• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 320)
دوشنبه 6/6/1391 - 11:18 -0 تشکر 531427
باشکوه ترین شب تمام زندگی پنجاه ساله من

این خوش‌ترین و باشکوه ترین شب تمام زندگی پنجاه ساله من است شبی که در اردوگاهی می‌مانیم در کنار رزمنده‌ها در اتاق‌های آنها، سر سفره آنها و روی پتوهای زبر آنها می‌خوابیم.


 

دوشنبه 6/6/1391 - 11:18 - 0 تشکر 531429


به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، نادر ابراهیمی از جمله نویندگان و هنرمندانی که در روزهای سخت جنگ بر خلاف خیلی های دیگر از پشت جبهه با تخیلاتش راجع به رزمندگان و حال و هوای دفاع مقدس اثرش را خلق نکرد. بلکه او مدتی را کنار این فرزندان خاکی امام(ره) زیست و سپس خاطراتش را اینگونه به رشته تحریر در آورد:



دوشنبه 6/6/1391 - 11:19 - 0 تشکر 531430


*این خوش‌ترین و باشکوه ترین شب تمام زندگی پنجاه ساله من است شبی که در اردوگاهی می‌مانیم در کنار رزمنده‌ها در اتاق‌های آنها، سر سفره آنها و روی پتوهای زبر آنها می‌خوابیم.


در اینجاست که با یکی از شفاف‌ترین چهره‌های این نبرد تاریخی روبرو می‌شوم، مشهدی حسن که او را عمو حسن می‌نامند و همچون وطواطی کوچک است و پیر پیر اما قبراق و چه مهربان، چه شاد، چه لبریز از شور، شگفتا شگفتا که اگر این پیر پیر است، آنها که ساعت‌ها و ساعت‌ها در پارک‌های شهر بزرگ، روی صندلی‌ها تنگ هم می‌نشینند و چرت می‌زنند و پیوسته از گرانی مرغ و جنس مرغ و پزا و ناپزا بودن مرغ و کوپن تازه مرغ سخن می‌گویند و حد پرواز ذهن‌های علیل‌شان به قدر پرواز مرغ‌های پرکنده آمریکایی ست، چه هستند؟


دوشنبه 6/6/1391 - 11:19 - 0 تشکر 531431


خدایا مگر می‌شود که در یک سرزمین هم عمو حسن‌ها باشند و هم آن باغ ملی نشین‌های دائما خسته دائما بیمار همیشه ناراضی؟


عمو حسن شاید هفتاد سال داشته باشد شاید هم کمتر اما تند و تیزی جوان‌های نوزده ساله را دارد و بال و پر سیمرغ را. نا آرام است نا آرام. مگر بر سر نماز. پیوسته راه می‌رود. از این داالان به آن دالان، از این اتاق به آن اتاق، و آجیل شیرین پخش می‌کند مشت مشت و هوش و حواسش آنقدر به جاست که به رزمنده‌ای که می‌گوید: عمو حسن مرا جا انداختی پس سهم من چه شد؟ خندان می‌گوید: ریشخندم نکن جوان. تو توی آن اتاق سهمت را گرفتی. نیم ساعت پیش. بگو باز هم می‌خواهم نگو مرا جا انداختی...


دوشنبه 6/6/1391 - 11:20 - 0 تشکر 531432


و کیست که دل گرفته‌اش از حرف زدن عمو حسن آفتابی نشود؟


عمو حسن پشت خط مقدم، خط حمله خدمت می‌کند و همه کار هم می‌کند.


می‌خواهم با او حرف بزنم اما مثل فلفل است. تیز و بز. یک جا که بند نمی‌شود کنارش وقتی دارد نماز می‌خواند می‌نشینم. تا تمام می‌شود می‌گویم عمو حسن با تو حرف دارم فقط چند کلمه.


می‌گوید: من چیزی نیستم. حرفت را با این دلاورها بزن.


- با آنها هم می‌زنم. اما گزارشی در باب پیران جبهه دارم. یک دقیقه بنشین.


- کار دارم. کار دارم.


دورش می‌کنند که بنشین عمو حسن ناز نکن.


آنوقت می‌نشیند بیتاب و نگران.


دوشنبه 6/6/1391 - 11:20 - 0 تشکر 531433


- عمو حسن چند سال داری؟


- شش سال- شش سال


- واقعا؟


- راستش را می‌گویم. شش ساله‌ام


- چند وقت است که در جبهه هستی و می‌جنگی؟


- دو ماه، فقط دو ماه


دوشنبه 6/6/1391 - 11:20 - 0 تشکر 531435


همه گوش نشسته‌اند. صدا از احدی درنمی‌آید. اینطور حرف زدن عمو حسن برایشان اهمیت دارد.


می‌گویم: عمو حسن جان، درست جواب بده


می‌گوید: جانت بی‌بلا. عین حقیقت است و بلند می‌شود می‌رود.


