• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 4675)
پنج شنبه 26/5/1391 - 18:58 -0 تشکر 515542
شهدای انفجار شیراز - کانون رهپویان وصال

خیلی دور نریم. همین چند سال پیش بود که باز به ما ثابت شد "در باغ شهادت باز باز است"

24 فروردین 1387، حسینیه سیدالشهداء شیراز شاهد انفجاری تروریستی از سوی منافقین بود که منجر به شهادت تعدادی از اعضای شرکت کننده در مجلس شد.

وقتی به زندگینامه و خصوصیات اخلاقیشان نگاهی می اندازیم مطمئن می شویم که عنوان "شهید" زیبنده آنها بوده و فقط یک لقب ساختگی از طرف بنیاد شهید نبوده....

راستی تعداد شهدا را می دانید چند نفر بوده؟ 14 نفر .

با تشکر از کاربر محترم سایت "انجمن مهندسان ایران" جناب بلورچیان که اجازه دادند تاپیکشون در تبیان هم انتشار یابد.
منبع:
شهدای ره پویان وصال شیراز

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 26/5/1391 - 19:1 - 0 تشکر 515543



شهید محمد مهدوی

Name:  mahdavi.gif Views: 76 Size:  7.9 كیلو بایت

نام: محمّد مهدوی

نام پدر: بهروز



تاریخ تولد:17/11/66



تاریخ شهادت:87/1/24


اخلاقیات شهید به نقل از مادر



از نامحرم فراری بود ، از بچگی خیلی با حیا بود



پرده های اتاقش همیشه کشیده بود که چشمش به کوچه نیفته



هیچوقت مراسمای عروسی نمیومد،میگفت : آنجا که نام مهدی نیست قرار نه فرار باید کرد



محمد به معنای واقعی بندگی میکرد. هر چی میدونست عمل میکرد



وقتی میفهمید چیزی خوب نیست، دورش خط قرمز میکشید



دستورات قرآن رو بی چون و چرا عمل میکرد و همیشه میگفت



" ما برای اقدام آمده ایم" همچنین میگفت: "آنچه میدانید عمل کنید، تمام عرفان این است."



شب ها قبل از خواب کارهای روزانه اش را محاسبه میکرد(محاسبه نفس) و به خودش اعتراض میکرد



سرویس پدرش (کارمند اداره دارایی ) چهار ، پنج نفر بیشتر سوار نمی شدن ، پدرش بهش می گفت : محمد تو هم بیا تا یه جایی با ما ، بعد برو دانشگاه ، می گفت : بیت المال هست و من سوار نمی شم تا پدرم زیر دین بیت المال نمونن



همیشه کم برنج میخورد ، وقتی علتشو میپرسیدیم میگفت: تعداد دونه های برنج زیاده و من از عهده شکرش بر نمیام



سفر مشهد آخری همش تو حرم بود و به امام رضا(ع) میگفت: آقا این دفعه دیگه باید بدی



صبحها که برا نماز صبح صداش میزدم سریع بلند نمیشد ، بعدا میفهمیدم که نماز صبح و نماز شبشو قبلا خونده ، بهش میگفتم:خب مادر جون ، به من بگو تا بیدارت نکنم دیگه ، آخه اینجوری اذیت میشی، میگفت: گفتن نداره که ، اذیّت نمیشم



اربعین سال آخر جمکران بود وقتی برگشت پاهاش تاول زده بود و جوراباش خونی بود ، گفتم محمّد چه بلایی سر پات اومده ؟ مگه کفشت اذیّت میکنه؟ ، سرشو انداخت پایین و گفت : نه ، فهمیدم تا مسجد جمکران پیاده عزاداری کرده



همیشه زرنگترین دانش آموز كلاس بود و محبوبترین شاگرد مدرسه . تموم محرم و صفر را مشكی می پوشید و این دلیلی شده بود كه یكی از دبیران به اصطلاح روشن فكر سر كلاس مسخره اش كنه كه : « بعضی ها برای كسی كه 1400 سال پیش برای ریاست جنگید و شهید شد مشكی می پوشند و این عقب ماندگی فكری است> با انتقاد به صحبتهای اون آقا از كلاس بیرون اومد و دیگه سر كلاسش حاضر نشد . اما برای اخراج نشدن دبیر مستقیماً به مدیر مدرسه گزارش نداد كه نكنه نان آور خانواده ای شرمنده بچه هاش بشه ، در آخر ترم مزد سكوتش شد چهار نمره كم كردن و 75/19 محمد رو دادن 5/15 .



