ترس چیست؟ و چرا ما می ترسیم؟
ترس چیزی نیست جز یک احساس و هیجان که آنرا در ذهن خود می پرورانیم. و مشکل از آنجا شروع می شود که این احساسات و هیجانها بر زندگی ما اثر نامطلوب می گذارند. ترس، احساسی است كه هر انسانی آن را میشناسد. انسانها از آن بهعنوان احساسی ناخوشایند یاد و از آن دوری میكنند، چراكه این احساس بنابر طبیعت خود زمانی ظاهر میشود كه خطری درونی یا بیرونی فرد را تهدید میكند. این احساس به شكل علایم مختلف جسمی و روانی ظاهر میشود، مانند تپش قلب، تنگی نفس، احساس گرگرفتگی، سرخ شدن صورت، ترشح زیاد عرق و غیره.
ترس یک واکنش احساسی به تهدید یا خطر است. ترس را از اضطراب، که معمولاً بدون وجود تهدید خارجی رخ میدهد، باید جدا دانست. علاوه بر این ترس با رفتارهای خاصِّ فرار و اجتناب مربوط است، در حالی که اضطراب ناشی از تهدیدهاییاست که مهارناپذیر و اجتنابناپذیر تلقی میشود. ترس معمولاً با درد ارتباط میدارد. مثلاً کسی از ارتفاع میترسد، چه، اگر در افتد آسیب جدی خواهد دید یا حتی خواهد مرد. بسیاری از نظریهپردازان، چون جان برودس واتسن و پال اکمن، پیش نهادهاند که ترس یکی از چند احساس بنیادین و فطری است (نظیر شادمانی و خشم). ترس از سازوکارهای بقاست و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی میدهد.
ما از انجام بعضی کارها وحشت داریم چون می ترسیم با شکست مواجه شویم. این ممکن است بخاطر شکستهایی باشد که واقعاً در گذشته تجربه کرده ایم یا حتی واقعاً چنین شکستی را تجربه نکرده ایم ولی از اینکه ممکن است شکست بخوریم می ترسیم.
بیشتر مواقع ما از چیزی می ترسیم که حتی یکبار با آن روبرو نشده ایم. آیا احمقانه نیست؟ حقیقت این است که ما می توانیم انواعی از شکست ها را در ذهن خود تصور کنیم. آنگاه باور می کنیم این شکست ها به حقیقت خواهد پیوست و حتی برای رسیدن به هدف تلاش هم نمی کنیم. و همینجاست که دچار خطا شده ایم، چون به خاطر یک احتمال حتی از تلاش کردن می ترسیم. و موفقیت بدون تلاش و کوشش معنایی ندارد.
مارک تواین سخن جالبی در این زمینه دارد:
«من در زندگی خود سختی های زیادی را تحمل کرده ام در حالیکه تعداد کمی از آنها واقعاً رخ داده اند.»
منظور این است که بسیار از این مشقات در ذهن او بوده اند.
اکنون این سؤال مطرح می شود که چه کسی می تواند واقعاً شکست و موفقیت را تعریف کند؟ آیا شما این کار را بدرستی انجام می دهید؟ آیا شما تعاریف دیگران از موفقیت را قبول دارید؟ بعضی از افراد تعاریف سختگیرانه تری نسبت به دیگران دارند. قبول ندارید؟ برای این منظور از افراد مختلف سؤال شد شما موفقیت را چگونه تعریف می کنید دو تا از جوابها این گونه بودند:
ــ آلکس گفت: « هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم و زنده ام و فرصت دارم موفق هستم.»
ــ ولی جف عقیده داشت اگر در سال حداقل ۱ میلیون دلار درآمد داشته باشد موفق است.
آلکس تعریف خود را از موفقیت ساخته است و رسیدن به این موفقیت نسبتاً ساده است اما جف تا زمانیکه یک میلیون دلار در سال بدست نیاورد احساس موفقیت نمی کند. فکر می کند جف و انسانهایی مانند او چقدر در روز احساس می کنند شکست خورده اند چون هنوز آن یک میلیون دلار را بدست نیاورده اند. البته اشتباه نکنید من نمی گویم شخص نباید اهداف بزرگ در زندگی خود داشته باشد بلکه سخن بنده این است که هدف خود را با شادی بدست آورید تا اینکه با احساس رنج بدنبال بدست آوردن سعادت باشید.
هر چه تعریف شما از موفقیت سختگیرانه تر باشد ترس بیشتری به آن اضافه کرده اید. پس اجازه ندهید تعاریفی که خود ساخته اید شما را محدود کند. بدتر از همه این است که به دیگران اجازه دهید این تعاریف را برای شما بسازند.
تعاریف خود را بسازید. می توانید آنرا سخت تر کنید تا احساس شکست به شما دست بدهد یا آنرا ساده سازید تا احساس موفقیت کنید. با این روش شما ترس کمتری نسبت به اهداف خود در زندگی خواهید داشت. حال اگر بدانید که چه کاری می خواهید انجام دهید شکست نخواهید خورد. اکنون با این باور تصور کنید چه کارهایی می توانید در زندگی خود انجام دهید.
