• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 326)
سه شنبه 24/5/1391 - 10:17 -0 تشکر 511688
( حیات سیاسی ) آیة الله العظمى مکارم شیرازى

قبول محرومیّت و تبعید (در دفاع از دین و انقلاب)

 

عافیت خواهى و رفاه طلبى، گذشته از آن که آفتى است براى فکر و اندیشه عالمان و اندیشمندان، و در بسیارى از موارد به آنان اجازه نمى دهد که حق را آن گونه که هست و باطل را آن گونه که هست ببینند و تشخیص دهند و تفسیر نمایند، در موارد زیادى نیز، آفتى است براى اقدام و عمل، یعنى پس از تشخیص درست و درک به جا، جرأت اعلان و شهامت اقدام را نیز سلب مى کند.

چه بسیارند کسانى که تا زمانى حاضرند بنویسند و تحلیل کنند و حرف خود را بزنند که به آب و نان و رفاه و حضورشان در جمع خانه و خانواده، و بود و بقایشان در وطن و کاشانه، صدمه اى وارد نشود، امّا آن گاه که احساس خطر کنند و مقولات یاد شده را در معرض زوال ببینند، از اصلى ترین رسالت دینى که «بى قرار بودن در مقابل ظلم و بى عدالتى ها و فریاد کشیدن در برابر بدعت ها و افسادها و اضلال هاست» دست مى کشند و دم فرو مى بندند.

در مقابل، فرهیختگان و فرزانگانى را در طول تاریخ سرخ تشیّع و خصوصاً در ادوار متأخّر و بالأخص در قرن معاصر، مى بینیم که با قلم و بیان، سنگر بیدادگرى و اصلاح خواهى و افشاگرى در مقابل بیداد و اضلال را پاس داشتند، و با قبول خطر و استقبال از جلاى وطن و دور شدن از فضاى بسته رفاه طلبى و آسایش خواهى و رفتن تا مرز شهادت، اثبات کردند که در راه دفاع از دین و کیان مسلمین حاضرند همه هستى خویش را فدا کنند و هرگونه محرومیّتى را بپذیرند.

مرزداران و دیدبانانى که در حدیث معروف اهل بیت عصمت آمده است: «علماء شیعتنا مرابطون بالثغر الذى یلى ابلیس و عفاریته، یمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شیعتنا; علماى شیعیان ما مرزبانان و دیدبانانى هستند که شکاف هاى نفوذى شیطان و سربازان او را مى بندند و مانع هجوم آنان بر ضعفاى شیعه مى شوند» روایت دیگرى، مرگ عالِم را شکافى معرّفى مى کند که هیچ چیز آن را پر نمى کند )ثلم فى الاسلام سلمة لایسدها شىء( و در ادامه آن آمده است: «لأنّ المؤمنین الفقهاء حصون المسلمین کحصن سور المدینة لها; این شکاف به این جهت است که مؤمنان فقیه، دژهاى مسلمین اند و همانند حفاظتى که دیوارهاى یک شهر نسبت به شهر دارد، مومنان را حراست مى کنند«.

باز هم خداى را شاکریم که استاد فرزانه ما، از این توفیق عظیم نیز بى نصیب نبودند و در بحبوهه اختناق و انقلاب، در برابر بیداد، غرّیدند و پس از جسارتى که در روزنامه اطلاعات آن روز در حقّ امام راحل عظیم الشأن قدّس سرّه روا داشته شد، سخنرانى صریح و تندى را ایراد فرمودند که نتیجه اش هفت ماه تبعید و دورى از حوزه علمیّه و وطن شد.

سه شنبه 24/5/1391 - 10:18 - 0 تشکر 511689

خاطرات هفت ماه تبعید به قلم خودِ استا



استاد در انقلاب اسلامى حضور فعال داشتند و به همین دلیل چند بار به زندان طاغوت افتادند و به سه شهر (چابهار) ، (مهاباد)، (انارک) تبعید شدند و در تدوین قانون اساسى در خبرگان اول، نقش مؤثرى داشتند.


