رفتن برای دیدار با خانواده شهدا اینبار کلی گشتیم تهران تا یه خانواده شهید ارمنی پیدا کردیم شب شد رفتیم در زدم اول محافظ ها رفتن مادر شهید اومد تا چشمش خورد به حضرت آقا غش کرد همون جا افتاد دختراش اومدن بردنش داخت آقا هم اومد داخل...(جزئیات رو ولش کن اصل رو بگم) بعد هرچی خانواده ارمنی می اوردن آقا میخورد اما محافظ ها و همراهان آقا نمی خوردن و میگفتن ارمنی هستن و خمس... ومال بی خمس...
وقتی اومدن بیرون آقا ناراحت و عصبی بود گفت خانواده شهید ناراحت میشن چرا...
راوی:آقای رکوفیان از شاگردان و همراهان آقا