است. فقر و فساد و ستم برخاسته از هیأت حاکمه را از عوامل مهم این رویکرد شمرده است. و نیز در گزارش, از جنایتهای ارتشیان در آذربایجان و غارتگریهای امرای آنان, پرده برداشته و آن را کم تر از جنایتهای دمکراتها ندانسته است.


پس از پیروزی انقلاب اسلامی, گروه های چپ و سازمانهای گوناگونی در گوشه و کنار کشور به سهم خواهی برخاستند و با شعارهای پرجاذبه: آزادی, برابری و خودمختاری, فتنه هایی را برانگیختند و حرکتهای شومی را سامان دادند. و در این بلوا, جوانان بسیاری را به رویارویی با نظام اسلامی واداشتند.


سازمان مجاهدین خلق, از آن جمله بود. این گروه, با شعار جامعه توحیدی و سپر قرار دادن مجاهدتهای بنیانگذاران سازمان و تحریف حقایق, جوانان فراوانی را به باتلاق کشیدند و آنان را به رویارویی با نظام مقدس اسلامی و روحانیت آگاه و بیدار, واداشتند.


آقای طالقانی, برای اتمام حجت, در آغاز با احزاب سیاسی به مدارا پرداخت. از یک سوی, رهبران گروه ها را نزد خود می پذیرفت و به آنان اندرز می داد و از سوی دیگر به مسؤولان دولت سفارش می کرد: با سرعت بخشیدن به انتخابات شوراها و دخالت بیش تر مردم در سرنوشت سیاسی خود, راه را بر بهانه جوییها ببندند و سعی کنند حقی از کسی تباه نشود.


با همه این تلاشها و رنجها, دریافت بسیاری از گروه ها به جای حقیقت جویی هدفهای شومی را دنبال می کنند و شیادانه درصدد هستند از آبرو و اعتبار مذهبی ایشان به سود خود بهره برند. موضع گیری سازمانِ مجاهدین خلق و حزب دموکرات کردستان ثابت کرد, آنان به کم تر از به دست گرفتن قدرت و تجزیه ایران رضا نخواهند داد.


سازمان مجاهدین خلق در ماجرای بازداشت فرزند ایشان, به نیروهای خود دستور آماده باش داد و خود را برای مقابله با نظام اسلامی آماده کرد و کم کم, روشن شد که چه هدفهای شومی در سر دارد و از سنگر گرفتن در پشت آبرو و شخصیت آقای طالقانی, چه منظوری داشته است و یا حزب دموکرات و کومله کردستان درصدد آن نیستند که راه صلاح و سداد را بپیمایند. شررآفرینی, فتنه انگیزی, هماهنگی با دشمنان قسم خورده ایران و اسلام, کشتار پاسداران و ارتشیان, پرده از برنامه های شوم آنها برداشت. آقای طالقانی پس از اندرز به گروه های چپ, و تلاش برای اصلاح آنها, وقتی دید به ویران گری و مخالفت روشن با اسلام روی آورده اند, به افشاگری ماهیت آنها پرداخت و گفت: نرمش اولیه ما با گروهکها, به هدف هدایت آنان بوده است. در سخنرانی پرشور خود در قم, به جانبداری روشن از امام خمینی پرداخت و بهره گیری نادرست از گروهکهای سیاسی را از شرایط نابسامان کشور, محکوم کرد و در خطبه نماز جمعه, حزب دموکرات کردستان را پیمان شکن و آلت دست بیگانگان, و ادامه دهنده حزب دموکرات آذربایجان پس از شهریور 20 خواند که به نام آزادی ماجراجویی می کنند و به هنگام خطر می گریزند!


(امروز هم همان چهره ها هستند, به اسم دمکرات… چقدر ما سعی کردیم, کوشیدیم با مذاکره, با مهربانی و دور هم نشستن مسائل را حل کنیم. چه این جوجه کمونیستهای داخل خودمان, چه آنها, یک مشت جوان احساساتی سی ساله, خیال می کنند قیم همه مردم اند. قیم همه زنهای ما هستند, زنهای ما احتیاج به قیم ندارند… کارگر حق شان به تو چه, تو که دستت پینه نزده, نشستی فقط شعار می دهی. جوانهای مسلمان ما هستند که در این آفتاب و با این زبان روزه, در میان این مزارع دارند کار می کنند, آن جانشستن فقط شعار دادن… من خودم را برای دفاع از اینها فدیه می کردم, حتی در مقابل, بعضی تنگ نظرها, اندک بینها من را متهم می کردند. حتی خود رهبر به من فرمود: شما چرا مسامحه می کنید درباره اینها.


گفتم: آقا اینها شاید به نصیحت, به موعظه, تغییر اوضاع, تغییر شرایط, جذب بشوند به عامه مردم. و دیگر حوصله همه را سرآوردند. این رهبری که سراپا دلسوزی نسبت به مستضعفین و محرومین است, ببینید چطور او را به خشم آوردند.)

يکشنبه 12/6/1391 - 10:55 - 0 تشکر 540379


باز آوردن قرآن به صحنه زندگی


روشنفکر دینی, در پی هدایت مردم است و راهنمایی آنان به سرچشمه های حکمت و عرصه های روشنِ شناخت حق از باطل. روشن اندیشان در پرتو مشعلهای فروزان وَحیانی, راه را از بیراهه می نمایانند. و آن شعله فروزان قرآن است که پیامبر درباره اش فرمود:


(هنگامی که فتنه ها چون شب دیجور شما را دربرگیرد از قرآن راه جویید.)