چه زیباست که زمام قلم را در این رابطه، به دست خود «استاد» بسپاریم و مقاله «خاطرات 7 ماه تبعید» ایشان را که با قلم توانمند خودشان در سال 1357 به رشته تحریر درآمد و در روزنامه کیهان به چاپ رسید را مرور کنیم:


»لازم است خاطرات تبعید را به نقاط مختلف «چابهار» در جنوب، و «مهاباد» در شمال و «انارک» در قلب کویر، و سفر 7 هزار کیلومترى که بین تبعیدگاه ها کردم و آن چه را در نقاط مختلف مملکت دیدم، و سخنانى که با افراد و شخصیّت هاى مختلف از «علماى حنفى مذهب» بلوچ گرفته، تا «دانشمندان کرد شافعى» و طبقات مختلف مردم داشتم، خدمت شما عزیزان بازگو کنم، تا از لابلاى آن، به علل ناآرامى ها و انفجارهاى اجتماعى اخیر پى ببرید و بدانیم سرچشمه اصلى در کجاست. قبلاً اجازه مى خواهم مقدّمه کوتاهى در این جا بیاورم، سپس وارد اصل موضوع شوم و خداوند بزرگ را گواه مى گیرم که جز حق ننویسم و از هرگونه بحث غیر منطقى پرهیز کنم

سه شنبه 24/5/1391 - 10:19 - 0 تشکر 511690

ریشه هاى انقلاب



مملکت ما پس از دگرگونى هاى ماه هاى اخیر وارد مرحله اى از تاریخ خود شده که بازگشت به عقب براى آن ممکن نیست، هر چند نیرومندترین عوامل براى این عقب گرد تلاش کنند.


این یک واقعیّت است، این یک ضرورت تاریخى است که همه باید به آن اعتراف کنیم.


براى پى گیرى علل این انقلاب و دگرگونى همه جانبه، و یا به تعبیر بعضى ناآرامى و شورش! و یا هر چه آن را بنامیم غالباً سعى مى شود از زاویه خاصّى به آن بنگرند، و به همین دلیل به نتایج محدود و ناچیزى دست مى یابند چرا که نتایج کلّى را فقط با یک دید کلّى و بررسى همه جانبه مى توان دریافت.


در بحث هاى محدود، گاهى «عوامل جنبى حوادث» به جاى «عوامل اصیل» مى نشیند، و عوامل اصلى به دست فراموشى سپرده مى شود.


بعضى تنها روى مساله «فساد و سوءاستفاده هاى کلان غارتگران از بیت المال» توسّط عدّه اى که روزى مصدر کار بودند انگشت مى گذارند، و آن را عامل اصلى ناآرامى ها مى شمارند، ولى با اعتراف به وجود سوءاستفاده هاى بزرگ در دستگاه ها که با ارقامى نجومى باید از آن سخن گفت، هرگز نمى توان آن را عامل اصلى شمرد، چرا که این سوءاستفاده ها در این مقیاس وحشتناک تنها براى گروه هاى خاصّى روشن بود، نه براى عموم، هرچند حالا به تدریج عمومى و همگانى مى شود، و مثلاً مى فهمیم بیش از 5 میلیارد تومان تنها در اختیار یک نفر قرار گرفته است و مانند آن، به علاوه بیگانگى میان «دستگاه حکومت» و «مردم» به آن پایه رسیده که مى گویند براى ما چه تفاوت مى کند، اینها بیت المال را بخورند یا آنها؟


بعضى دیگر که مى خواهند خود را از عوامل اصلى دور نگه دارند، تنها روى مسأله فساد و رشوه خوارى و کاغذبازى و بوروکراسى - به عنوان علّت اصلى ناآرامى ها- تکیه مى کنند، در حالى که خوب مى دانیم سال ها است این وضع در مملکت ما وجود دارد، و همه مردم هم از آن با خبرند و به آن معترض بوده و هستند، ولى این موضوع هر قدر مهم باشد چیزى نیست که مردم هزاران قربانى براى آن بدهند.


افزون بر این: ناآرامى هایى که حتّى محصّلین مدارس را در سراسر کشور در برگیرد، همان ها که نه سروکار با ادارات دارند و نه توجّهى به بلاى رشوه خوارى و کاغذ بازى، چیزى نیست که تنها از فساد ادارى سرچشمه گیرد.


