بحران سیاسى
آنچه در شامگاه عهد ساسانى بر ایران گذشت, تا حد زیادى از بحران سیاسى در ساختار قدرت این نظام از بدو تإسیس نشإت مى گرفت و بازتاب و نتیجه عملكرد شاهان ساسانى در طول حكومت, مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان, یعنى عصر اصلاحات انوشیروان بود. نظام مبتنى بر تمركز در دین و سیاست, كه ویژگى اصلى و نمایان دولت ساسانى نسبت به اسلاف خود محسوب مى شد, اگرچه در حفظ مرزها و در نتیجه استقلال سیاسى ایران در میان دشمنان شرقى (هیاطله و تركان) و غربى (رومیان) نقش مهمى داشت در سقوط و اضمحلال ایشان نیز مهم ترین عامل بود.
تشكیل دولت ساسانى, كه خود پاسخى به بحران هاى ایجاد شده در اواخر عهد اشكانى بود, به واسطه سیاستگذارىهاى خاص, به ظهور بحران هاى جدید در زمینه هاى سیاست, اجتماع و مذهب انجامید كه دوره پادشاهى ((قباد)) نقطه اوج آن بود.
على رغم برترى شایان توجه حكومت ساسانى نسبت به اشكانیان در امر تمركز بنیادهاى سیاسى, دینى و اقتصادى, در سراسر عصر حاكمیت ایشان, نوسان بین تمركز و عدم تمركز یا به تعبیرى نزاع و رقابت میان شاه و اشراف برقرار بود; به عبارت دیگر ((در دوره ساسانیان نیز رسم ملوك الطوایف اشكانیان با كمى تفاوت ادامه داشت.))(1) هم چنین كاربرد كلمه شاهنشاه و شاه شاهان در این دوره كه نشانه وجود شاهان محلى در طول حكومت ساسانى, و عدم تمركز كامل بوده, سرانجام به نزاع میان شاه و اشراف انجامید و مانع از ایجاد تعادل و توازن در نظام سیاسى و اجتماعى ایران در دوره ساسانى گردید; به طورى كه تنها چند تن از سى و شش پادشاه ساسانى, بیش از ده سال سلطنت كردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرویز از 628 تا 632م, دوازده نفر بر سریر سلطنت تكیه زدند كه عمر سلطنت برخى چند روزى بیش نبود.
تداوم قدرت ملوك الطوایف دوره اشكانى كه منجر به افزایش قدرت نیروهاى گریز از مركز یعنى خاندان ها و اشراف ایالات و ولایات مى شد, با تمایلات مركز طلبانه و استبدادى خاندان ساسان كه خواهان تسلط هرچه بیش تر بر همه طبقات و لایه هاى اجتماعى بودند, منافات داشت. هم چنین تضعیف ملوك الطوایف و مقید كردن اشراف به دربار و تفویض مشاغل موروثى به ایشان كه از بارزترین اقدامات بنیان گذاران این سلسله بود, توسط برخى جانشینان قدرتمند ایشان پى گیرى شد, كه در این بین مى توان به اقدامات یزدگرد اول, هرمز دوم, بلاش, قباد و بالاخره اصلاحات انوشیروان كه در جهت خنثى كردن قدرت اشراف كهن و نیز افزایش قدرت مركزى بود, اشاره كرد. با این حال در برخى دوره ها كه پادشاه از قدرت كافى برخوردار نبود, دربار و جامعه, صحنه قدرت نمایى اشراف مى شد. از این كه فقط چهار پادشاه ساسانى خود جانشینان خویش را انتخاب كرده اند(2) و براى نشستن بر تخت پادشاهى همواره پشتیبانى اشراف و روحانیون ضرورى بود(3), مى توان به میزان نفوذ طبقه اشراف پى برد.