فرزند فیضیه قرآن را سرچشمه همه روشناییها می دید که مردم در سایه سار آن به عزت و کمال و عدالت دست خواهند یافت و از خود باختگی و اسارت خواهند رست. اگر مسلمانان در عرصه عمل, حیات طیبه قرآنی را نمایش دهند, مردمان حق جوی جهان, بدانان رو آورده و قرآن, قانون اساسی بشریت خواهد شد.


طالقانی قرآن راکوثری می دید که به ذهنها روشنی می بخشد و افکار را از اوهام باطل و عادات ناپسند می رهاند.


او, به عالمان دین سفارش می کرد مهم ترین فرصتهای خود را به قرآن ویژه سازند و زیباییهای آن را به مردم بنمایانند.


از نوجوانی با قرآن بود و از چشمه جوشان قرآن جرعه ها نوشید و بخش بزرگی از فرصتهای پژوهشی خود را در قم, به درسهای تفسیر ویژه کرد. انوار درخشان قرآن, دل و جان اش را روشن ساخت. فرزند حوزه و پرورش یافته و تربیت شده مکتب قرآن, یکی از آفتهای بزرگ حوزه و جامعه و ایستایی آن را, بی مهری به قرآن می دید.


او, در محافِل علمی قرآن را مهجور می دید که حتی در مجالس ختم مردگان کم تر بدان گوش سپرده می شود, چه رسد که راهنمای عمل باشد.


می گفت: تلاش موسس حوزه نیز در نشاندن قرآن در جایگاه مناسبِ خود در حوزه نیز, ره به جایی نبرد.


و از آن طرف, نسل نو نیز مرعوب دنیای جدید و صنعتی غرب شده و بر این پندار است که با وجود دانشهای جدید, چه نیازی به رهبری قرآن. چنین بود که به تعبیر آن معلم قرآن, دو گروه سنتی و متجدد در به فراموشی سپردن قرآن, همداستان بودند:


(این کتاب هدایت, که چون نیم قرن اول اسلام, باید بر همه شؤون نفسانی و اخلاقی و قضاوت و حکومت حاکم باشد, یکسره از زندگی برکنار شده و در هیچ شأنی دخالت ندارد. دنیای اسلام که با رهبری این کتاب, روزی پیشرو و رهبر بود, امروز دنباله رو شده. کتابی که سند دین و حاکم بر همه امور بود, مانند عتیقه و کتاب وِرد, تنها جنبه تقدیس و تبرک یافته و از سرحد زندگی و حیاتِ عمومی برکنار شده و در سَرحدِّ عالم اموات و تشریفاتِ آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن, اعلام مرگ است. دنیای خود باخته اختراع و صنعت و دنیای ورشکست شده مسلمان, توجه ندارد و باور نمی کند که قرآن محلی در حیات دارد. به صراحت و به زبان حال هردو می گویند: با پیشرفت دانشها و اختراعات حیرت انگیز و سیاره های کیهان خیز, چه نیازی به آیین الهی و قرآن است.)


او, تا توان داشت, رایَتِ قرآن را برافراشت. جوانان را به فرات قرآن فرود آورد. گامهای بلندی در راه آشنایی نسل جوان با قرآن برداشت. کتاب خدا را از آستانه گورها به مسجد و مدرسه آورد و جوانان را به پای درس قرآن نشاند. به تفسیر قرآن پرداخت. این کار در آن روزگار, نوعی سنت شکنی و نوآوری بود. گروهی از مسجدیان آن را نوعی بدعت و متجددان آن را بازگشت به کهنه پرستی می شمردند:


(در حدود سال 1318 الی 1320, که از قم به تهران بازگشتم در جنوب تهران, قسمت قنات آباد… من شروع کردم تفسیر قرآن گفتن. از دو طرف کوبیده می شدیم, از یک طرف مجامع دینی, که چه حقی دارد کسی تفسیر قرآن بگوید. این قرآن درست باید خوانده شود و به قراءتش مردم بپردازند. و چقدر من خودم فشار تحمل کردم, تا بتوانم این راه را باز کنم که قرآن برای تحقیق است, برای تفکر و تدبر است, نه صرف خواندن و تیمن و تبرک.)


معلم قرآن, از ملامتهای قرآن ناآشنایان, نهراسید و از اندک بودن رهروان ترسی به دل راه نداد. اندک اندک, گروه های گوناگون مردم به محفل قرآنی اش گرما بخشیدند و او امیدوار به آینده راه, به راهی که برگزیده بود, ادامه داد.


نواب صفوی و گروهی از یاران او, گرمابخش این محفل نورانی بودند.


سپسها, جلسه درسهایی از قرآن در مسجد هدایت برقرار شد که در این جا جمعِ بیش تری از تشنگان معارف ناب قرآن, شرکت می کردند و از زلال قرآن بهره می بردند. این جلسه تفسیری, کانونی شد برای فرهیختگان و شیفتگان به قرآن. آنان که بعدها, در رساندن پیام دین به مردم و دمیدن روح مبارزه به کالبد جامعه, نقش آفرین شدند و مشعلدار.


بسیاری از مبارزان و پیوستگان به انقلاب اسلامی و پیشاهنگان مبارزه, خود را مدیون این محفل قرآنی دانسته اند. شهید رجایی می گوید:


(شبهای جمعه به این مسجد [هدایت] می رفتم. و در جلسات سخنرانی و تفسیر آقای طالقانی شرکت می کردم. شرکت کنندگان, عموماً دانشجو, یا فارغ التحصیل بودند.)


بسیاری در این کانون قرآنی, با پیامهای زندگی ساز قرآن آشنا شدند و اثر قرآن را در اندیشه و زندگی خصوصی و اجتماعی خود به روشنی احساس کردند.