کمى حقوق کارمندان، مشکلات مسکن، مشکلات اعزام دانشجو، تورّم، تبعیضات ناروا، نیز همانند مسائل ادارى، یا سوءاستفاده از بیت المال (با تمام اهمّیّتى که دارند) گوشه کوچکى از علل این «انفجار عظیم اجتماعى» را تشکیل مى دهند، ولى ریشه اصلى را باید در جاى دیگرى جستجو کرد.


امیدوارم در لابلاى شرح این سفر پرماجرا و آن چه را با چشم خود دیدم و از زبان گروه هاى مختلف مردم شنیدم عوامل اصلى را به روشنى بیابیم.


... شب 18 دیماه بود که تلفن ها در قم به صدا در آمد: آقا، مقاله روزنامه اطّلاعات را به قلم رشیدى مطلق (که بعدها معلوم شد نویسنده اصلى مقاله چه کسى بوده که از رشادت مطلق کمترین بهره اى نداشته) مطالعه کرده اید؟


راستى هتّاکى و رسوایى را به آخرین حد رسانده... آیا فردا دروس حوزه علمیّه تعطیل است؟... و فردا صبح بود که نخست حوزه علمیّه قم، و سپس بازار قم تعطیل شد. و فضلا و طلاب علوم دینى به عنوان اعتراض به خانه هاى مراجع در گروه هاى کاملاً منظم رو آوردند، و چهره شهر به کلّى دگرگون شد، و به این ترتیب نخستین جرقّه انقلاب در فضاى قم آشکار گردید. جرقّه اى که هیچ کس باور نداشت این قدر توسعه یابد و سراسر مملکت را فرا گیرد و دامنه آن به خارج نیز کشیده شود.


در این که مقاله مزبور که در آن به زعیم بزرگ و پیشواى عالیقدر حضرت آیت اللّه العظمى خمینى (دامت برکاته) توهین و اسائه ادب شده بود چیزى نبود که براى کسى قابل تحمّل باشد، شکّى نیست، ولى مهم این است که بدانیم در پشت آن جرقّه، مخزن باروتى نهفته شده بود که این جرقّه یکباره آن را شعلهور ساخت، دمل چرکینى در پیکر اجتماع وجود داشت که نتیجه سالیان دراز، خفقان و زورگویى و بى عدالتى، بى اعتنایى به خواستهاى مردم، ظلم و دروغ و نابسامانى هاى دیگر بود که در انتظار نیشتر نیرومندى بود، و به هنگامى که نیشتر فرود آمد فریاد و فغان از تمام این پیکر برآمد و آن چه در درون نهفته بود بیرون ریخت!


روز 18 دیماه روز پرهیجانى در قم گذشت، و همه مراجع قول دادند براى رفع این توهین اقدام کنند، روز بعد کار بالاتر گرفت، و سیل جمعیّت افزونتر شد، آن روز برنامه این بود به خانه هاى «اساتید حوزه علمیّه» بروند و چنین شد، از جمله سراغ این جانب در مدرسه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند، داخل و خارج مدرسه و خیابان از جمعیّت موج مى زد و من در سخنرانى کوتاهى که کردم نخست از یکپارچگى و وحدت جمعیّت، و مشت محکمى که مردم بر دهان نویسنده مقاله و همفکران او زده بودند تشکّر کردم و گفتم با این کار نشان دادید این گونه هتّاکى ها بعد از این بدون جواب نخواهد ماند، و به این ارزانى که آنها گمان مى برند تمام نخواهد شد!


سپس اضافه کردم اگر بزرگ قومى را این چنین هتک کنند، چه احترامى براى دیگران مى ماند «اگر باید بمیریم همه با هم بمیریم، و اگر بنا هست زنده بمانیم همه با هم زنده بمانیم!».


این جمله که بعد براى بسیارى شکل شعار به خود گرفته بود یکى از اسناد معتبر! تبعید من به چابهار بود و رئیس امنیّت قم آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضدّ امنیّت تفسیر مى کرد!


