حوزه: جناب استاد از این که دعوت ما را برای این گفت و گو پذیرفتید, سپاسگزاریم. با توجه به این که حضرت عالی مؤسس این مدرسه بوده اید و بیش از چهار دهه مدیریت آن را نیز خودتان در دست داشته اید و در حوزه مشهد, به عنوان مدرسه ای موفّق در برنامه های درسی و تربیت اخلاقی طلاب, زبانزد است, بفرمایید چه انگیزه ای سبب شد به چنین کار بزرگی دست بزنید.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. با این که بنده زیاد اهل ارتباط با بیوت و علمای حوزه نبودم, اما به لطف خدا توانستم بر این کار موفق شوم. چون به واقع, انگیزه ام خالص بود و نظر به هیچ چیزی نداشتم و کسی که صادقانه کار کند خدا کمک می کند.
من پانزده سال خوب درس خواندم و خوب هم تدریس کردم. از همان ابتدا, هر کتابی را که خواندم, به تدریس آن می پرداختم. یادم هست صرف میر که می خواندم بعد از آن که ده باب اول تمام شد, در حال خواندن ده باب آخر آن بودم, اما هنوز تمام نکرده بودم که از اول آن شروع به تدریس کردم.1 و بعدها تا مکاسب و کفایه در حدّ مقبول تدریس داشتم. بسیاری از فضلای فعلی حوزه مشهد, در درس بنده شرکت می کرده اند. درس و تدریس ادامه داشت, تا این که مشکل جسمی برایم پیش آمد یکی ضعف شدید چشم و دیگر سردرد شدید به طوری که دیگر نتوانستم درس و تدریس را بدرستی ادامه بدهم. با خودم گفتم چه کار می توانم بکنم؟ آن وقتها مدرسه ها خیلی نظام و نظم درستی نداشتند. کسانی که وارد حوزه می شدند, با آن که خانواده هاشان امید داشتند افرادی به درد بخور و ملاّ بار بیایند و به درد اسلام و دین بخورند; اما چون بر مدرسه ها برنامه درستی حاکم نبود, بیش تر هدر می رفتند و ضایع می شدند.
یادم هست چند نفر از بازاریها را که می شناختم, بچه های شان را گذاشتند برای طلبگی, چند سالی که گذشت, دیدند موفقیتی ندارند, از مدرسه بردند کنار خودشان برای کار در بازار. اینها را که می دیدم رنج می بردم و علاقه پیدا کردم که اگر بشود مدرسه ای تاسیس شود, تحت نظم و برنامه درستی باشد تا افراد از تحصیل شان نتیجه بگیرند. اما هرگز فکر نمی کردم خودم به عنوان مؤسس و مدیر مدرسه باشم, چون شناخته شده نبودم; لذا به افرادی که در حوزه شناخته شده بودند و شخصیتی بودند, پیشنهاد تأسیس مدرسه می دادم.
مثلاً به آیت اللّه مروارید, رحمة اللّه علیه, گفتم: شما مدرسه ای راه بیندازید, کار داخلی آن با من; چون من درسها را بلدم, کاری هم ندارم می توانم خودم را وقف آن جا کنم و بر نظم و برنامه آن نظارت داشته باشم.
ایشان فرمودند: این کار, کار مراجع است. درست هم می گفتند چون قدیم هر مدرسه ای به نام یکی از مراجع بوده است; مثلاً در نجف مدرسه مرحوم آخوند خراسانی و…
به مرحوم حاج آقا حسین شاهرودی گفتم و همین طور به حاج آقای سیدان و دیگران پیشنهاد دادم; اما هیچ یک از اینان نپذیرفتند.
در یکی از روزها در مسیر منزل, نزدیک ظهر, با مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی, رحمة اللّه علیه مصادف شدم. با ایشان پیشنهادم را مطرح کردم که مدرسه ای ایجاد شود تحت نظارت و نظم برای این که وقت طلبه ها هدر نرود. ایشان فقط گوش کردند و هیچ نگفتند, تا این که از هم جدا شدیم. فردا ظهر که رفتم خانه, خانواده گفتند کسی در زد گفت: من جوادم. شما نبودید, رفتند. من عصر همان روز خدمت ایشان رسیدم. احوال پرسی کردند و فرمودند:
من آمدم به شما بگویم که این کار را خودتان بکنید. این فرمایش ایشان تصمیم جدّی ای در من ایجاد کرد.
شخصیت دیگری که مرا به این کار سوق داد, مرحوم آیت اللّه کوهستانی بودند. در یکی دو سال پیش از آن تصمیم, وقتی مشهد مشرف می شدند, من خدمت ایشان می رسیدم, ایشان هم از طریق افرادی من را شناخته بود که تدریسهایی در حوزه دارم.
من در جاهایی از جمله در مدرسه جعفریه درس می گفتم.
مرحوم شیخ غلامحسین تبریزی مدرسه جعفریه را دایر کرد و شرط کرده بود که طلاب این مدرسه در روز چهار درس باید داشته باشند: فقه, تفسیر, عقاید و حدیث. اینها جزو وقف نامه مدرسه است. در دوره اول عمل کردند و وسیله ی اجرای آن هم بنده بودم. آن زمان در همین خانه که الان مدرسه است می نشستم و با مدرسه جعفریه همسایه بودیم.
من در این مدرسه هر روز صبح, غیر از پنج شنبه و جمعه, پس از طلوع آفتاب درس تفسیر داشتم, بعد درس لمعه می گفتم و روز پنج شنبه و جمعه هم قسمت اول اصول کافی, بحث توحید را برای آنان تدریس می کردم که هم جنبه حدیث داشت و هم عقاید. این تدریسها چند سالی طول کشید و برای شاگردان مدرسه هم اثربخش بود. لذا آن دوره اول که حدود سی نفر طلبه داشت, هیچ ضایعات نداشت همه شان آدمهای بدرد بخور شدند.
خلاصه پیش مرحوم آیت اللّه کوهستانی از درسهای بنده صحبت شده بود و در سفری که به مشهد آمدند خدمت شان رسیدم. وضعیت من را پرسیدند. گفتم این درسها را می گویم. فرمودند: به ادبیات اینان هم برس. این نَفَس ایشان هم مانند نَفَس مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی در من تأثیر گذاشت.
شخص دیگری که سبب تأسیس این مدرسه شد, صاحب همین خانه (مدرسه) است. وی فردی بازاری بود و اخلاص فوق العاده داشت. زیرا معمولاً آنانی که کارهای خیر انجام می دهند و مدرسه می سازند دوست دارند اسم شان برده شود. عکس شان را بزنند, خودشان می آیند در مدرسه و گاهی اظهار سلیقه می کنند و گاه باعث اختلال در مدیریت و آموزشهای مدرسه پیش می آورند; ولی این بزرگوار کوچک ترین توقع و دخالتی در امور مدرسه نداشت. حتی گاهی برای عمامه گذاری طلاب دعوت می شد, ولی اصلاً اعتنایی به این که این خانه را واگذار کرده است, نداشت. در خانه اش مجلس روضه داشت, توقع این که طلاب مدرسه به مجلس روضه اش بروند و از این گونه مسائل, اصلاً اهل این حرفها نبود.
خلاصه این مسائل دست به دست هم داد و در سال 1349 این جا تأسیس شد.