مسجد هدایت, به کانونی از حیات و اندیشه و حرکت و آگاهی دگر شده بود. در سایه قرآن, نسلی خوش فکر, جست وجوگر و پویا در حال رویش بود. نسلی که به جای خوش گذرانی, دنیاگرایی, ثروت اندوزی, بی تفاوتی, بی مسؤولیتی, فرو افتادن در باتلاق جهل و بی هویتی, به قرآن بازمی گشت و آرمانهای خود را در پرتو آیات آن می جست. پس از زندانی شدن آقای طالقانی, کلاسهای تفسیر قرآن به درون زندان برده شد و آن فضای تاریک, خفقان آلود و مرده را روشن کرد و افسردگی را از جان زندانیان علاقه مند به پرتوگیری از قرآن زدود. قراءت و تفسیر آیات خداوند, به آن فضای بسته, سهمگین و پرهراس, نورانیت و آرامش خاص بخشید. همه زندانیان هم بندی معلم بزرگ قرآن, در درسهای قرآن شرکت می کردند. آیات قرآن, بر آگاهی, استقامت و ایمان و صبرشان می افزود و زندانیان در پرتو آیات روشن قرآن, راه از بی راه باز می شناختند.


آقای جلال رفیع از آن روزهای نورانی, چنین گزارش می دهد:


(آقا هرروز در زندان, از ساعت هشت تا نه صبح, تفسیر قرآن می گفت, بسیار آرام و باابهت. این فیض را من یافته بودم که یک ربع قبل از شروع تفسیر ایشان, قرآن بخوانم… . دکتر شیبانی هم بندیها را صدا می زد و از جمله مرا, که بیا و قرآن بخوان. صدای قرآن که بلند می شد, آقا از حیاط به اتاق می آمد و در گوشه راست اتاق, که جایگاه همیشگی اش بود, می نشست و چند دقیقه گوش می داد, آن گاه تفسیر شروع می شد. همه شرکت می کردند… . طنین صدا و تجسم سیمایش در لحظه تفسیر را, هنوز در ذهن دارم. تفسیر گاهی جنجالی می شد. شرایط, شرایط خاصی بود… .)


تفسیر و روش تفسیری آقای طالقانی, ویژگیهایی دارد که اگر به دقت روی فراز فراز آن درنگ شود, به درستی و روشنی فهمیده می شود.


مهم ترین ویژگی, رشد فکری است که بهره خواننده می شود. قوه عقلانی انسان رشد می کند و راه اندیشه ورزی را یاد می گیرد.


تفسیر پرتوی از قرآن, که ایشان آن را, کلید فهم قرآن نامیده است, جویندگان, علاقه مندان و غورکنندگان را با پیام و روح قرآن آشنا می سازد.


مفسر بزرگوار بر این نظر بود که قرآن, کتاب روشنی است, هیچ پیچیدگی و ابهامی ندارد و جز آیاتی اندک از متشابهات, که آنها هم در پرتو آیات محکم روشن می گردند, دیگر آیه ها و سوره ها, به روشنی درخور فهم اند, همه مردم در حدّ فهم و گنجایی درک خود می توانند از آن بهره گیرند و در پرتو آشنایی با واژگان, پیوست آیات با یکدیگر, فهم شرایط نزول و مهم تر از همه, با تدبر آزاد در آیات قرآن, به نتیجه های بسیار خوب و راه گشا در زندگی برسند.


تأکید داشت: مخاطب اگر به جای وقت گذاری و غور و بررسی در اصطلاحات پیچیده ادبی و وجوه قراءت و مسائل جنبی, در آیات قرآن بیندیشد, با رموز هدایتی آن آشنا می شود و از ایمان تقلیدی می رهد.


وی روش تفسیری خود را چنین شرح می دهد:


(نخست چند آیه به ردیف و شماره آورده شد. پس از آن, ترجمه آیات به فارسی تطبیقی آمده. چنانکه از حدود معانی تصحیح لغات خارج نباشد سپس معانی مترادف و موارد استعمال و ریشه لغات, در موارد لزوم بیان شده تا در ذهن خواننده مجال تفکرِ بیش تری باز شود.


آن گاه, آن چه از متن آیات مستقیماً بر ذهن تابیده بیان می شود. گاهی در موارد مقتضی از احادیث صحیحه و نظرهای مفسرین استفاده شده.


سپس در پیرامون آیات آن چه به فکر نگارنده رسیده… منعکس می گردد, تا شاید خواننده خود هرچه بیش تر به رموز هدایتی قرآن آشنا شود و ایمان تقلیدی به کمال تحقق رسد و هرچه بیش تر جویندگان, در اعماق ژرف آیات فرو روند و در انوار آن غوطه ور شوند.


به نظر وی, برای فهم ژرف تر قرآن, افزون بر ادبیات عرب, صرف و نحو و لغت, نکته های مهم دیگر باید در کانون توجه قرار بگیرد.


1. فراتر از شأن نزولهای ثبت شده در تفاسیر, آگاهی هایی ضرورت دارد. یعنی شناخت عصر نزول و توجه به محیط جاهلیت عرب و آشنایی با زمینه های بلاغت پروری که چگونه قرآن دلها را می ربود و عقلها را مقهورمی کرد.


2. شناخت زمانه و زمان و دگرگونیهای روزگار; چه قرآن دستوری است برای همه زمانها و روزگاران و شأن نزولها و تمثیل ها, ویژه قوم و فرد و مکانِ خاصی نیست و نمی توان با تأویل بی بنیاد, آیات قرآن را در زندان مصداقهای خاص اسیر کرد. در مَثَل داستان معروف قرآن درباره عبور یک مرد با چهارپا از یک قریه:


(اوکالذی مرّ علی قریةٍ و هی خاویة علی عروشِها قال: اَنّی یحی هذهِ اللّه بعد موتها…)


تمثیلی است از زندگی به مرگ و از مرگ به زندگانی و موجب تحول درونی انسانها و نشان قدرت پروردگار. آن گونه که همین معنی را ابن سکیت از امام هادی می پرسد و آن امام همام پاسخ می دهد:


(ما بال القرآن لایزداد علی النشر و الدرس الاغضاضة؟ قال: اِن اللّه لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس. فهو فی کل زمان جدید و عند کل قوم غض ّ الی یوم القیامه.)