به هر حال آن جلسه تمام شد، امّا عصر، هنگامى که طلاّب و جوانان از خانه اساتید با آرامش کامل و حتّى بدون کوچک ترین شعار  (چون آن روز نه تنها شکستن شیشه ها معمول نشده بود هنوز شعارهاى خیابانى نیز در کار نبود) باز مى گشتند، مورد هجوم مأموران پلیس واقع شدند و براى نخستین بار در این حوادث خون عدّه اى بى گناه سطح خیابان را رنگین ساخت!


مأموران امنیّتى قم، براى تبرئه خود از این خشونت و کشتار بى سابقه، طبق معمول دست به کار پرونده سازى شدند و طبق رأى «کمیسیون امنیّت اجتماعى» که زیر نظر فرماندار و چهار تن دیگر از رؤساى ادارات تشکیل مى گردید این جانب و شش نفر دیگر آقایان در حوزه علمیّه قم و چند نفر از تجّار محترم بازار را محرّکین اصلى این حادثه معرّفى کردند و حکم تبعید سه ساله (حدّاکثر تبعید) را براى همه صادر فرمودند!


رئیس ساواک قم هنگامى که در اطاقش به من اعلام کرد باید به تبعیدگاه بروم، گفتم اى کاش آن کس که این حکم را صادر کرده این جا بود با او سخن مى گفتم.


بى تأمّل گفت: آن کس منم! بفرمایید... (و آن جا مفهوم کمیسیون امنیّت اجتماعى را فهمیدم(.


گفتم: هر حادثه اى را به ما نسبت دهید این حادثه را خودتان آفریدید، و همه مى دانند، مگر شما وکیل مدافع آن مقاله نویس هستید؟ خاموش کردن این آتش راه ساده اى داشت، مى آمدید از آن مقاله عذرخواهى مى کردید و مى گفتید آن نویسنده غلط کرده، جبران مى کنیم، چرا به خاطر اعتراض قانونى مردم به یک نویسنده مزدور، مردم را به گلوله بستید؟ گفت: واقع این است که ما هم نفهمیدیم به چه منظور آن را نوشته اند؟ و چه کسى نوشته؟... به هر حال مطلب از اینها گذشته بفرمایید... (به سوى تبعیدگاه).


گفتم کجا؟


گفت: بعداً روشن مى شود.


در این اثنا مأمورى از در وارد شد و گفت قربان آقاى... (یکى از مقام هاى قضایى را نام برد) با توقیف آن سه نفر موافقت نکرده (معلوم نشد کدام سه نفر را مى گوید)


رئیس ساواک (بدون اعتنا از این که من شاهد و ناظرم) با عصبانیّت گفت، غلط کرده! من مى گویم توقیفشان کنید!... (و این جا بود که صحنه دیگرى از حکومت مطلقه ساواک را بر همه دستگاه ها با چشم دیدم و به «دموکراسى ساواکى» آفرین گفتم!)


سه شنبه 24/5/1391 - 10:20 - 0 تشکر 511691

دروغ بزرگى به نام حقوق بشر




نقض صریح و مکرّر حقوق بشر از دردناک ترین خاطراتى است که تاریخ معاصر مملکت ما به خاطر دارد در حالى که (مادّه اوّل) «اعلامیّه جهانى حقوق بشر» به عموم جهانیان توصیه مى کند که نسبت به یکدیگر با روح برادرى رفتار کنند و «مادّه پنجم» تأکید مى کند که «احدى را نمى توان تحت شکنجه، و یا مورد مجازات، و رفتارى ظالمانه و یا بر خلاف شئون انسانیّت قرار داد»، و از آن بالاتر در برنامه حکومت اسلامى که جامعه روحانیّت مخصوصاً امام خمینى روى آن تکیه دارند، نهایت اهمّیّت به این موضوع داده شده، ولى در محیط ما این مسأله به صورت بازیچه مضحکى درآمده است و هر روز شاهد صحنه هاى تازه اى از نقض صریح این حقوق بوده ایم.


نمونه اى از آن را در طرز فرستادن تبعیدیان به تبعیدگاه ذیلاً ملاحظه مى کنید:


شب بود هوا به شدّت سرد، و کاملاً تاریک شده بود، یک کامیون ارتشى در کنار ژاندارمرى (قم) در انتظار من و دو نفر دیگر از آقایان بود، و براى هر نفر، دو مأمور مسلّح تعیین شده بود، و چون وضع قم به شدّت ناآرام بود براى بیرون بردن ما زیاد عجله نشان مى دادند.


