نگاهی به فیلم «Margin Call» یکی از پنج کاندیدای بهترین فیلمنامهی اورژینال اسکار 2012
حفظ منحنی قدرت در سیر شب به روز
خلاصه مطلب : محسن مطلبزاده: پیش خودتان حساب كنید؛ قرار است فیلمی را ببینید كه بیشتر زمان آن در طبقات مختلفی از ساختمان یك شركت اقتصادی بگذرد و در این میان پای اصطلاحات و تعبیرهای مالی و پولی و نگرانی از ضرر دهها میلیون دلاری آن هم طی یك شب تا صبح باز شود. در نگاه اول چنین قصه و روایتی زمخت به نظر میرسد ولی «Margin Call» با چینش درست موقعیتها و گستراندن تدریجی ابعاد شخصیتهای مؤثر فیلم، شایستهی عنوان یك فیلم خوب است.
محسن مطلبزاده: نام فیلم اصطلاحی در دنیای بازارِ بورس و وام است كه اشاره به تماسیست كه از سوی بانكها و بنگاههای مالی با وامگیرندهها به منظور دریافت وثیقهی بیشتر انجام میشود. فیلم در واقع روایتگر آغاز بحران مالی آمریكا در سال 2008 در یكی از شركتهای بزرگ اقتصادیست. آنچه كه بهطور خلاصه دربارهی این بحران میشود گفت این است كه بانكها و مؤسسات پولی در آمریكا در آن زمان بدون توجه كافی به پشتوانهی وثیقههایی كه متقاضیان دریافت وام ارائه میدادند، به آنها وام پرداخت میكردند و پس از دامنگیر شدن بحران در بازار مسكن و افت فاحش قیمتها، عملاً قیمت مسكن از وامها كمتر شد و بانكها كه وثیقهی كمارزشی در اختیار داشتند، یكییكی و دومینووار شكستهای سختی را تجربه كردند. بحرانی كه به عقیدهی عدهای موجب شد تا باراك اوباما رئیسجمهور كنونی آمریكا با سوار شدن بر موج آن و انتقاد از سیاستهای اقتصادی جمهوریخواهان راهی كاخ سفید شود و شاید موجی دیگر كه اینبار گریبان والاستریت را گرفته راه خروج را نشان او بدهد.
در«Margin Call» كمتر اشارهای به دنیای بیرون از آن شركت میشود و بخش عمدهی فیلم به بحث و جدلهای رسمی و غیررسمی بر سر تصمیمهایی میپردازد كه برای كاهش میزان ضرر قطعی شركت مطرح میشود. داستان از این قرار است كه در روزی كه عدهای از كارمندان شركت از ادامهی كار در آن شركت باز داشته میشوند و به اصطلاح مشمول تعدیل نیرو میشوند، یكی از كارمندان به نسبت ارشدتر از بقیه، به هنگام خروج از شركت مدل ریاضی و آماری را كه طراحی كرده در اختیار پیتر سالیوان یكی از كارمندان زیردستش قرار میدهد تا آن را تكمیل كند. پیتر با كامل كردن این مدل به حقیقتی ناخوشایند میرسد كه آن قرار گرفتن شركت در ورطهی زیانی هنگفت است كه از مدتی پیش شروع شده و هنوز نشانههایش آشكار نشده. با باخبر شدن مدیران ارشد شركت، آنها بیرحمانهترین تصمیم را میگیرند: فروش اوراق وام و سهام با قیمتی كمتر به خریدارانی كه اطلاعی از بحران فزایندهی پیشرو ندارند، در حالی كه این اوراق واجد ارزش چندانی نیستند. در واقع این تصمیم تنها برای كاهش میزان زیان مالی فراوانی كه در انتظار شركت است گرفته میشود و بدون توجه به آنچه كه در انتظار بازار مالیست، فقط به منافع خودشان فكر میكنند.