صبح روز یکشنبه که اومدن توی اتاقش زیر بالشتش ، روی تخت یه کتاب دیدم ، که باز بود ، اسمشو خوندم : دیدم کتاب " شب اول قبر " رو داشته می خونده



کنار تختش هم یه " وایت برد " بود که چندتا شعر روش نوشته شده بود که ظاهرا شاعرش خودشون بودن یک مصرعش این بود :



لحظه جان سپردنم می خوام تو را نگاه کنم امام رضا (ع)



------



شب قبل از شهادتش ، خواب دیدم که توی حیاتمون یک کبوتری افتاده که تمام پراش ریخته ، بلندش کردم روی دستم ، دیدم یه کم جون داره ، بردم گذاشتمش روی پشت بوم ، گفتم : اینجا می تونی بپری ، اگر هم نتونی ، کمکت می کنند


روزی که محمد به دنیا اومد ، توی محله مون شهید آورده بودند ، من در حالی که محمد توی بغلم بود ، کنار مادر شهدا می نشستم و گریه می کردم ، اشکام می ریخت روی صورت محمد







اثبات برادری


" یکی از بچه های باصفای صدا و سیمای مرکز تهران و از بچه های جنگ بود،
محمد برای اینکه ایشون مجری یکی از برنامه ها توی دانشگاه بشه می خواست دعوتشون کنه که فهمیده بود گروه ایشون برای اجرا، هزینه ی تقریبا بالایی دریافت میکنن
محمد بهش زنگ زده بود و باهاش صحبت کرده بود، البته به طرز خاص خودش که به نظر من طرف رو میپیچوند !
- آقا شما ادعا میکنی دفاع مقدس و معنویت و دفترتون گفته این قدر پول بریزیم به حساب
ـ والا 10٪ این پول هم توی جیب بنده نمیره ، این مقدار هزینه رو گروه میگیرند .
اما من شماره ی شما رو از الان دارم ، هر وقت برنامه ای برای شهداء داشتید زنگ بهم بزن من خودم سریع میام و برادری رو ثابت میکنم "




از دست نوشته های شهید محمد مهدوی



"شهدا زنده اند در نزد ما،ما نیز در بهانه نبودنشان سخن به گلایه می گوییم



کجایید ای شهیدان خدایی،



گویی ما این را گفتیم می گویند نزد شما،



شهداییم شما را رها نکردیم شما ما را رها کرده ودر طلب غیر به سر می برید،



آری دل درخواست و تمنایی ندارد به زبان می گوییم.بعضی از این بچه مذهبی ها شکایت



می کنند و می گویند کاش شهدا بودند شهدا گل هستند و ما خارهای دور و برش،هیچ تا به حال به خودتان گفته اید چرا شهدا ، شهدا هستند؟



چرا سر سفره امام حسین جمع هستند،جوابش همین است:



عمل کردن به قرآن و عترت



حال شهدا چه توقعی از ما دارند؟ عکسشان را بزنیم به در و دیوار،یا اسم خیابان ها را بگذاریم شهید فلانی،یا منطقه عملیاتی را در حسینیه ها پیاده کنیم.یا فکر کردی هر خفته توقع دارند هر هفته بر سر مزارشان و سنگ قبرشان را جارو بزنی و بشوری.من یک تکه از صحبتهای مادر شهید عبد الحمید حسینی رو مینویسم ببین شهدا چه توقعی از ما دارن ؟



شهدا عاملین به قرآن و عترت بودند آنها جان دادند , لبیک گفتند به خواسته ی پروردگارشان کربلایی ساختند به فرماندهی حسین و علمداری عباس.





هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

شنبه 28/5/1391 - 1:58 - 0 تشکر 517004

شهیده نجمه قاسم پور



نجمه به نقل از خواهر شهیده: * نجمه مایه آرامشم بود.
*شنبه گفت: خواب دیدم ؛ خواب یه شهید به نام شکارچی ، اسرار داشت قبرشو پیدا کنم ، میخوام برم گلزار شهدا قبرشو پیدا کنم .
* 40 روز پیش خواب دیدم تو حرم امام رضا (ع) یه نفر به من و نجمه گفت "40 روز دیگه شما دوتا خواهر میمیرین" برا نجمه تعریف کردم ؛ گفت : خدا نکنه تو بمیری ؛ تو سه تا بچه داری، من بمیرم .10 روز پیش گفت : ابجی چند روز مونده به 40 روز ؟ گفتم : ابجی 40 روز تموم شد گفت : نه ؛ هنوز 10 روز دیگه مونده .

* از نامحرم فراری بود ، هیچ وقت هیچ کس بدون چادر ندیدش، یه روز دارالرحمه بودیم گفت : ابجی من میخوام وقتی تو قبر بذارنم هیچ نامحرمی بالای سرم نباشه . همه ی اقوام میگفتن نجمه اخر شهید میشه ، این آرزوشه .
*چهار هفته پیش همه را جمع کرد ساعت 10 شب برد گلزار شهدا ؛ ما گفتیم: نجمه ما میترسیم اما اون رفته بود بین قبرا و می گفت : ترس نداره جای هممون یه روزی همینجاست.
* همیشه نماز شب می خوند
* هیچ وقت نه خودش غیبت میکرد و نه کسی جلوش غیبت میکرد ( همه میدونستن که خیلی از غیبت کردن بدش میاد
* خیلی خیلی درس می خوند حتی تو راه کانون و...
* خیلی مهربون بود تا جایی که خیلی وقت ها تو خونه مینشست گریه میکرد برای اونایی که مومن نیستن و براشون دعا میکرد
* مسئولِ بیدار باشِ اعضای خانواده بود برای نمازصبح . ابتدای اذان یكی یكی همه را صدا می زد . « نماز اول وقتش خوبه ، بلند شید . » عادت كرده بودیم كه بین الطلوعین نجمه رو در سجده ببینیم نجمه به نقل از دوستان و بچه های انتظامات
* شنبه دوهفته قبل از انفجار اخرین باری بود که دیدمش جلسه داشتیم منتظر بچه ها بودیم نجمه اخر حسیینه سر جای همیشگیش کنار دیوار نشسته بود و تکیه داده بود به دیوار سلام واحوال پرسی کردم و او فقط در حد همین سلام و احوال پرسی اکتفا رد خیلی اروم شده بود خیلی اروم تر از قبل قبلا ها شور و حال بیشتری داشت اما این اواخر بیشتر خودش بود و اخر حسینیه ...
* مدتی بود سرم خیلی شلوغ شده بود هر وقت نجمه می اومد پیشم نمیتوسنتم خیلی باهاش باشم ...فکر کردم ناراحت شده باشه ، هفته های اتی بهش گفتم ، نجمه! یه وقت ناراحت نشی! ، گفت : فلانی ! من هیچ وقت از کسی ناراحت نمیشم یا چیزی ازش به دل نمیگیرم
* همیشه لبخند می زد به خاطر خوش برخوردیش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود .
 * بعد از مراسم دارالهدایه هركس آرزویی كرد و نوبت به نجمه رسید . آرزوی همیشگی : شهادت در ركاب پسر زیبای فاطمه (س(
* شب آش ماست داریم الحمدلله زیاد هم هست. نجمه اومد گفت : من آش ماست خیلی دوست دارم خب روزی ِ شیطنت امشب هم رسید با بروبچ تدارکات دوره اش کردیم و 2 تا کاسه پرآش ماست به زور به خوردش دادیم.