هنگامى که با 6 مأمور مسلّح به محلّ «پلیس راه قم - اراک» رسیدیم، برف باریدن گرفت. در این جا مى بایست توقّف کنیم تا ماشین هاى عبورى فرا رسد، و هر کدام به سوى مقصد تعیین شده حرکت کنیم.


خواستیم در آسایشگاه پلیس راه، تا فرا رسیدن ماشین عبورى بمانیم، جناب سروانى که شدیداً ناراحت به نظر مى رسید مخالفت کرد و گفت باید در ماشین بمانید و حتّى با سلاح کمرى، ما را تهدید کرد!


برزنت سقف و اطراف کامیون پاره بود و باد و برف به داخل ظلمتکده ماشین مى دوید، و شاید برودت هوا به چند درجه زیر صفر رسیده بود، مأموران به نوبت پیاده مى شدند و خود را در مرکز پلیس گرم مى کردند، امّا من احساس کردم نشستن در ماشین خطرناک است خوب بود پیاده مى شدیم و در بیابان در زیر برف راه مى رفتیم تا خون در بدنمان منجمد نشود، ولى موافق نبودند. آخرین فکرى که به نظرمان رسید این بود که در کامیون مرتّباً دست و پاها را حرکت دهیم تا از خطر انجماد رهایى یابیم، و فراموش نمى کنم که مدّتها آثار ناراحتى آن شب در یک دست من باقى بود.


ساعتى بعد در اتوبوسى که به مقصد اصفهان در حرکت بود احساس مى کردم بدنم که میرفت منجمد شود کم کم دارد جان مى گیرد، مسافران اتوبوس با تمام وحشتى که از جفت تفنگ مأموران مسلّح داشتند - مخصوصاً پس از آن که مرا شناختند - از هرگونه همدردى دریغ نکردند، و این صحنه، مسائل زیادى را به آنها مى آموخت.


شب در مسیر «بم - ایرانشهر» راه را گم کردیم، و در بیراهه اى گرفتار شدیم. ظلمت همه جا را فرا گرفته بود، و اثرى از جنبنده اى دیده نمى شد، و در فکر بودیم چه باید کرد؟ قضا را چراغى از دور نمایان شد، معلوم شد اتوبوسى است که او هم از این راه آمده، بیم آن بود که با اشاره ما توقّف نکند یکى از دو مأمور که کم کم با هم رفیق شده بودیم و آرام آرام او را مى ساختیم، گفت اسلحه در این جا بدرد مى خورد، پائین پرید و تفنگ را سردست گرفت و جلو اتوبوس را سد کرد!


راننده و مسافران جا خوردند که چه خبر است؟ و چقدر خوشحال شدند، هنگامى که فهمیدند ما فقط مى خواهیم راه را پیدا کنیم!


سرانجام معلوم شد ما اشتباهاً از راه خاکى زاهدان آمده ایم نه ایرانشهر!


راننده که جوان خامى بود مخالف بازگشت ما بود، ولى من اصرار داشتم که باز گردیم به خصوص که خطر تمام شدن بنزین نیز در میان بود (لازم به یادآورى است که حتّى در بعضى از شاهراه هاى آن منطقه، در فاصله 350 کیلومترى یک پمپ بنزین هم وجود ندارد) به علاوه حدود 30 ساعت راه مداوم و بدون استراحت و خواب، اعصاب ما را از کار مى انداخت، مأمورین هم از پیشنهاد من به این دلیل که «آقا تجربه شان از ما بیشتر است»! حمایت کردند و به «بم» باز گشتیم.


