خاطره کوتاه با شهدا
شهید سید کاظم موسوی
اواخر سال 1360 در منطقه عملیاتی حمیدیه با او آشنا شدم هر چند بچه های تقریبا یک منطقه در شهر اهواز بودیم من در زیتون کارگری و شهید سید کاظم طبق معمول از بچه های منطقه حصیر آباد . می دانید چرا گفتم طبق معمول چون سردار شهید حاج علی هاشمی بچه همان محل بود و ما همگی جذب بسیج سپاه حمیدیه که حاج علی فرماندهی اش را داشت شده بودیم . این آقا سید خیلی آرزوی شهادت را داشت از برو و بچه های خط هم فهمیده بودم که بدنش پر از ترکش است .
او پس از هر عملیاتی مجروح شدید می شد و چون در سخترین گردان هم حضور داشت یعنی گردان ادوات ، لذا در خط مقدم حضور واقعی را داشت قلبی سرشار از ایمان و چهره ای مصمم در برخورد با مزدوران بعثی را داشت اما از اینکه پس از هر عملیاتی فقط زخمی میشود و به آرزویش نمی رسد خیلی گریه می کرد و با اخلاص کامل حتی در خفا هم این نبود بلکه در حضور بچه ها هم گریه میکرد . در چند عملیات با هم بودیم تا اینکه او در عملیا ت بدر در جزایر مجنون به سال 1363 به ارزوی دیرینه خود دست و به فیض عظمای شهادت نائل گردید . او همیشه لباس ساده می پوشید از خانواده ای مستضعف بود ولی خانواده بسیار مذهبی و با ایمان . اخلاقش خوب بود و با دوستان همرزمش هم شوخی میکرد و دل انان را همیشه همراه خودش داشت و عجیبت اینکه همیشه لباس چریکی طنش بود که ان موقع ها ما به ان میگفتیم لباس پلنگی و او علاقه خاصی به پوشیدن این لباس را داشت . روحش شاد و قرینه رحمت الهی باد.