* در دیدار خانواده شان دكتر خیلی منقلب بود . وقتی با بغض حرفش رو زد ، سیل اشك صورت همه رو پوشوند . « ضربه شدید به سرش ، صورتش رو پر از خون كرده بود . وقتی حس كرد من بالای سرش هستم با عجله چادرش رو روی بدنش كشید و این اولین و آخرین حركتش بعد از انفجار بود . »

 * کاروان مشهد 87 کانون اتوبوس تو راه خراب شد. توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقب عقب بر می گشتیم . همه بچه ها ترسیده بودن ! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرومشون کنیم . هر کسی یه چیزی می گفت . یکی ناراحت بود ، یکی می خندید ، یکی دیگه دعا می کرد . نجمه قاسم پور کنار من بود ، یه دفعه گفت : بچه ها یعنی میشه شهید بشیم ؟ بچه ها خندیدن و گفتند : بابا شهادت کجا بود ؟ دلت خوشه ها ! چهره اش آروم و جدی شد ، گفت : اما اگه خدا بخواهد ، میشه و رفت سر جاش نشست . تو مراسم تشییع یادم به جمله قشنگش افتاد

*وارد مسجد فضیلت شدم با دیدن عکس شهیده نجمه قاسم پور سر جام خشکم زد ! سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم ، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم . یه انتظاماتی مرا قبم بود ، بالای سرم نشسته بود ، قرآن می خوند و گریه می کرد . برام حرف میزد ، نمی فهمیدم چی میگه ، حالم بد بود . فقط یه جملش یادمه ، صبور باش ، ما انتخاب شده ایم !

* شنبه 17 فروردین ، درب دوم حسینیه دیدمش . تبسم قشنگی داشت و دوتا شاخه گل رز سرخ دستش بود . حالمو پرسید و گفت : این دوتا شاخه گل رو به نیت بچه های کانون خریدم ، این یکی مال تو . بعدش گفت : حلالم کن ، دیگه نمی بینمت ! ناراحت شدم و گفتم : یعنی چی ؟! مگه دیگه کانون نمیای ؟ گفت : چرا ، اما به دلم افتاده دیگه بچه های کانون رو نمی بینم . دیگه ندیدمش ...

*بعد از مراسم مهدیه ، دو تا از بچه های اتوبوس ما دیر اومدن ، رفته بودن خرید ! نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود ، ازشون پرسید : چرا دیر اومدید ؟ و نسبت به کارشون معترض شد . اون دوتا برخورد بدی کردن و تند حرف زدن ، نجمه سرش رو انداخت زیرو ساکت شد .بعد از چند دقیقه رفتم و بهشون گفتم : بچه ها برخوردتون خوب نبود ! نباید بازائر امام رضا این جوری حرف می زدین . برا امنیت و راحتی خودتون شرایط و قانون گذاشتن ، برین عذر خواهی کنین ! هنوز حرفام تموم نشده بود که نجمه اومد طرفمون ، با خوش رویی گفت : بچه ها منو حلال کنید ، یه وقت دلگیر نباشید ! من باید وظیفم رو انجام بدم .

* چند هفته بعد از انفجار ، زینب ، خواهر نجمه اومده بود به یکی از بچه های انتظامات میگفت : میشه من بیام انتظامات؟انتظاماتیه میگه: اخه شما کوچولویی نمیشه که زینب گفت:اخه من خواهر نجمه م میخوام به جای نجمه بیام انتظامات!!!!

همین زینب کوچولو خواهر نجمه می گفت : هروقت تو خونه چیزیم گم میشد ، صدای نجمه میزدم تا بیاد برام پیدا کنه ! حالا هم وقتی یه چیزیمو پیدا نمی کنم یهویی بی اختیار میگم : نجمــــــــــه ! بیــــا! که یهویی یادم میاد .......... *

روزیکه رفته بودیم گلزار که می خواستن شهدا رو غسل بدن ، داداش نجمه اومده بود دم در غسالخونه ی خواهرا نشسته بود و گریه میکرد و داد میزد نجمـــــه بیا برام آب بیار ! نجمــــــه کجایی ! بیا تشنمه ! بعدش خواهر کوچیکش که پیش ما وایساده بود می گفت آخه هر وقت داداشم تشنش میشد نجمه بهش آب میداد ! همیشه نجمه براش آب میاورد شهیده نجمه قاسم پور 8/1/87سفر مشهد در دفتر بچه ها دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جستجو کرد.