سرانجام پس از حدود 50 ساعت راه پیمودن به بندر چابهار، در مرز پاکستان و در ساحل دریاى عمان، یعنى دورترین نقطه کشور رسیدیم، خسته و کوفته و بیمار گونه و در طول راه کراراً به یاد منشور جهانى اعلامیه حقوق بشر (و روز و هفته اى که در سال بدان اختصاص داده ایم( بودم! معلوم شد مأمورین ما هم دل پردردى از اوضاع دارند ولى بنا به اظهار خودشان راه فرار ندارند

سه شنبه 24/5/1391 - 10:20 - 0 تشکر 511692

نخستین تبعیدگاه، چابهار



با این که در نقاط دیگر برف مى بارید و بهمن ماه بود در چابهار از کولر استفاده مى کردند! امّا بومى ها که اکثرشان بلوچ هستند مى گفتند هوا سرد شده! گرما موقعىاست که از سرانگشتان انسان قطره قطره عرق مى چکد! و مغز سر را به جوش مى آورد، هوا شرجى مى شود و لباس ها خیس و از برگ درختان در هواى بدون ابر، مانند باران، آب فرو مى ریزد!


در گوشه و کنار و حتّى در داخل این «شهر کوچک مرزى» زاغه ها و آلونک هایى به چشم مى خورد که نه برق داشت و نه آب، و نمى دانم با این حال در تابستان چه مى کردند؟ امّا همان روزها در جراید عصر تهران، که بر اثر بُعد راه، گاهى پس از یک هفته! به دست ما مى رسید، خواندم: بنا هست در کنار بندر چابهار یک پایگاه عظیم دریایى بسازند و با آن، مجموعه پایگاه هاى سه گانه «هوایى» و «زمینى» و «دریایى» تکمیل گردد. هزینه آن چهار میلیارد بود، هر چه بود مشهور در میان مردم محل چنین بود که پایگاه در کنترات آمریکایى هاست و حتّى شرط کرده اند مجبور به استخدام یک کارگر ایرانى نباشند!


امّا معلوم نبود این پایگاه عظیم، با آن هزینه سرسام آور، براى چه ساخته مى شد؟ و در برابر کدام دشمن سرسخت و عظیم بود؟ آن هم در منطقه اى که آب آشامیدنى نداشت و آب لوله کشى آن به قدرى شور بود که به هنگام شست شوى صورت، چشم را آزار مى داد!


در تمام این شهر در آن روز، یک داروخانه موجود نبود، و تنها حمّام شهر بر اثر عدم پرداخت آب بها تعطیل شده بود! افرادى در آن جا بودند که شاید در تمام سال یک میوه یا مختصر سبزى نمى خوردند. من هنگامى که ارقام سرسام آور این بودجه هاى تسلیحاتى را در این مناطق فوق العاده محروم دیدم، در این فکر فرو رفتم که تسلیحات فوق العاده نظامى کشور ما به این مى ماند که دور تا دور درختى را براى حفاظت، با زنجیرهاى محکم ببندید، امّا درخت از درون بپوسد، و زیر فشار زنجیرها فرو ریزد، پایه استقلال یک مملکت روى سلاح هاى مدرن نیست، روى ایمان و عشق و علاقه و دلبستگى مردم به آن آب و خاک است و اگر ما پیشرفته ترین سلاح ها را به قیمت بدبختىو سیه روزى مردم به دست آوریم، راه فنا را با دست خود هموار ساخته ایم، و اگر به جاى این آهن پاره ها با رسیدگى به وضع مردم محروم این مناطق، شعله عشق و ایمان را در دلهاشان بیفروزیم، با چنگ و دندان هم که باشد از تمامیّت مملکت پاسدارى مى کنند!

سه شنبه 24/5/1391 - 10:21 - 0 تشکر 511693

بلاى استبداد و ریاکارى



گفتم آب لوله کشى شهر چندان شور است که حتّى براى شستشو نیز دردسر دارد، و آب آشامیدنى را باید با تانکرها یا بشکه هاى کوچک از نقاط دور و نزدیک بیاورند، یک روز ناگهان دیدم آب لوله کشى شیرین شده، اوّل گفتم شاید اشتباه مى کنم، چندبار مضمضه کردم، دیدم راستى شیرین است، صدا زدم از فرصت استفاده کنید و فوراً ظرف هایى که براى ذخیره آب داریم بیاورید تا از آب شیرین پر کنیم، و چنین کردند، امّا شاید سه ساعت نگذشته بود که آب مجدّداً به شدّت شور شد! خیلى تعجّب کردم.