3. برای فهم قرآن بایستی خصالِ نفسانی و قوای درونی انسانها را شناخت و مبادی فکری, شهوات, غرائز, عواطف, تحولات اجتماعی و اسرار ترقی و فروپاشی را تجزیه و تحلیل کرد.


فهم دگرگونیهای روزگاران معاصر, ما را به پیامها و رهنمودها و خبرهای قرآن بهتر رهبری می کند.


پس از یادآوری این نکته ها و… به حرکتهای اجتماعی و سنتهای تاریخ اشاره می کند, و دیدگاه خود را بر اساس آیات بیان می کند که دیدگاه جدیدی است, غیر از دیدگاه های کسانی که درباره حرکتهای اجتماعی و سنتهای تاریخی, نظریه پردازی کرده اند. چه اینان بر این نظرند که با در نظر گرفتن تحولات یک انقلاب, می توان قانونهای آن را بیرون کشید و آن را به عنوان قانونی حاکم بر حرکت و جامعه عرضه کرد. ولی ایشان با استفاده از آیات قرآن بر آن است که قانونهای تحول و حرکت, در ضمن حرکت پدید می آیند و ظهور و بروز می یابند. در ضمن حرکتهای اجتماعی است که به پاره ای از برداشتهای قرآنی در این زمینه می توان رسید; چه نمی توان قرآن را در داخل اتاقهای دربسته و بدون توجه به دگرگونیهای روزگار تفسیر کرد:


(از خصایص و درک قرآنی, که شاید کم تر بدان توجه داشته باشیم, این است که: بعضی از مسائل و حقایق قرآن, در ضمن حرکت برای انسان تعبیر می شود, نه با خزیدن به گوشه ای و به تفسیرها و بیانها و اظهارنظرها روی آوردن… من باب مثال, تفسیر سوره (والنازعات) را در زندان نوشتم. در جریان حرکت انقلاب بلاد, متوجه مسائل جدیدی در رابطه با این تفسیر شدم و این سعه نظر قرآن است. همان طور که قرآن بیان کرده, بعضی از متشابه ها با حرکت زمان و احتیاجات و برخوردهاست که باید تحقق یابد.) ایشان با همین نگاه به بررسی کلمه (نزع) می پردازد که در گذشته مفسران چه برداشتی از آن داشتند, که تطبیقی بود, نه کامل, و ما نباید در همان تفسیر تطبیقی بمانیم و آیه را محصور کنیم در مصداقی که به فراخور درک شنوندگان, امام معصوم بیان فرموده است. (نزع) را به مفارقت روح از بدن تفسیر کرده اند و به فرشتگان که روح را هنگام احتضار می کَنَند و می برند:


(ولی وقتی به خود قرآن برمی گردیم, (نازعات) معنای عام و شاملی دارد: انسانی که از جهت خلقت و وابستگی به زمین و زندگی وریشه های غرایز, مانند حیوان آفریده شده و به همین ترتیب عمر می گذراند. این انسان, اگر بخواهد به حالت نزع, نزوع و نهضت درآید, اولین شرطش این است که از جا کنده شود…


وقتی از زندان بیرون آمدم, متوجه شدم که این جوانها, غیر از جوانهای سه سال قبل بودند. حتی بازاری, اداری, ارتشی, کاسب, که همه یکسره وابسته بودند به محیط و محل زندگی و انجام فرائض و تولید, به کلی دگرگون شد. جوانهایی که در خیابان صف می کشیدند برای دیدن فلان منظره شهوت انگیز, همانهایی که برای زندگی و یافتن وسائل تأمین شهوات, در این محدوده دور خود می گشتند, (نازعات) شدند. حرکت دیگری که واقعاً انسان را گاهی به شک می انداخت این بود که صاحبان مشتهای گره کرده ای که بر چهره نظام استبداد و اختناق کوبیده می شد. آیا همان کسانی هستند که دائماً به خودنمایی می پرداختند؟ این حرکت (نزع) است.)


یا وقتی آیات شریفه سوره مرسلات را مطرح می کند:


(والمرسلات عرفا, فالعاصفات عصفا والناشرات نشراً فالفارقات فرقا.)


به نکته بسیار دقیقی خواننده را متوجه می کند و آن این که: (لغت تا حدودی معلوم است; اما انطباق مشکل است.)


براستی هم چنین است. آن چه قرآن را به صحنه زندگی می آورد و در زوایای گوناگونِ آن مسائل خانوادگی, اجتماعی سیاسی و اقتصادی نقش قرآن را می نمایاندو آن را به سخن درمی آوَرَد, برابرسازی واژه ها و آیه های قرآن است, با مسائل روز و گرفتاریهاو نیازهایی که امروز بشر دارد.