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

شنبه 28/5/1391 - 18:23 - 0 تشکر 518330

شهید حاج محمد جوکار



اوستا ! محمد كاری كرده كه گفتید دیگه نباید بیاد مغازه ؟! »
آقای جوكار ! بچه شما نیم ساعت قبل از اذان مسجده تا بعد از نماز . پنجشنبه و جمعه ها رو هم گذاشته برای شهدا و امام زمانش . شنبه عصر هم كه مراسم كانونه . »‌
تازه فهمیدم كه تقصیر پسرم عشق امام حسین(ع) است و بس ! ـ
• چند بار دیده بودمش كه نصف شبها به شدت گریه می كنه .
یه شب پرسیدم بابا محمد جاییت درد می كنه ؟! « نه بابا جون ! توی حال خودم بودم ، شما بخوابید . »
با نور موبایلش دعاهاش رو می خوند و نمازشبش رو تموم می كرد .
• « محمد ! توی این عكست چقدر خندونی ؟! ، برای حجله امه . روزی كه دلیل خنده ام رو بفهمید گریه می كنید.»
• ده دقیقه قبل از شهادتش به خانمش که فقط 15 روز از تاریخ عقدشون میگذشت تماس گرفت و گفت: حلالم کن . . . . . .
• مادرشهید: همیشه برای نماز صبح محمد منو بیدار میکرد
صبح روز انفجار خواب دیدم محمد داره برای نماز صدام میزنه و میگه مامان پاشو نمازت قضا نشه ، بعد از چند دقیقه که پاشدم دیدم محمد داره نماز می خونه که سه بار یه نور زرد بزرگ بهش تابید ...
یه دفعه از خواب پریدم دیدم محمد نشسته داره با خدا حرف میزنه گفتم محمد مامان تو منو صدا زدی ؟ گفت نه دیدم هنوز زود هست صداتون نزدم


• تا بهم گفتن که کانون بمب گذاشتن فهمیدم که محمد منم شهید شد


هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

شنبه 28/5/1391 - 18:55 - 0 تشکر 518361

قبل از درج زندگینامه بقیه 14 شهید کانون، توی پرانتز اطلاعات تماسی مربوط به کانون رهپویان وصال شیراز رو برای علاقه مندان اینجا می ذارم:

راستش از چند روز پیش که خودم برای اولین بار از طریق تالار گفتگوی "مهندسان ایران" با این کانون و زندگینامه شهدای اون آشنا شدم. خیلی تحت تاثبر قرار گرفتم. امروز سایتشونو هم پیدا کردم که برای علاقه مندان همینجا اطلاعاتشو قرار می دم.







روابط عمومی کانون : 09173169215
موسسه صوت الحسین (ع) : 2330969-0711
دفتر خواهران کانون : 8385890-0711
پست الکترونیک مدیریت سایت : info@rahpouyan.com
پست الکترونیک روابط عمومی سایت : pr@rahpouyan.com
پست الکترونیک حجت الاسلام انجوی نژاد : enjavi@rahpouyan.com
شماره پیام کوتاه : 30007914

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

شنبه 28/5/1391 - 19:30 - 0 تشکر 518405

اگر می خواهید عکسهای روز انفجار رو هم ببینید می تونین به اینجا سر بزنید:


بانک عکسهای انفجار شیراز

منبع: تالار گفتگوی "کانون رهپویان وصال"

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

دوشنبه 30/5/1391 - 15:32 - 0 تشکر 520388

شهیده راضیه کشاورز





دل نوشته های زیر از قول دوستان شهیده کشاورز در سایت رهپویان "http://www.rahpouyan.ir/showthread.php?t=39" انتخاب شده که در خلال آن به بخشی از خصوصیات اخلاقی و اتفاقاتی که در فاصله انفجار و بستری شدن تا زمان شهادتشان نیز می پردازد:


سلام

راضیه جون چقدر میدرخشی و معطری




مروری گذرا بر 18 روز دردِ یک عاشق به روایت دوستان
سال دوم دبیرستان و حافظ کل قرآنه تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:
آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره
روز هفدهم
رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره
مادر بزرگش خییلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . .
روز واقعه
امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون
یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست
ظهر روز آخر
بعد از ظهر بیمارستان بودیم .
یه دفعه حالش بهمریخت . ایست قلبی کرده بود
دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد
وامشب هم پر کشید
الان دارم از خونشون میام .
غوغای محشر بود .
پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه !!!!!!!!!!!
مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................

نمی دونم چی بگم ........................ بخداااااااا نمیدونـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم


این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو کما بود اونم دقیقا با سینه ای خرد شده چادری خاکی و پهلویی شکسته و 18 روز خس خس نفسهای دردناک . . .

یه تفال به حافظ زدم این اومد

حال خونین دلان كه گوید باز
وز فلك خون خم كه جویدباز

شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز

هر كه چون لاله كاسه گردان بود
زین جفا رخ به خون بشوید باز....



ادامه دارد ...


هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

دوشنبه 30/5/1391 - 15:36 - 0 تشکر 520389

nayyeri1982 گفته است :
[quote=nayyeri1982;434716;520388]

شهیده راضیه کشاورز





دل نوشته های زیر از قول دوستان شهیده کشاورز در سایت رهپویان "http://www.rahpouyan.ir/showthread.php?t=39" انتخاب شده که در خلال آن به بخشی از خصوصیات اخلاقی و اتفاقاتی که در فاصله انفجار و بستری شدن تا زمان شهادتشان نیز می پردازد:


سلام

راضیه جون چقدر میدرخشی و معطری




مروری گذرا بر 18 روز دردِ یک عاشق به روایت دوستان
سال دوم دبیرستان و حافظ کل قرآنه تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:
آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره
روز هفدهم
رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره
مادر بزرگش خییلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . .
روز واقعه
امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون
یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست
ظهر روز آخر
بعد از ظهر بیمارستان بودیم .
یه دفعه حالش بهمریخت . ایست قلبی کرده بود
دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد
وامشب هم پر کشید
الان دارم از خونشون میام .
غوغای محشر بود .
پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه !!!!!!!!!!!
مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................

نمی دونم چی بگم ........................ بخداااااااا نمیدونـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم


این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو کما بود اونم دقیقا با سینه ای خرد شده چادری خاکی و پهلویی شکسته و 18 روز خس خس نفسهای دردناک . . .

یه تفال به حافظ زدم این اومد

حال خونین دلان كه گوید باز
وز فلك خون خم كه جویدباز

شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز

هر كه چون لاله كاسه گردان بود
زین جفا رخ به خون بشوید باز....



ادامه دارد ...

شهید راضیه کشاورز (بخش دوم)

همون روزی که راضیه شهید شده،قبلش باباشون خواب بودن،راضیه تو خواب پدرشون میان و میگن بابا من خودم دوست دارم برم.امدم ازت اجازه بگیرم.پدرشونم میگن اگه خودت دوست داری برو.بعد که بیدار میشن بهشون میگن راضیه شهید شده



مادر این شهیده می گویند:
___با تمام وجود درس می خوند ، همیشه می گفت : امام زمان(ع) یار بیسواد نمی خواد
___علاقه زیادی به آقا امام زمان(ع) داشت . از مدرسه با یه جعبه شیرینی برگشت . خوشحالی توی صورتش موج می زد . « مامان چهله دعای عهدم تموم شد ، از امروز یار امام زمان(ع) شدم . » پنجم دبستان بود !!
___خسته از مدرسه بر می گشت ، وقتی می گفتم خسته نباشی ! دستانم رو می بوسید و می گفت : شما از صبح زحمت كشیدید ، من كه كاری نكردم . از حالا به بعد نوبت من ، شما برید استراحت كنید .
___ـ سال تحویل امسال با كانون رهپویان مشهد بود . خیلی اصرار كردم كه سوغاتی چیزی نخره . یه شیشه عطر یاس برای خودش خریده بود و از اینكه نتونسته بود كفنی بخره غصه می خورد .
عاقبت هم با همون شیشه عطر یاس و کفن کربلایی به دیدار محبوبش شتافت....





