• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 249)
پنج شنبه 9/6/1391 - 17:47 -0 تشکر 535295
رزمنده ای که در جبهه بود ولی خانواده اش به شهادت رسیدند

«محمد عیدی مراد» از فرماندهان لشكر 7 ولیعصر (عج) است كه پس از سالها دوری از جنگ، در وبلاگ شخصی اش به نام «یاد همرهان»،‌ شروع به نوشتن خاطرات روزهای تلخ و شیرین دفاع مقدس كرده است و چه سخت است وقتی رزمنده ای در جبهه رو در روی دشمن بجنگد و خانواده اش در اثر بمباران به شهادت برسند.

به گزارش «تابناک»، وی در وبلاگ خود اینگونه می نویسد:

مادرم (فاطمه صدف ساز) در تاریخ 19 /9/ 60 در دزفول در روی پل قدیم شهر، موقعی كه در یك راهپیمایی به طرف «بهشت علی» شركت كرده بود به همراه همسرم (عصمت پور انوری) و زن برادرم (مرضیه بلوایه) از موشكی كه به زیر پل اصابت كرده بود،‌ به جاهای مختلفی از بدنش تركش اصابت كرده بود.

همسرم عصمت و همسر برادرم در جا شهید شده بودند. من و برادرم به فاصله یك روز ازدواج كرده بودیم و موقعی كه همسرانمان شهید شدند، از زمان ازدواج برادرم 67 و از زمان ازدواج من 66 روز گذشته بود.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 9/6/1391 - 17:48 - 0 تشکر 535296



وقتی این حادثه رخ داد، من در جبهه بودم. چند روز بعد مادرم پیغام داده بود كه می خواهد مرا ببیند. پیغام مادرم كه به دستم رسید، فوری به شهر آمدم و به همراه برادر كوچكم مهدی، به دیدن او رفتم. پایم را كه داخل اطاق بیمارستان گذاشتم، مادرم زد زیر گریه و گفت: محمد بیا، بیا تا صورتت رو ببوسم.

بغض گلویم را می فشرد، صورتم را عقب كشیدم، ولی دیدم حریف مادر نمی شوم، صورتم را جلو بردم و او صورتم را بوسید و من دستش را.
مادرم با گریه گفت: چقدر دوست داشتی یكی از ما شهید شود ...

یاد روزی افتادم كه از یك طرف عراق به دزفول موشك می‌زد و از طرف دیگر من و دو برادرم غلامرضا و مهدی در جبهه بودیم، احتمال شهادت در بین خانواده را می دادم و لذا برای اینكه مادرم را برای پذیرش شهادت در خانواده آماده كنم، قدری با او صحبت كرده بودم.

مادرم ادامه داد: كاش من هم شهید شده بودم. چقدر ناراحتم از اینكه قبل از عروسی با انتخاب همسرت مخالفت می كردم، عصمت (همسرم) دوست داشت شهید شود، چقدر بعد از عروسی تان، به ما احترام می گذاشت و ما هم به او احترام می گذاشتم و دوستش داشتم، نمی دانم چرا آنها رفتند و مرا تنها گذاشتند.


خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 9/6/1391 - 17:48 - 0 تشکر 535297

زمانی كه برای خواستگاری رفته بودم، بعد از اینكه همسرم را دیدم و اعلام آمادگی برای ازدواج با او گرفتم، خانواده ام مخالفت كردند و منهم به جبهه رفتم و آنقدر به مرخصی نیامدم تا به ازدواجمان راضی شدند. بعد از ازدواج اخلاق همسرم چنان بود كه نظرهمه خانواده را به خود جلب كرده بود.

در همان لحظه پرستاری وارد شد و گفت: مادر گریه نكن!

مادرم گفت: این پسر من است و همسرش شهید شده...، این را كه گفت بغضی به گلویم چنگ انداخت، دلم می خواست از اتاق بیرون بروم و گریه كنم، اما نمی شد. اشك دور چشمانم حلقه زده بود و یك قطره از چشم چپم سرازیر شد، در همان حال مادرم می خواست اشكش را پاك كند، منهم از فرصت استفاده كرده و با دستم آن یك قطره اشكم را پاك كردم، ولی آنقدر بغض گلویم را می فشرد كه قادر به گفتن كوچكترین سخنی نبودم، حتی در این حد كه به مادر بگویم: گریه نكن.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 9/6/1391 - 17:49 - 0 تشکر 535298



بعد از شهادت برادرم مهدی كه آنموقع در اتاق بیمارستان در كنارم بود، دفاتر خاطراتش را می خواندم، این دیدار را نیز در دفترش نوشته بود و گفته بود محمد در جلو مادر گریه كرد.

مادرم بعد از پاك كردن اشكش ادامه داد:
از خانه كه خارج شدیم چند دسته از مردم بودند كه پرچم به دست داشتند. من به دو عروسم گفتم: صبركنید با اینها برویم!
عصمت گفت: نه دیر می شود.

ما هم برای گرفتن تاكسی و رفتن به «شهید آباد» آهسته از كنار خیابان راه افتادیم ولی هیچ تاكسی ما را سوار نكرد، تا اینكه مجبور شدیم به طرف قبرستان «بهشت علی» حركت كنیم، اول پل قدیم كه رسیدیم من ایستادم، عصمت گفت: چرا نمی آیی؟

گفتم: صبر كن این پرچم راهپیمایی جلو برود و ما بعد از آقایان حركت كنیم.
عصمت باز هم گفت: نه! دیر می شود، بیا برویم.

با هم به راه افتادیم. وسط های پل كه رسیدیم یكباره به پشت به زمین خوردم، چشم هایم را باز كردم دیدم غرق خون هستم و عصمت پیچیده در خودش و مرضیه (همسر برادرم) هم نصف سرش رفته. گفتم: خدایا چرا آنها را بردی و مرا گذاشتی...، حرف مادر به اینجا كه رسید سیل اشك از چشمانش جاری شد.

بعد از مدتی كه پیش مادر ماندم با بغضی كه گلویم را می فشرد، آهسته از او خداحافظی كردم و بیرون آمدم.
مادرم بعد از حدود 40 روز بستری شدن در بیمارستان، به شهادت رسید و در كنار مزار همسر شهیدم و همسر شهید برادرم به خاك سپرده شد.





چند سال پیش در سفری به مشهد به منزل حجت الاسلام علی راجی رفتم. همسرم قبل از شهادت شاگرد کلاس قرآن حاج آقا راجی بود.
آن روز ایشان می گفت: همسرتان می دانست كه شهید می شود، چون به همكلاسیهایش سپرده بود كه اگر شهید شدم، علی راجی نماز میتم را بخواند. در حالی كه هیچ كدام از همكلاسی ها امید به شهادت نداشتند.



خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

شنبه 11/6/1391 - 14:39 - 0 تشکر 538441

سلام
ممنون از مطلب زیبا و تاثیر گذاری که ثبت کردید.
لطفا آدرس وبلاگ ایشان رو هم برامون بذارید تا بیشتر استفاده کنیم.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.