سعی کنید هر شکستی را مانند یک موفقیت ببینید. این کار ساده است چون هر شکستی که خورده اید به شما نشان داده که چه کاری را نباید انجام می دادید یا روش جدیدی در مقابل شما گشوده است. پس د رحقیقت یک موفقیت کسب کرده اید. بنابراین به هدف خود نزدیکتر شده اید. به خاطر داشته باشید گذشته با آینده یکسان نیست. و شکست دیروز مساوی با عواقب ناگوار آینده نیست.
فقط بدلیل اینکه دیروز یا همین ۵ دقیقه پیش شکست خورده اید بدین معنا نیست که قرار است این شکست دوباره تکرار شود. تنها کاری که باید انجام دهید این است که از اشتباه خود چیزهای جدید یاد بگیرید و روش خود را عوض کنید. گذشته همان افکار شما بوده برای رسیدن به موفقیت در آینده. نترس باشید.
در حالت ترس فعالیت طبیعی مغز در رابطه با محیط (مانند دیدن، شنیدن، بوییدن، لمس كردن، چشیدن، حس تعادل در ایستادن و راهرفتن و غیره) بهشدت تحتتاثیر قرار میگیرد و سهم بیشتر فعالیت مغز و بدن متوجه روبهرو شدن با موضوع خطر و حفظ امنیت میشود. به این معنا ترس در چارچوب روبهرو شدن با خطر نقشی بسیار حیاتی بازی میكند و در حقیقت ترس به حكم زنگ خطری است كه انسان را متوجه موضوع خطرداری میكند تا به دنبال آن، انسان عملی را صورت دهد كه به رفع خطر بینجامد. به همین دلیل بعد از دور شدن از موضوع خطرزا این احساس نیز توسط سیستمهای جسمی و روانی بهطور طبیعی خنثی میشود و كاركرد اندامها و حواس به شكل طبیعی خود بازمیگردد. بنابراین ترس یك احساس حیاتی، لازم و حفظكننده زندگی است. در جریان تكامل انسان، احساس ترس برای حفظ بقای انسان به وجود آمده تا انسان را در روبهرویی با خطر آماده دفاع، حمله یا فرار كند. امروز نیز ترس همین وظیفه را برعهده دارد اگرچه موضوع خطر مانند گذشته دیگر، حیوانات وحشی نیست.
اما زمانی احساس ترس حالات بیمارگونه پیدا میكند و تبدیل به اختلال اضطراب هراسی میشود كه سیستمهای طبیعی و روانی فرد برای برطرف كردن ترس یا كارآیی خود را از دست داده باشد یا از شدت كارآیی آنها كاسته شدهباشد. در این حال، حتی زمانی هم كه چیز تهدیدكنندهای وجود ندارد، حالات و علایم ترس به نحو ادامهداری به وجود خود ادامه میدهد و هر بار بر شدت آنها نیز افزوده میشود. به این معنا یكی از اصلیترین شاخصهای عدم كارآیی «سیستم روبهرو شدن با ترس» به این شكل است كه در این حالت ترس و اضطراب بدون وجود دلیل تهدیدكننده، در مواقع و محیطهای مختلف، به حد زیاد و روزافزون و در بیشتر اوقات روز فرد را در كنترل میگیرند، به نحوی كه فرد یا همواره یك نوع دلهره، اضطراب و تشویش را حس میكند یا بهدلیل احساس ترس از دست زدن به كارهایی یا از روبهرو شدن با چیزهایی یا از رفتن به مكانهایی بهشدت پرهیز میكند. در حالی كه خود نیز دلیل قانعكنندهای برای این احساس پیدا نمیكند.
فرد مبتلا به اختلال هراس، علایم اضطراب هراسی را معمولا در سه سطح حسی، فیزیولوژی و رفتاری لمس میكند. یعنی اكثر اوقات افراد مبتلا به علت علایم حسی، فیزیولوژی و تا حدودی رفتاری به متخصصان مراجعه میكنند ولی علایم افكاری غالبا از طرف آنها دیده یا مطرح نمیشود.
علایم جسمانی كه اكثر افراد مبتلا از آنها رنج میبرند عبارتند از:
حالت سرگیجه، فشار در ناحیه سینه و پرش قلب، افت فشارخون، معدهدرد، عدم تمركز، دلشوره، دیدن پردهای جلوی چشم و از این دست. به همین دلیل اغلب مثلا از احتمال داشتن بیماری قلبی به نگرانی و ترس میافتند و از پزشك میخواهند كه آنها را بهخاطر احتمال بیماری قلبی مورد معالجه قرار دهد.
اختلالات اضطرابی را به سه گروه «عمومی و فراگیر»، «حملههای هراسی» و «فوبیا» تقسیم میكنند.