درباره واژه (مرسلات) که عقل رها شده, انسانهای رها شده معنی شده است و یا به بادهایی که از یک جهت به جهت دیگر حرکت می کردند, به قرینه (فالعاصفات عصفا) می گوید:


(در دید امروز که ما می خواهیم برداشت کنیم, آیا همان است و می بینیم در حرکتهای اجتماعی آنها که پیشتازند, از بندها آزاد می شوند, قیدها, بندها, محیط, ضوابط, روابطِ محیط از همه اینها آزاد می شوند. آزاد که شدند همه این آزادیها در طریق شناسایی است; یعنی یک مردمی که در یک نظام طبقاتی, تحت تأثیر و فشارهای نظامها و طبقاتِ ستمگر هستند و اینهایی که وابسته به این نظامها و طبقات هستند, اصلاً شناختی نمی توانند داشته باشند, ولی وقتی که حرکت کردند, بندها را رها کردند, شناخت شان رو به پیشرفت می رود. این شناخت باز تأثیرمی کند و حرکت شدیدتر می شود. حرکت که شدیدتر شد, یک گروه هم چون مرسلات جمع مؤنث است به اعتبار جماعت شاید باشد هستند, ولی همین گروه, کم کم شعبه پیدا می کنند, منتشر می شوند در اطراف و یک حرکت وسیع اجتماعی از اینها پدید می آید و مردمی که یک نواخت بودند زندگی شان به تدریج جداجدا می شوند و آنهایی که در این حرکت در این مسیر همگامی نداشتند, اینها از آنها جدامی شوند.


این یک برداشتی است. ما نمی خواهیم بگوییم این عین تفسیر آیات است, ولی این یک انطباقی است. آن روز شاید مسائل اجتماعی و وابستگی و حرکتهای رُسل این جور در برابر چشم نبوده که این آیات را منطبق کند, ولی امروز ما وقتی که به مسائل اجتماعی برمی خوریم, دید تازه ای باز می کنیم.)


و یا در تفسیر و برداشت از (والذاریات) می گوید:


(… ما هم حق داریم که اگر دید جدیدی در زندگی و حیات پیدا کردیم, بر طبق آن برداشت جدیدی هم داشته باشیم. اگر کسی, یا کسانی گفته اند: مراد از (الذاریات) ابرهاست, ما می گوییم (الذاریات) که از (ذرو) است, به معنی عنصرهاست. (اتم) را عرب (ذره) می گوید; مثلاً به جای انفجار اتمی, می گویند: انفجار ذرّی.


پس می بینیم علم افق جدیدی برای ما در مسأله باز می کند و نشان می دهد (اتم)ها عنصرها, از درون دائماً در حال انفجارند و پراکنده شدن. البته این موضوع را علمای فیزیک باید انطباق بدهند. من که در فیزیک وارد نیستم.)



يکشنبه 12/6/1391 - 10:57 - 0 تشکر 540382


طرح اسلام به مثابه مکتب (مهندسی مکتب)


از ویژگیهای روشنفکر, روشن بینی, قدرت دید, جهان بینیو جامع نگری است. روشنفکر کسی است که جایگاه خود را در مجموعهِ هستی بشناسد, در گذشته و آینده جهان و انسان بیندیشد و طرحی روشن برای زندگی در نظر داشته باشد. آقای طالقانی چنین بود. از آغاز جوانی به خودشناسی روآورد. از تقلید و پیروی کورکورانه می پرهیخت و بیزاری می جست و درصدد بود با مطالعه بیش تر در کتاب هستی, ایمان خود را بارور کند. شرکت در جلسه های بحث و انتقاد دینی که با شرکت اربابان ادیان و مذاهب گوناگون, به مدیریت پدرش: سید ابوالحسن طالقانی تشکیل می شد, بر آگاهی و روشن بینی او می افزاید. شناخت مقایسه ای ادیان و شرایع, ایمان او را به اسلام دو چندان کرد و آن را مکتبی دید که می تواند به نیازهای اساسی انسان پاسخ دهد و به زندگی معنی ببخشد.


وی, هماره در پی طرحی بود تا اسلام را به مثابه مکتب و راهنمای عمل به جامعه بشناساند و به تعبیر دقیق تر, مکتب را مهندسی کند. در مقدمه کتاب تنبیه الاّمة از ضرورت به دست دادن اصول سیاسی و اجتماعی اسلام برای نسل جوان سخن گفته است.


او, ارائه طرح جامع از شریعت و پاسخ به رقبای فکری و سیاسی اسلام را از بایسته ترین و مهم ترین وظیفه هایی می داند که علمای دین باید عهده دار آن باشند.


به نظر او, روشنفکران اروپا, به خاطر تهی بودن کلیسا از دستورهای عرفی و دنیوی, خلأهای زندگی و عرصه های اجتماعی را با طرح قانونهای عرفی پر کردند و نیز با ادعای بی جای کلیسا در رهبری جامعه بدون داشتن ابزار و قوانین مناسبِ سیاسی و اجتماعی, به مبارزه برخاستند و استبدادِ کلیسا را درهم شکستند; ولی اسلام در عرصه حقوق اساسی انسانها دفاع از کرامت و عزت بشریت, آرامش روانی مردم, ساماندهی اقتصادی جامعه, رفاه و پیشرفت و علم و دانش پویاترین مکتب و مذهب است.


امّا با این همه, باز می بینیم کسانی از دین روی برمی گردانند, و این, از جمله به دلیل عرضه نکردنِ درست دین است. عالمان دین, در رساندنِ پیام دین به نسل جوان, کوتاهی ورزیدند و بی تفاوتی شماری از عالمان در برابر انجام تکالیف اجتماعی و دست کشیدن از مبارزات اجتماعی و به تماشای ستم نشستن, سبب شد روشنفکر ما و جوان ما, میان مسجد و کلیسا, همانندی برقرار کند و به مانند روشنفکران اروپا از مذهب بگریزند و حال آن که میان عالمان مسلمان و رهبران کلیسا, و میان مسجد و محراب با دیر و کلیسا, تفاوت بسیار است و…


ایشان در حواشی خود بر تنبیه الامة و تنزیه الملة, با اشاره به تاریخ مذهب در اروپا نوشته است:


