بررسی برخی از نمودهای از خود بیگانگی :
نمودهای از خود بیگانگی
برهم خوردن تعادل روحی
اگر انسان از خود بیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست می دهد:
نخست آن که، حرکتهای آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل می شود. دیگر آن که، آن دیگری، موجودهای متعدد و متنوعی را در بر می گیرد. آن دیگری حتی اگر نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهای دیگر باشند، افراد متعدد و متنوعی دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهای متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خود بیگانه را به هم می زنند. قرآن مجید که انسان مشرک را از خود بیگانه، می داند، می فرماید:
«ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار»
آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه ی چیره بر همه.
و نیز می فرماید: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا...» خداوند مثلی زده است: مردی که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد است، آیا این دو در مثل برابرند؟ و نیز می فرماید: «لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» به دنبال راههای دیگر [به جز راه توحید که راه مستقیم است] نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد.
بی هدفی و بی معیاری
بنابر آنچه گذشت، انسان از خود بیگانه دچار بی هدفی می شود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را بر نمی گزیند و در زندگی و رفتار خود سرگردان است. از دیدگاه قرآن، منافقان، که جمعی از خود بیگانه اند، این گونه توصیف می شوند:
«مذبذین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا»
بین خدا و غیر خدا سرگردان اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران (یکسو و یکدل) اند و هر که را خدا گمراه کند برایش راهی نیابی.
چنین انسانی به بیان حضرت علی - علیه السلام - مصداق و مورد «یمیلون مع کل ریح» (به هر سو که باد می وزد میل می کنند) هستند و جز آن دیگری - که گفته شد متعدد و متشتت است - معیاری ندارند و تعدد آن بیگانه ها، بی معیاری و بی هدفی را برایشان به ارمغان می آورد.
عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت
انسان از خود بیگانه، که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعیش غافل است، یا در اثر مطلوب پنداشتن وضیعت فعلی اش حاضر به هیچ گونه تغییر در وضعیت خویش نیست و در برابر آن مقاومت می کند و یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب، در اندیشه ی تغییر وضعیت نیست و در نتیجه، قدرت بر تغییر وضعیت ندارد؛ و چون همه اینها در اثر انتخاب و اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار می گیرد. آیات فراوانی که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهی شان را حتمی می داند - مانند: «و من یضلل الله فما له من هاد» و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگری برایش نیست - گویای همین حقیقت است.
و در جای دیگر می فرماید:
«ومن أظلم ممن ذکر بآیات ربه فأعرض عنها و نسی ما قدمت یداه انا جعلناه علی قلوبهم أکنه أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا وان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا أبدا»
و چه کسی ستمکارتر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود، پس، از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهای زشت) فراموش کند. به راستی که ما بر دلهاشان پوششهایی نهادیم تا آن (قرآن) را در نیابند و در گوشهاشان گرانی نهادیم (تا آن را نشنوند) و اگر آنان را به راه راست و رهنمود خدا بخوانی هرگز هدایت نشوند.
در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبت به آنها، عامل مهمی برای از خود بیگانگی است. در این آیه نیز ناتوانی اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر، به عنوان نمودی برای از خود بیگانگی مطرح شده است.
اصالت ماده و مادیات
چنان که گذشت، هویت واقعی انسان را بعد روحانی و فراحیوانی او تشکیل می دهد؛ ولی اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را، هویت خود می پندارد. به بیان قرآن، انسانهای از خود بیگانه، همواره حیوانیت را به جای خود واقعی خویش می نشانند و چون حیوانیت به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته می شود که هر چه هست همین جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرایز حیوانی، و جهان وی نیز چیزی جز جهان مادی نیست. در چنین شرایطی، انسان از خود بیگانه می گوید: «ما أظن الساعه قائمه» گمان نمی کنم قیامتی در کار باشد. و می گوید: «ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر» زندگی جز همین دنیا نیست، که می میریم و زنده می شویم و چیزی جز روزگار، ما را هلاک نمی کند.
در اثر چنین بینشی، نیازهای چنین انسانی نیز نیازهای حیوانی می شود: خوراک، پوشاک و بهره مندی از دیگر لذایذ دنیوی: «والذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام» (آنان که کافر شدند همانند چارپایان می خورند و از لذائذ دنیوی بهره می گیرند). چنانکه کمال او همین بهره وریهای مادی و کمالات دنیوی می شود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوی فرحناک می شود: «و فرحوا بالحیاه الدنیا»
عدم بهره گیری از عقل و دل
کسی که دچار از خود بیگانگی می شود گاه شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگری را خود می پندارد و تسلیم او می شود و خود را در همین دنیا و لذات آن خلاصه می کند. در نتیجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر کرده و راههای شناخت حقیقت را بر خود می بندد.