مرد محترمى که در همسایگى ما بود گفت تعجّب ندارد، حتماً یکى از شخصیّت ها، از مرکز آمده است که معمولاً براى ارائه اجراى پروژه آب شیرین، ذخیره آب شیرینى را که در اختیار دارند فوراً به درون لوله ها مى فرستند، امّا وقتى که بازدید تمام شد پیچ آن را محکم مى بندند!


گفتم: این کار هر عیبى دارد یک حسن بزرگ هم دارد، لازم نیست شما هر روز پولى براى روزنامه خرج کنید، بلکه صبح که از خواب برخاستید آب لوله را مضمضه مى کنید، اگر کاملاً شور بود مى فهمید امروز هیچ کس به شهرتان نمى آید، ولى اگر کاملاً شیرین بود حتماً در انتظار یکى از شخصیّت هاى درجه یک باشید و به همین نسبت اگر نیمه شور بود احتمال آمدن یک شخصیّت «درجه دو» قوى است!


چندى پیش مطبوعات نوشته بودند: در یزد خیابانى است که تا کنون چندین بار افتتاح شده یعنى هر وقت یکى از مقامات براى بازدید شهر مى آید آن خیابان را مجدّداً قرق کرده، نوار سه رنگ بر سر خیابان مى بندند، و باز هم به عنوان یک پروژه تازه انجام یافته آن را افتتاح مى کنند!


یکى از دوستان روحانى با «خودیارى مردم» (بدون کمترین دخالت دولت) پلى در یکى از روستاهاى مازندران ساخته بود، همین که پل تمام شد مقامات دولتى فشار آوردند که ما باید آن را افتتاح کنیم، و در اخبار رادیو آن را جزء پروژه هاى انجام شده دولت اعلام کردند!


خوب ملاحظه مى کنید در شمال و جنوب و شرق و غرب همه جا آسمان همین رنگ است، و ریاکارى با شدّت تمام در تمام سطوح جریان دارد، گرچه نقش ایوان را زیبا کرده، امّا خانه از پاى بست ویران است!


ساکنان «چابهار» که مردمى پر محبّت هستند، هشتاد درصد سنّى و بیست درصد شیعه اند و همچون برادران با هم زندگى مى کنند، آنها از محروم ترین مردم کشور ما مى باشند، در حالى که به گفته اهالى، در هواى گرم آن جا اگر درخت میوه اى باشد در سال دوبار میوه مى دهد!.


»باغ کشاورزى» چابهار نشان مى داد که خاک آن منطقه از مستعدترین خاک هاست.


این باغ کشاورزى با این همه محصولات گرمسیرى متنوّعش بهترین سند زنده براى مقصّر بودن دستگاه هاست، و نشان مى دهد که اگر به تهیّه آب و مسأله کشاورزى منطقه توجّه شود نه تنها مردم منطقه اداره مى شوند بلکه بار سنگینى از دوش مردم سایر نقاط بر خواهند داشت، و گامى خواهد بود در جهت از میان بردن «وابستگى کشاورزى به بیگانگان» که امروز به شکل خطرناکى در آمده است.


از مسائل شگفت آورى که در اوایل ورود در این منطقه دیدم این بود که در تمام شهر یک حمّام بیشتر وجود نداشت و آن هم تعطیل شده بود.


در ضمن معلوم شد مقدار بیست هزار متر از بهترین زمین هاى شهر از طرف شهردارى، مجّاناً و بلا عوض، براى احداث «گورستان» به فرقه گمراه غیر اسلامى «بهائى» واگذار شده است، در حالى که نفرات آنها در آن شهر قطعاً از «شش خانواده» تجاوز نمى کرد و براى دفن همه آنها بیست متر زمین کافى بود! ولى مسلمانان اصلاً گورستان نداشتند، فکر کردم سکوت در این جا جایز نیست لذا به عنوان یک مقام مسئول مذهبى یک تلگرام شهرى براى فرماندار و شهردار فرستادم و نسبت به این مسأله و بعضى دیگر از مسائل شهرى اعتراض کردم (و پیش خود فکر مى کردم چابهار آخر خط است جایى دورتر از آن ندارند که مرا بفرستند).