(آزادی از عبودیت استبداد, آزادی از قیود دینی را همراه داشت. چون استبداد و اختناق دین در قرون گذشته, یگانه حربه دو دم اختناق مردم بود. تاریخ قرون وسطی گواه روشنی است که جنایات و قصابیها با قدرت دین انجام می گرفت و دستگاه سیاسی آلتی بود در دست کنائس. به این جهت انقلابها, نخست در مقابلِ فشار کنائس شروع شد و عکس العمل آن همین روح انکار و دشمنی با دین و مادی گری است که یک قسمت دنیا را فراگرفته… . چون در غرب آزادیخواهی در مرحله نخست, همان آزادی از چنگال نمایندگان خونخوار مسیح رحمت بود, در هرجا این کلمه طرفدار یافت با همان مفهوم ملازم گردید و مسلمانان نیز مبتلا به عکس العمل اعمال کنائس و بعضی از عالم نمایان مسلمان نظیر آنان شدند و به این حقیقت متوجه نشدند که اروپا از قیود دینی آنان خودرا رهانید و کنائس را پشت سر گذارد آزاد و مستقل گردید, ولی مسلمانان تعالیم یگانه پرستی و آزادیبخش اسلام راکنار گذاردند و با داشتن مشروطیت و قانون اساسی دربند عبودیت و در برابر تاریخ سراسر مجد خود شرمسار گردیدند.)


پس از شهریور 20, احزاب الحادی, بویژه حزب توده با پرچم آزادی و برابری شماری از جوانان و دانشگاهیان را به خود جذب کردند. سپسها حزب دموکرات آذربایجان به یارگیری پرداخت و با شعار دموکراسی و آذربایجان آزاد, جوانان بسیاری را اسیر کمند خود کرد و در مهم ترین پایگاه و کانون تشیع (آذربایجان) پرچم دین ستیزی بلند شد. آقای طالقانی, از سوی هیأت علمای اسلام, برای بررسی اوضاع آذربایجان به این سرزمین سفر کرد. او, پس از مطالعه و بررسی شرائط فرهنگی, اجتماعی و سیاسی حاکم بر منطقه و بلکه سراسر ایران, این نتیجه را به دست داد که در صحنه نبودن علمای دین, و نبودنِ طرح جامع از مکتب برای حل ّ مشکلات جامعه, بویژه فقر و فسادِ اجتماعی, جوانان را به سوی مکتبهای الحادی کشانده است و آرمان طلبی جوانان و شعارهای فریبنده و زیبای برادری و برابری احزاب چپ, آنان را علاقه مند به مارکس و انگلس کرده است. از این روی ایشان تلاش اصلی خود را روی پاسخ به این نیاز عمومی و فوری متمرکز ساخت:


(پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعالیت, به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود, بیش از پیش, متوجه شدم که انحرافهای فکری عده ای از مردم و جوانان و عواقب آن, خطری بزرگ برای تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن است به نابودی و تجزیه آن بکشد و تکلیفِ شرعی خود دانستم که اهتمام بیش تری در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن می کوشیدم, برای سخنرانی, بحث و انتقاد بر محور و اصول برهانی خداپرستی و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستی و کمونیستی بنمایم و در نتیجه, سپاهی از دانشجویان برای بحث و فهم اصول اسلامی و مقایسه آن با اصول مادی تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج آن دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید.


و بر محور همین فکر و نظر, انجمن اسلامی دانشجویان که در سال 1323 تشکیل شده بود و پس از آن معلمین و اطباء تشکیل گردید. بنابراین, تشکیل انجمنهای اسلامی به دو منظور بود: یکی وظیفه کلی دینی که جوانان با بحث آزاد, اصول دین را دریابند; زیرا از نظرعلمای اسلام اصول دین را باید با تحقیق و برهان و بحث آزاد دریافت و وظیفه خاص دیگری که پیش آمده بود, مبارزه منطقی با اصول ماتریالیسم بود که اذهان جوانان و تحصیل کرده های ما را می رفت که فراگیرد.)


آقای طالقانی, اسلام را مکتبی آزادی بخش و راهنمای زندگی ترسیم می کرد و قرآن را تنها کتابی که می تواند به نیازهای اجتماعی و روانی بشر پاسخ داده و مردم را از فلاکت و درماندگی و ستم برهاند. او, با تکیه بر شواهد تاریخی, یادآور می شد: پیامبر در پرتو قرآن, به ساختن جامعه ای کریمانه و برین کامیاب شد و مسلمانان در پرتو تعالیم پیامبر, قرنها با عزت و کرامت زیسته اند.


در اصل, شرح و تفسیر و نشر کتاب تنبیه الامه میرزای نائینی, در همین راستا بود که به قلم ایشان انجام گرفت و بسیار اثرگذارد. زیرا در این کتاب, سرفصلهایی از اصول سیاسی و اجتماعی اسلام شرح شده است. بویژه آیات قرآن و خطبه های پیامبر(ص) و امام علی(ع) درباره رهبری جامعه, عدالت و مساوات, آزادی و شورا, مجلس و وکلا, به زیبایی نموده شده است. این اثر, افزون بر بیان دیدگاه های سیاسی تشیع, ابزاری بود برای مبارزه و رویارویی با رژیم ستمشاهی و پاسخی به خرده گیران بر روحانیت. به گفته آقای سید عزالدین زنجانی:


(اغلب دانشجویان که از سکوت و دست روی دست گذاشتن علما سخت در رنج بودند و انتقاد می کردند و آنها را شریک جرم آن اوضاع می دانستند, بعد از انتشار کتاب مزبور, نظرشان عوض شد و جوّ دانشگاه درباره روحانیت شیعه, تغییر کرد. آنان دریافتند که از طرف بزرگان شیعه اقداماتی صورت گرفته بود; امّا به علت ناآگاهی مردم مشروطیت مقرون به شکست شد.)