به حاتمی‌کیا می‌گویم: چیکارش کنم؟ راه نمی‌آید.


حاتمی‌کیا می‌گوید: کلیج او را به راه می‌آورد با شما نظر خوبی ندارد شما را از من نمی‌داند.


دست به دامن کلیج می‌شویم. دستش را می‌گذارد توی دست من- دو به دو


می‌پرسم: چرا شش ساله‌ای؟


می‌گوید: برای آنکه شش سال است معنی زندگی را فهمیده‌ام اصل قرآن عمل به قرآن است. قبل از این شش سال که اینجا هستم چه بودم؟ یک تکه گوشت. مرده سنگ. راست می‌گویم که شش سال است به دنیا آمده‌ام. چون فقط همین شش سال را زندگی می‌دانم اگر انقلاب نشده بود و اگر این ملعون به ما حمله نکرده بود من تا به حال هفت کفن هم پوسانده بودم. حالا نگاه کن جوان نیستم پسرجان؟ جوان نیستم؟


می‌گویم چرا برادر چرا... حالا بگو که چرا گفتی دو ماه است که می‌جنگی؟


می‌گوید آخر جنگ هم جنگ فاو. قبلش هم بودیم از همان اول. اما من جنگی مثل فاو ندیدم. مو به تنت راست می‌شد. هر چه قدرت و شهامت و اعتقاد می‌خواستی آنجا می‌دیدی. انقلاب را آنجا می‌دیدی. نماز و روزه را آنجا. جنگ تن به تن را آنجا. ای خدا چطور برایت بگویم؟ تو که آنجا نبودی تا بدانی چه خبر بود. گارد ریاست جمهوری صدام لعنتی تن به تن، سنگر به سنگر، با بچه‌های ما می جنگید. آنها دو متر قدشان بود و هیبت دیو و دد داشتند. مثل گوریل گنده و سنگین. و بچه‌های ما ریزه میزه و تند و تیز. روبه روی هم قرار می‌گرفتند. آخر نبودی که ببینی گوریل‌ها با دست‌های باز جلو می‌آمدند بچه‌هایمان جمع و جور. آنوقت ناگهان فریاد عراقی به آسمان می‌رفت و زانو می‌زد و عربده می‌کشید و به عربی می‌نالید سوختم سوختم. نمی‌دانم کجایشان می‌سوخت که آنطور به روز سگ یزیدی می‌افتادن و جان می‌کندند. عاقبت همه ته مانده‌شان فرار کردند و چه فراری.


بچه‌های ما دنبالشان می‌کردند ای خدا تو که نبودی تا بفهمی چه می گویم توی فاو من دنبال بچه‌هامان می‌دویدیم. فقط می‌دویدم.


همه‌اش می‌دویدم آنها هم سر و پا برهنه می‌دویدند. یا با کفش‌های پا به پا شده چه جنگی بود. ده تا فیلم از فاو بسازند کم ساخته‌اند.


حمله‌شان قشنگ، غافل گیری‌شان قشنگ، جنگ تن به تن‌شان قشنگ. عراقی‌ها تا تاریخ تاریخ است این شکست را از یاد نمی‌برند اسیر هم گرفتیم خیلی. آخر ذلیل شده بودند. آرزوی چلوکباب در اردوگاه‌های ما زمین گیرشان می‌کند می‌دانی؟ما شاید دلمان بخواهد که همه‌شان را خفه کنیم این را وقتی رسیدی خرمشهر می‌فهمی. باید مدارا کنیم من صورت یکی از این سیاه گنده‌ها را بوسیدم زد زیر گریه. از فتح‌المبین به این طرف من در تمام حمله‌ها بودم. لشکر حضرت محمد را وصفش را شنیده‌ای؟ همان که فاتح فتح المبین بود من مال همه جبهه‌ها هستم اما بیشتر مال همین لشکر حضرت رسولم.


عمو حسن دیگر تمامی ندارد سیل است که راه افتادند. خاطره سرزیر می‌کند خاطره پشت خاطره. خودش یک کتاب است یک استاد است یک مومن واقعی است و یک انسان حقیقی. باز هم از عمو حسن خواهم گفت باز هم.


دوشنبه 6/6/1391 - 11:20 - 0 تشکر 531436


در رختخواب‌هایمان تنگ هم دراز می‌کشیم می‌خواهم به رویا بروم رویای حضور واقعی در جبهه‌های واقعی اما صدای آهنگران برمی‌خیزد:


زانکه آن یار مهربان می‌رفت


از تنم گوئیا روان می‌رفت


شب شد و صبح آنچه حادث شد


هر طرف کودک دوان می‌رفت


در خیامی که قلب عالم بود


شعله‌ها سوی آسمان می‌رفت


آنکه مرغ بهشت ماوا بود


این زمان سوی آشیان می‌رفت


یک دل و این همه پریشانی


صبر ایوب از میان می‌رفت


صبر ایوب از میان می‌رفت


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.