قسمتهایی ا ز سخنان مادر بزرگوارشان را که در مراسم روز دانش آموز در سال گذشته بیان داشته اند را بر گزیدم تا کمی از خصوصیات این فرشته آسمانی بدانیم.روحش شاد باد.

این شهیده بزرگوار مثل همه شما درس می خواند، زندگی می کرد، بازی می کرد، می خوابید و .. ولی چیزی که اون را به این درجه رساند نکات ظریفی بود که در زندگیش رعایت می کرد نکاتی که کاری به سن و سالش نداشت، از سر تقوا و ایمان از سر مراقبت در رفتارهای روزمرش بود و احترامی که برای بزرگترها؛پدر و مادر و معلمین قائل بود و در کارهاش واقعاً مرد عمل بود یعنی درسته که راضیه یک دختر بود ولی واجباتش جایی که باید رضای خدا را در نظر بگیره واقعاً مردانگی به خرج می داد.



همیشه می گفت مامان مطمئن باش همه زحمتهای تو و پدر را جبران می کنم. یه جوری درس می خوانم که باعث افتخارتون باشم.
سوم راهنمایی که بود خیلی علاقه داشت توی دبیرستان گراشی قبول بشه، یک روز معلم علومش خانم علی نژاد به من گفت واقعاً این دختر لیاقتش را دارد که هر کاری براش بکنید معلم خصوصی بگیرید؛ با راضیه در میان گذاشتم؛ گفت نه مامان من هیچ وقت حاضر نمی شوم حقوق کارمندی بابام که این همه زحمت می کشه، شب کاری می ره را برای معلم خصوصی بدهم اصلاً خدا راضی نیست این حق الناسه من تا اونجایی که در توانم باشه درس می خونم و زحمت می کشم؛ ان شا الله که قبول می شوم
.


ادامه سخنان مادرشون:
یک وقتی را حتماً برای دعا و راز و نیاز با خدا، برای قرآن خواندن می گذاشت، صدای قرآن خواندنش وقتی تو خونه می پیچید به ما آرامش می داد.
همیشه به دوستان و اقوام توصیه می کرد زیاد معنی قرآن را بخوانند. طوری شده بود که اقوام نزدیک و خودمان پی برده بودیم که راضیه از نظر علمی و ایمانی خیلی رشد و تکامل داشته؛ برای همه قابل احترام بود دایی بزرگش همیشه وقتی ما منزلشان می رفتیم یا جایی همدیگر را می دیدیم با وجودی که خیلی از راضیه بزرگتر بود دستهای راضیه را می بوسید، همیشه با احترام با راضیه رفتار می کرد. چون خود راضیه قدر انسانیت خودش را، قدر اینکه خدا خودش لطف داشته و نعمت وجود، بهش بخشیده را می دانست. راضیه قدر دختر بودن خودش را می دانست قدر این را که با حجابش، با ایمانش، با رفتارش پیرو واقعی حضرت زهرا (س) باشد.

سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم. خلاصه کوتاهی از این عهد نامه:
بی حساب پیش، انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه.

توی این چهل روز که از 5/3/85 شروع می شه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و ... را بخوانم و گریه کنم.

آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده.و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی 5 صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه.

و همچنین شکر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم.

خدایا امیدوارم همر چی گفتم اول نصیب بندگان صالح و نیکوکارت بشه و بعد هم توفیق گمراهان، و برگشتن به راه راست و معنویت انجام بشه و بعد خودم.




هنوز عین دخترهای 2 یا 3 ساله توی بغل باباش می خوابید و هر چی در دل داشت برای من و باباش می گفت؛ عقیده داشت پدر و مادر بهترین دوستها هستند.