در سالهای دهه 40 نیاز به ارائه الگوی جامع از اسلام و تبیین اسلام به عنوان راهنمای عمل بیش از پیش خود را نمایاند. بویژه آن که پس از جریان 15 خرداد 42, مارکسیستها تلاشهای گسترده ای برای جذب دانشجویان آغاز کرده بودند. آقای طالقانی و هم اندیشان وی, لازم دیدند اسلام را با زبان روز و به صورت جامع, طرح کنند, تا جوانان دانشگاهی به تمامی آموزه های دقیق, راه گشا و انقلابی آن آگاهی یابند و با اندیشه ای نو, اسلامی و لبالب از معارف ناب, با شعارهای مکتبهای رقیب به رویارویی برخیزند:


(به دعوت و حرکت چنین اشخاصی محفلی ترتیب یافت, برای تدوین جهان بینی اسلام با خصوصیاتی که خلاء موجود را پر کند. و این مکتب مبارز را به عرصه سیاسی و نهضت و قیام آورد. نخستین جلسه در بهار 1349 تشکیل شد. اشخاص مشهوری در آن حضور داشتند. شهید آیت اللّه مرتضی مطهری, شهید حجة الاسلام دکتر محمد جواد باهنر, مرحوم آیت اللّه طالقانی, مرحوم سید ابوالفضل زنجانی و مرحوم دکتر کاظم سامی, حضرت آیت اللّه آقای خامنه ای, آقایان: هاشمی رفسنجانی, مهندس بازرگان, دکتر یداللّه سحابی و دکتر شیبانی.)



يکشنبه 12/6/1391 - 10:58 - 0 تشکر 540383

دیدگاه های آقای طالقانی درباره استبداد دینی


در شرح و آفتهای استبداد دینی, پیش از آقای طالقانی, کواکبی و میرزای نائینی سخن گفته اند. وی نیز در این باره سخنان نغزی دارد. طالقانی, پیشینه استبداد دینی را به صدر اسلام و روزگار امویان برمی گرداند; چه امویان ناتوان و به دور از شایستگیهای رهبری دینی و سیاسی جامعه اسلامی, برای تسلط بر جامعه, لباس دین پوشیدند, خود را جانشین پیامبر شمردند و با تحریف گری دین را با هوی و هوسهای خود تطبیق کردند. آنان, برای سرپوش گذاشتن بر ستمگریهای خود از آیات قرآن و سنت پیامبر سوء استفاده کردند. مبلغان و خطبای وابسته و مزدور, حاکمان اموی را اولوالامر خواندند و به نام دین اطاعت آنان را واجب شمردند و صداهای مخالف را با انگ و اتهام خارجی و مخالفت جماعت و سنت سرکوب کردند. دورانِ امویان, سیاه ترین روزگار استبداد دینی در تاریخ اسلام بود. وی در شرح حدیث معروف پیامبر درباره فرزندان ابی العاص بن حکم:


(از ابلغ بنو ابی العاص ثلاثین رجلا اتخذوا دین اللّه دغلا و عباداللّه خولا و مال اللّه دولا.)


نوشته است:


(بارزترین اثر شوم استبداد درباره این سه چیز است (که در حدیث آمده):


1. اموال و سرمایه های عمومی را برای تأمین قدرت و پیشرفت شهوات فردی و جمعی مصرف می نمایند و دست به دست میان کسان خود می گردانند و به مردم به خور و نمیری می دهند, آن هم در برابر هزاران ستایش و کرنش.


2. و دین را با امیال و هوسهای خود تطبیق می نمایند و چیزهایی به نام دین در دین داخل می سازند و مردم را از اصول و مبانی دین که معارض با قدرتهای بی حد است منصرف می سازند, چنانکه پس از صدر اول اصول اجتماعی و سیاسی اسلام که اساس دین و موجد محیط است, به وسیله مستبدین در پرده اختفاء مانده است و اکثر مسلمانان از آن مطلع نیستند: و دین اللّه دخلا


3. عقول و افکار را تحت فشار می گذارند و از بروز استعدادها و بیداری مردم جلوگیری می کنند و راه های شهوات و سرگرمیها را برای مردم باز می کنند, در نتیجه با مردم معامله بنده و گوسفند می نمایند: و عباداللّه خولا.)


سپس به روشنگری می پردازد. در گذشته نمی ماند. تنها امویان را این گونه نمی بیند که در طول تاریخ تکرار آن را گوشزد می کند. از مستبدان و ستمکارانی می گوید که از دین برای مقاصد شوم خود سود جسته اند. به نام حمایت و جانبداری از دین و حفظ قداست آن, جهالتها, خرافه ها و بدعتها را گسترش داده و از ناآگاهی و نادانی توده ها بهره برده و به نام دین عالمان آزاد اندیش و آگاه را از صحنه خارج ساخته واندیشمندان و دلسوزان واقعی جامعه را منزوی ساخته اند و مزدوران و رهزنانی به نام عالم بر سریر فتوا نشانده اند.


همان روشی که معاویه بن ابی سفیان به کار گرفت. سمرة بن جندب را با پول خرید و وداشت که آیات قرآن را به سود او تفسیر کند.


هشدار می دهد که جامعه اسلامی و مسلمانان نپندارند, دوران این کارها و دغل بازیها گذشته, خیر. امروزه نیز, بیش از گذشته, به نام دین, بت پرستی و شاه پرستی را رواج می دهند و در دلهای مردم نهادینه اش می کنند. در میان مردم چنان رواج می دهند که قیام علیه نظام جاهلی و مستبدِ طاغوتی و حلقه به گوش آمریکا, به زیان دین است و دین را با سیاست و برنامه های اجتماعی و مبارزه با ستم, کاری نیست!


