7 شوال سال سوم هجری سپاه کفر به بهانه انتقام جنگ بدر در احد مستقر میشود، لحظاتی از آغاز جنگ گذشته است که پیامبر(ص) محاصره میشود، در این هنگام امام علی(ع) و گروهی از زنان به دفاع از پیامبر(ص) میشتابند.
روز شنبه 7 شوال سال سوم هجرت مصادف با وقوع غزوه احد است، مشرکان مکه که در جنگ بدر صدمات شدیدى از مسلمانان دیدند و بسیارى از بزرگانشان را از دست داده بودند، به قصد سرکوبى مسلمانان با لشکر پنج هزار نفرى و با کمک از قبایل مختلف، در حالى که شعار انتقام! انتقام! بر لب داشتند، در دامنه کوه احد مستقر شدند.
آری! جنگ احد که یکی از حساسترین لحظات نظام نوپای اسلامی بود، دارای عبرتهای متمایزی است که در تاریخ اسلام جاودان باقی مانده است، آیتالله شیخ جعفر سبحانی در کتاب «فروغ ولایت» درباره غزوه احد با عنوان «فداکارى امیرالمؤمنین در جنگ احد» این گونه یاد میکند:
روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده بود، بـراى جـبـران ایـن شکست مادى و معنوى و به قصد گرفتن انتقام کشتگان خود، بر آن شد که با ارتشى مجهز و متشکل از دلاوران ورزیده اکثر قبایل عرب به سوى مدینه حرکت کنند.
از این رو عمرو عاص و چند نفر دیگر مأمور شدند که قبایل کنانه و ثقیف را با خود همراه سازند و از آنان براى جنگ با مسلمانان کمک بگیرند، آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دستـگـاه اطلاعاتى اسلام، پیامبر(ص) را از تصمیم قریش و حرکت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت، رسـول اکرم(ص) براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد و اکثریت اعضا نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد.
پیامبـر(ص) پس از اداى نماز جمعه با لشکرى بالغ بر هزار نفر مدینه را به قصد دامنه کوه احد ترک گفت، صفآرایى دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد، ارتش اسلام مکانى را اردوگاه خود قرار داد که از پشت به یک مانع و حافظ طبیعى یعنى کوه احد محدود مىشد.
ولـى در وسط کوه بریدگى خاصى بود که احتمال مىرفت دشمن، کوه را دور زند و از وسط آن بریدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود، پـیـامـبر(ص) براى رفع این خطر عبداللّه جبیر را با پنجاه تیرانداز بر روى تپهاى مستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلوگیرى کنند و فرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پیروز شوند و دشمن پا به فرار بگذارد.
پیامبر(ص) پرچم را به دست مصعب داد، زیرا وى از قبیله بنى عبدالدار بود و پرچمدار قریش نیز از این قبیله بود، جنگ آغاز شد و بر اثر دلاوریهاى مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به فرار گذارد.
تیراندازان بالاى تپه، تصور کردند که دیگر به استقرار آنان بر روى تپه نیازى نیست، از این رو، بر خلاف دستور پیامبر(ص)، براى جمعآورى غنایم مقر نگهبانى را ترک کردند، خالد بن ولید که جنگاورى شجاع بود، از آغاز نبرد مىدانست که دهانه این تپه کلید پیروزى است .
چـنـد بـار خـواسته بود که از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود کند، ولى با تیراندازى نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود، ایـن بار کـه خالد مقر نگهبانى را خلوت دید با یک حمله توأم با غافلگیرى، در پشت سر مسلمانان ظاهر شد و مسلمانان غیر مسلح و غفلت زده را از پشت سر مورد حمله قرار داد.
هرج و مرج عجیبى در میان مسلمانان پدید آمد و ارتش فرارى قریش، از این راه مجدداً وارد میدان نبرد شد، در ایـن مـیـان مصعب بن عمیر پرچمدار اسلام به وسیله یکى از سربازان دشمن کشته شد و چون صـورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که وى پیامبر اسلام است، لذا فریاد کشید: «هان اى مردم! آگاه باشید که محمد کشته شد».
خـبر مرگ پیامبر در میان مسلمانان انتشار یافت و اکثریت قریب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى که در میان میدان جز چند نفر انگشت شمار باقى نماندند.
ابن هشام، سـیـرهنویس بزرگ اسلام، چنین مینویسد: انس بن نضر عموى انس بن مالک مىگویـد: موقعى کـه ارتـش اسلام تحت فشار قرار گرفت و خبر مرگ پیامبر منتشر شد، بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند و هر کس به گوشهاى پناه برد.
وى مىگوید: دیدم که دستهاى از مهاجر و انصار، که در بین آنان عمر خطاب و طلحه و عبیداللّه بودند، در گوشهاى نشستهاند و در فکر نجات خود هستند، مـن بـا لحن اعتراض آمیزى به آنان گفتم: چرا اینجا نشستهاید؟
در جواب گفتند: پیامبر کشته شده است و دیگر نبرد فایده ندارد، من به آنها گفتم: اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگى سودى ندارد؛ برخیزید و در آن راهى که او کشته شد، شما هم شهید شوید و اگر محمد کشته شد، خداى او زنده است .
وى میافزاید: من دیدم سخنانم در آنها تاثیر ندارد؛ خود دست به سلاح بردم و مشغول نبرد شدم، ابن هشام مىگوید: انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت و نعش او را جز خواهر او کسى دیگر نشناخت.
...فرار گروهی از مسلمانان در این جنگ چنان تأثر انگیز بود که زنان مسلمان، که در پى فرزندان خود بـه صحنه جنگ آمده بودند و گاهى مجروحان را پرستارى مىکردند و تشنگان را آب مىدادند، مجبور شدند که از وجود پیامبر(ص) دفاع کنند، هـنـگامى که زنى به نام نسیبه فرار مدعیان ایمان را مشاهده کرد، شمشیرى به دست گرفت و از رسول خدا(ص) دفاع کرد.
همچنین تاریخ به ایثار افسرى اعتراف مىکند که در تمام تاریخ اسلام نمونه فداکارى است و پیروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست، این فداکار واقعى، مولاى متقیان على (ع) است.
عـلـت فرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران نهگانه آنان یکى پس از دیگرى به وسیله حضرت على (ع) از پاى در آمدند و در نتیجه رعب شدیدى در دل قریش افتاد که تاب و استقامت را از آنان سلب کرد.
ابن اثیر در کتاب تاریخ خود مىنویسد: پیامبر(ص) از هر طرف مورد هجوم دستههایى از لشکر قریش قرار گرفت، هـر دستهاى که به آن حضرت حمله مىآوردند، حضرت على(ع) به فرمان پیامبر به آنها حمله مىبرد و با کشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مىکرد و این جریان چند بار در احد تکرار شد.
بـه پاس ایـن فـداکارى، امین وحى نازل شد و ایثار حضرت على(ع) را نزد پیامبر(ص) ستود و گفت: این نهایت فداکارى است که او از خود نشان مىدهد، رسـول خدا(ص) امـیـن وحى را تصدیق کرد و گفت: «من از على و او از من است»، سپس ندایى در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود: «لا سیف الا ذوالفقار ولا فتى الا علی»، شمشیرى چون ذوالفقار و جوانمردى همچون على نیست .