«ذلک بأنهم استحبوا الحیاه الدنیا علی الآخره و أن الله لا یهدی القوم الکافرین * أولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون»
زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و برگزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمی کند. آنان کسانی هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود، غافلانند.
این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت در آن مسیر حاصل می شود و اینها همه نتیجه ی انتخاب زندگی حیوانی است و به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پست تر است: «أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»؛ زیرا حیوانات، حیوانیت را انتخاب نکرده اند بلکه حیوان خلق شده اند؛ حرکت آنها در مسیر حیوانیت، از خود بیگانگی نیست ولی انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خود بیگانه شده است:
از خود بیگانگی و توحید ناب
ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم می داند، خواست او را خواست خود می داند و هر چه او می گوید عمل می کند و نقطه ی اوج توحید و ایمان، سراپا تسلیم خدا شدن و به کلی خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خود بیگانه است. ولی چنانکه قبلا اشاره شد انسان هویتی خدایی دارد که از او نشأت گرفته و به سوی او باز می گردد، حقیقت و هویت او عین ربط به خداست، و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و ما با تسلیم خدا شدن، اصل خویش را باز می یابیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
«انا لله و انا الیه راجعون» ما از آن خدائیم و به سوی خدا رهسپاریم. اگر خود را بیابیم خدا را می یابیم، اگر تسلیم او شدیم و خدا را یافتیم خود را یافته ایم. «در دو چشم من نشستی که از من من تری»
با این دید، حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر کس خود را شناخت خدا را شناخت و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم» معنی و مفهوم جدیدی نیز می یابد.
این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات، از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است؛ که مقصود، اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بد گمانی نسبت به وعده های خداوند است؛ مانند آیه شریفه:
«و طائفه قد أهتمهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه» و گروهی در اندیشه (زندگی دنیوی و جان) خویشتن بودند و به خداوند گمان ناروا، گمانی متناسب با دوران جاهلیت داشتند.
از خود بیگانگی فرهنگی - اجتماعی (فقدان هویت اجتماعی)
از خود بیگانگی، هم فردی است و هم اجتماعی. آنچه گذشت، مربوط به از خود بیگانگی فردی بود، ولی گاه جامعه ای از خود بیگانه می شود و جامعه ای دیگر را خود می پندارد. در اینجا نیز، هویت جامعه ی دیگر را هویت خود می پندارد و جامعه ی دیگر را اصل قرار می دهد. تز کسانی (مانند تقی زاده) که می گفتند: راه پیشرفت جامعه ی ایرانی ما، آن است که سراپا فرنگی شویم؛ آن بود که جامعه ی ما را از خود بیگانه کنند. امثال او که به جامعه ی غرب اصالت می دهند، درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه ی خود می پندارند. وقتی غرب مسأله ای را درد به شمار نیاورد، آنها می گویند این مهم نیست، زیرا در غرب هم چنین است بلکه باید چنین باشد و مقتضای یک جامعه ی پیشرفته این است و چنین مسأله ای نشان پیشرفت تلقی می شود.
وقتی سخن از مشکلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی می رود، آنچه را در غرب به عنوان مشکل اجتماعی مطرح کرده اند، مشکل جامعه خود می پندارد و وقتی می خواهد معظلی را حل کند، به دنبال راه حلهای غربی می رود و آنها را دربست می پذیرد و ارائه می دهد. حتی اگر گفته شود شاید جامعه ی ما با جامعه ی غرب متفاوت باشد، می گوید: تاریخ را تکرار نکنید، آنها تجربه و خطا را انجام داده اند. نقش ارزشها، باور داشتها، سنت دینی و حتی سنت ملی را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحرانها و راه حلها نادیده می گیرد.
جوامعی که دیگری را به جای خود می نشانند، در فرهنگ آن جامعه ی دیگر هضم می شوند؛ انتخاب و اقتباس نمی کنند، کپی می گیرند، فعال نیستند، منفعل محض هستند. اقتباس، جایی است که خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقایسه ای صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولی اگر جامعه ای از خود بیگانه شد، به فرهنگ خودی پشت پا می زند، همه را نادیده می گیرد و خود باخته می شود. یکی از کارهایی که جوامع استکباری می کنند همین است که یک جامعه را از خود بیگانه می کنند. وقتی جامعه ای از خود بیگانه شد، نیاز به تهاجم فرهنگی نیست. در حالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بیگانه کپی می شود.