طالقانی, در تمام آنات زندگی, استبداد ستیز بوده و استبداد را به هر رنگ و لباس می شناخت. او با دقت نظری که داشت استبداد دینی را خطرناک تر از دیگر استبدادها دانسته و شمرده است و مبارزه با آن را حساس تر و خطرناک تر از دیگر مبارزه ها قلمداد کرده و به عالمان آزاده هشدار می دهد از چیرگی استبداد دینی بر جامعه بترسند و در نجات دین از دست عالم نمایان بکوشند:


(از قوای پاسدار استبداد, شعبه استبداد دینی است. کار این شعبه این است که: مطالب و سخنانی از دین گرفته و ظاهر خود را آن طور که جالب عوام ساده باشد می آرایند و مردمی را که از اصول و مبانی دین بی خبرند و به اساس دعوت پیغمبران گرام آشنایی ندارند, می فریبند و مطیع خود می سازند و با این روش فریبنده, به نام غمخواری دین و نگهداری آیین, ظل ّ الشیطان را بر سر عموم می گسترانند و در زیر این سایه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه می دارند. این دسته چون با عواطف پاک مردم سر و کار دارند و در پشت سنگر محکم دین نشسته اند, خطرشان بیش تر و دفع شان دشوارتر است.)


او از ریشه دواندن استبداد و طغیان گری در کالبد جامعه, سخت نگران بود. تلاش می کرد, عالمانه هرگونه استبدادی را بشناساند, ردگیری کند و به رویارویی با آن برخیزد. او به روشنی دریافته بود که اگر چیزی جلودار مستبد نباشد, کم کم, همه عرصه های حیات اجتماعی را از مردم سلب می کند, فرهنگ و اقتصاد جامعه را به بازیچه می گیرد و در درون جامعه استبداد زده, فرعونها بسیار می شوند. البته تنها هشدار نمی داد و در مبارزه, یک روش را پی نمی گرفت. راه های منطقی را می پیمود و از جمله به پیش گیری که با توان مندی و مسؤولیت پذیری جامعه و مردم ممکن بود, می اندیشید. به این باور بود که برای پیشگیری از پیدایش جامعه استبداد زده و ایجاد فضای سالم و آزاد باید مسؤولیت پذیر بود و خطر کرد. امر به معروف و نهی از منکر راه رسیدن به آزادی را هموار می سازد. تشویق و حرکت به سوی پاکیها, مبارزه با انحرافها و خودکامگیها, افزون بر تربیت فرزانگان و دلیرمردان, عرصه را بر خودکامگان تنگ می سازد.


در این نگاه ژرف قرآنی و سرچشمه گرفته از اسلام ناب, از مصادیق بارز امر به معروف و نهی از منکر, مبارزه با نظامهای سلطه و قدرتهای استکباری است, کاری که نه تنها علما باید میان دار باشند, بلکه همه مردم باید گام در این عرصه بگذارند و رایت مبارزه با استبداد را برافرازند. در برابر حکومت عدل نیز مسؤولیت دارند. نباید کوچک ترین کژ راهه روی را تاب بیاورند و از کوچک ترین و ریزترین سرپیچی از معارف ناب را بگذرند که مسؤول اند. زیرا استبداد و طغیان, هر نظامی را ممکن است دربرگیرد, اگر مردم هوشیارانه و مسؤولانه در برابر ناهنجاریها, قد علم نکنند:


(این یک مسؤولیت عمومی است. نه یک طبقه, نه یک قشری, حتی یک فرد عادی می تواند نسبت به کسی که در رأس مملکت واقع است, امر به معروف و نهی از منکر کند. نه کارشکنی, ایراد بی جهت گرفتن; راه نشان دادن, آقا این راه تان اشتباه است, باید این راه را بروید, این کلمه ای که گفتید نادرست است. همین شما که نشسته اید, صدها, هزارها گوش, سخنان مرا گوش می دهید, نباید تعبداً قبول کنید. فرد فرد شما مسؤولید به من بگویید این جای کلام نابجا بوده است. مسلمانهای صدر اسلام, مگر این طور نبودند؟ وقتی خلیفه دوم گفت که: اگر من منحرف شدم, مرا راست کنید, آن فرد بلند شد و گفت: اگر راست نشدی, با این شمشیر راستت می کنیم؟ مگر علی(ع) نمی گوید: دائماً به من تذکر بدهید! خیال نکنید شما پست ترید از تذکردادن و من بالاترم از شنیدن تذکرات شما.


اگر یک عده را انتخاب کردید برای مجلس خبرگان, خیال نکنید از شما رفع مسؤولیت شده, اگر عده ای را انتخاب کردید برای مجلس شورا, خیال نکنید مسؤولیت از شما رفع شده. فرد فرد شما مسؤولید, باید با تمام شعور و چشم و گوش تان مراقب اعمال اینها باشید.


امر به معروف و نهی از منکر! این جامعه آزاد است, این جامعه ای است که رشد افراد ناباب و ناصالح در این جامعه از بین خواهد رفت. علی (ع) هم همین را می گوید, بعد می فرماید اگر ترک کردید (یُوَلّی عَلَیکُم شَرارَکُم), پست ترین و رذل ترین مردم بر شما مسلط می شوند.


این مسؤولیت اجتماعی را وقتی کنار گذاردید, خواه ناخواه جامعه بی مسؤولیت, همان طوری که آیه اشاره فرموده, در بین جامعه بی مسؤولیت, (شرار) بر شما مسلط می شوند. علی(ع)می گوید: (شرار), قرآن می گوید: (اَلَدُّ الخِصامِ), یعنی مستبد, یعنی کسی که محکوم شهوت و خودخواهی و غرایز پست و هواها و عقده های روحی و نفس خودش است.)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.