پیش خودتان حساب كنید؛ قرار است فیلمی را ببینید كه بیشتر زمان آن در طبقات مختلفی از ساختمان یك شركت اقتصادی بگذرد و در این میان پای اصطلاحات و تعبیرهای مالی و پولی و نگرانی از ضرر دهها میلیون دلاری آن هم طی یك شب تا صبح باز شود. در نگاه اول چنین قصه و روایتی زمخت به نظر میرسد ولی «Margin Call» با چینش درست موقعیتها و گستراندن تدریجی ابعاد شخصیتهای مؤثر فیلم، شایستهی عنوان یك فیلم خوب است. فیلم با آشكار كردن تأثیرگذار سلسلهی مراتبِ مدیریتی و روابط و مناسبات میان اجزای این ساختار مدیریتی در یك شركت بزرگ اقتصادی، در نمایان كردن سازوكار نادرستِ در پیش گرفتن سیاستهای پولی موفق عمل میكند. زمانی كه جان تالد (جرمی آیرونز) با پُستی ظاهراً معادل رئیس هیئت مدیره از پیتر سالیوان میخواهد ماجرا را برای او شرح دهد از او میخواهد كه طوری توضیح دهد كه "انگار داری برای یه بچه یا یه سگ شكاری صحبت میكنی" یا پیشتر سَم راجرز یكی از مدیران میانی شركت با بازی كوین اسپیسی از همكارش ویل امرسون (پل بتانی) مشابه همین درخواست را دارد: "تو كه میدونی از این چرت و پرتها سر در نمییارم، انگلیسیشو بهم بگو!". این دو نمونه و برخی موقعیتهای دیگر نه به این معنی سادهانگارانه و پیشپاافتاده كه مدیران اقتصادیِ آن از چیزی سر در نمیآورند و جایگاهشان اینجا نیست كه به منظور نشانه رفتن بر سازوكاریست كه تنها به نتیجه میاندیشد و روال و چرخهی حاصل آمدن این نتیجه كه برای آنها چیزی جز سود مالی نیست نادیده گرفته میشود. اگر به این گزاره باید باور داشت كه دنیای تجارت بدون زیان معنا ندارد و سود و زیان دو بال آشنای این فرآیند اقتصادی هستند، در «Margin Call» مدیران ارشد شركت تا حد زیادی از این گزاره غافل ماندهاند تا با پدید آمدن یك بیماری، سرِ این پیكر اقتصادی آخرین جایی باشد كه از آن باخبر میشود و طبعاً در واكنشی ذاتی تنها به نجات خودش میاندیشد و پیكر و پیرامونش را قربانی میكند. از این زاویه درMargin Call» » شخصیتپردازیها و پیشروی روایت در خدمت نقد فرآیند مدیریت مؤسسهها و بنگاهها اقتصادیست. مثلاً كارمندانی كه مسئول تسویهحساب و تعدیل نیرو هستند با لحنی حق بهجانب و خشك و در عین حال بیتفاوت كه سعی میكنند احساس مصنوعی اهمیت دادن را برجسته كنند صبح فردا خودشان جزو اخراجیهای شركت هستند و در وانفسای فروش اوراق و سهام، مدیران شركت به كارمندی كه آن مدل پیشبینیكنندهی آماری را طراحی كرده بود و روز قبل اخراج شده بود نیاز پیدا میكنند. پیتر سالیوان نیز به عنوان جلوهای از كارمندان باهوش و آگاه، نشانههای این جلوهی مثبت را –مثل جایی كه او و دوستِ همكارش به همراه ویل امرسون بر بام ساختمان شركت دربارهی جزئیات خرج كردن درآمد هنگفت امرسون در سال گذشته صحبت میكنند- برای تعادل بخشیدن به قواعد و ملزومات شخصیتپردازی در درام فیلم بروز میدهد. و اصلاً به نظرم این وجههی غالب درام در فیلم است كه در كنار رگههایی از تریلر به آن سر و شكل میدهد و در مقایسه با دو فیلم اولیور استون، «والاستریت» و «والاستریت: پول هرگز نمیخوابد» كه دومی آشكارا از ولی كممایهتر بود، كاملاً متفاوت به نظر میرسد و با بسط دادن ابعاد درام در دل روایتی كه اتفاقاً جای چندانی هم برای آن نیست به فیلم مؤثری تبدیل میشود. برای اشارهی پایانی از اولین صحنهی حضور یافتن سم راجرز در فیلم میتوان مثال زد كه بلافاصله بعد از اخراج عدهای از كارمندان بخش زیر نظر او رخ میدهد و او را در تأثری عمیق به خاطر بیماری كشندهی سگش نشان میدهد. این صحنه كه گویی برای تأكید بر بیتفاوتی او گنجانده شده، ابتدا مقداری كلیشهای و بیظرافت به نظر میرسد. اما رفتهرفته ماهیتی دیگر مییابد و حتی در ادامه سم كه مسئول بخش خرید و فروش شركت است تا آخرین لحظات در قبال تصمیم شركت برای فروش سهام و اوراق وام به دلیل تأثیر مخربی كه بر جامعهی اقتصادی میگذارد مقاومت میكند. پایان فیلم هم از آنِ اوست: در این سكانس هوشمندانه و كنایهآمیز، سم شبانه در حیاط همسر سابقش در حال كندن گودالی برای دفن كردن سگ مردهاش است.
در كارنامهی جِی. سی چاندور كارگردان «Margin Call» ، پیش از این تنها ساخت یك فیلم كوتاه دیده میشود و تا لحظهی نگارش این مطلب فیلمنامهی «Margin Call» نامزد جایزه اسكار برای بهترین فیلمنامهی اورژینال یا غیراقتباسیست. هر چند كه به اصطلاح فوتبالیها روی كاغذ شانساش از فیلمنامهی «نیمهشب در پاریس» و «آرتیست» كمتر به نظر میرسد. همانطور كه فیلمنامهی «جدایی نادر از سیمین» هم یكی از رقبای آن است.