مادر راضیه می گفت: بعد از شهادت دخترش توی وسایلش ، دفترچه یاداشتی رو پیدا کردم، این رو توش نوشته بود............
می توان طوری زندگی کرد که خدا و امام زمان (عج) از انسان راضی باشند ،کاشکی هیچ وقت حضور آقا رو ندیده نگیریم و از حضورش غائب نشیم چرا که غیبت ازماست و حضوراو همیشگی است- انت فی قلبی یا باصالح

با این که مادرش بودم ولی او الگو و مادر من بود. روزی نبود که از مدرسه برگرده و دست من رو نبوسه،همشه می گفت: درس خوندن مثل نماز برام واجبه. امام زمان(عج) یار بی سواد می خواد چی کار؟راضیه جز صداقت،تلاش و پاکی چیزی نبود.....

و در آخر مادرشون گفتن:
احساس می کنم بعد از دو سال خیلی بیشتر به راضیه نزدیک شدم درسته دوری و فراقش خیلی بیشتر از روزهای اول دلم رو به درد می یاره، ولی هم به مقامش و هم به جایگاهش غبطه می خورم و تنها چیزی که ازش خواستم، دستمون را بگیره و شفاعتمون کنه، که بیشتر از این شرمنده شهدا و راضیه نشیم.


راضیه فرشته ای بود که خدا به من لطف کرده بود

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

دوشنبه 30/5/1391 - 15:37 - 0 تشکر 520390

شهیده راضیه کشاورز (بخش سوم)


نامه ی شهیده راضیه کشاورز به آقا امام زمان(عج)
نشانی گیرنده: نمی دانم کجایی یا مهدی؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم. کوچه انتظار، پلاک یا مهدی،



به نام خداوند بخشنده و مهربان



سلام من به یوسف گمگشته دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار

ای دریای بیکران، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند.

تو کلید در تنهایی من! من تو را محتاجم.

بیا ای انتظار شب های بی پایان، بیا ای الهه ناز من، که من از نبودن تو هیچ و پوچم. بیا و مرا صدا کن. دستهایم را بگیر و بلند کن مرا. مرا با خود به دشت پر گل اقاقیا ببر. بیا و قدم های مبارکت را به روی چشمانم بگذار. صدایم کن و زمزمه دل نواز صدایت را در گوش هایم گذرا کن، من فدای صدایت باشم. چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان می روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعای ندبه را خیس می کند. من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا برود. به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و بر سر دشمنانتان فرود آید.

یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک

دوستدار عاشقانه شما راضیه

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

دوشنبه 30/5/1391 - 17:28 - 0 تشکر 520413

سلام

جناب نیری دستتون طلا

یکی از ارزشمندترین و تاثیرگذارترین مباحثیه که تو انجمنا دیدم

اجرتون با خدا

یا علی

پنج شنبه 2/6/1391 - 17:33 - 0 تشکر 524854

شهید محمد جواد یاقوت

Name:  yaghout1.gif Views: 73 Size:  7.3 كیلو بایت

ـ تك پسر خانواده بود و چشم و چراغ فامیل و محله و آشناها . مراسم یكی از شهدای جنگ بود كه
برای به دنیا اومدنش نذر كردم .
ـ باید بودی و می دیدیش وقتی كه شبانه روزش را گذاشته بود برای تدارك سفر مشهد بچه های
مسجد محل . چند روز بعد از عید كه از زیارت برگشتن ، قصد شلمچه كرد و مهمون حریم شهداء
شد .
ـ نصیحتش كردم كه مامان ! شما دیگه مرد شدید ، فكر كاری باش كه برات برم خواستگاری .
همون طور كه سرش پایین بود ، گفت : انشاءالله همه چیز درست می شه .
ـ با لباس مشكی و شال عزا و پیشونی بندی كه لباس پادشاهیش بود ، توی ایستگاه صلواتی
دیدمش . كار هر سال محرمش بود . مساجد توكلی ، محمدی ، زینبیه و ... شاهد تلاشهای با
اخلاصش بودن . قطعاً دل آنها هم تنگ است برای سرباز بی ادعای اسلام و امام حسین(ع) .

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.