اگر تعجّب نکنید دو روز بعد شهردار که آدم صریح و مصمّمى به نظر مى رسید، ضمن یک نامه رسمى با امضا و مهر شهردارى، ضمن تشکّر از این انتقادها نوشته بود: «این بخشش در زمان تصدّى این جانب صورت نگرفته - و به طورى که پرونده امر نشان مى دهد - به دستور «مرکز» بوده است»! یعنى کارى از دست ما ساخته نیست، امّا بعضى دیگر از پیشنهادها را انجام مى دهیم... دیدم آب از سرچشمه گل آلود است و همه نقاط مملکت از این آب گل آلود سهمى دارند، و به همین دلیل مى بینیم بعضى از افراد فرصت طلب با زد و بند با بعضى از مقامات خودکامه، و استفاده از خفقان محیط و سانسور مطلق مطبوعات، در مدّت کوتاهى صاحب ده ها کارخانه، ده ها هزار گوسفند، و املاک وسیع و بى حسابى در شرق و غرب و شمال و جنوب مملکت شدند. و آن چنان ثروت عظیمى گرد آوردند که هیچ فئودالى در عصر مالکیّت هاى بزرگ و فئودالیسم به گرد آنها نمى رسید. (اشاره به هژبر یزدانى است)


مردم چابهار - مانند سایر نقاط کشور - از نظر مذهبى نیز محرومیّت شدید دارند، و باید اعتراف کنم که اگر مرا به آن جا نفرستاده بودند با پاى خود نمى رفتم و چه خوب شد که رفتم و از نزدیک دیدم و مسئولیّت ها را درک کردم.


البتّه به مقدار توان به مسجد و برنامه هاى مذهبى تا حدّى سر و سامان داده شد، کتابخانه اى به کمک و همّت یکى از آقایان تاسیس شد، در بعضى از جلسات دینى که داشتم هشتاد درصد برادران اهل تسنّن شرکت داشتند، و نیز با علماى مذهبى آنها در محیطى پر از تفاهم صحبت مى کردیم و بسیارى از مسائل مملکتى نیز در این میان روشن مى شد که در این مختصر شرح آنها ممکن نیست.


یکى از اهالى مى گفت ما باید خدا را شکر گوییم و به آنها که شما را این جا فرستادند دعا کنیم و الاّ ما کجا و این برنامه ها کجا!

سه شنبه 24/5/1391 - 10:22 - 0 تشکر 511694

تبعیدگاه دوّم مهاباد



50 روز در چابهار گذشت، اواخر اسفند بود، هوا به سرعت رو به گرمى مى رفت، بدنها عرق سوز شده بود! و نگران فرا رسیدن بهار و تابستان بودیم که ناگهان فرمان حرکت به سوى «مهاباد« در شمال غربى کشور، صادر شد، با دو مأمور یکى شیعه و دیگرى سنّى، یکى مسلسل بدست و دیگرى با اسلحه کمرى، یکى حرف زن، و دیگرى تیرانداز ماهر، با مقدار زیادى فشنگ اضافى، این فاصله سه هزار و دویست کیلومترى را در مدّتى قریب به یک هفته پشت سر گذاشتیم، و در میان برف و سرما وارد مهاباد شدیم!


با این که قانون تبعید (اقامت اجبارى) مى گوید: شخص تبعیدى هیچ گونه محدودیّتى نباید داشته باشد، و آزادى او از هر نظر تأمین گردد، ما در مهاباد، به عکس چابهار، هیچ گونه آزادى نداشتیم.ندانم کارى هاى رئیس شهربانى، و فرماندار سبب شده بود که مردم از هرگونه تماس با ما وحشت داشته باشند، حتّى کسبه در فروختن جنس به ما احتیاط مى کردند، دکتر محترم دندانسازى را تحت بازجویى قرار دادند که چرا دندان ما را اصلاح کرده، هیچ کس بدون اجازه ساواک جرأت اجاره دادن خانه به ما را نداشت، یک مأمور مخفى که مخفى هم نبود، همه جا مثل سایه ما را دنبال مى کرد، تلفن منزل شدیداً تحت کنترل بود، بعضى از مسافرانى را که از نقاط دور و نزدیک به دیدن ما مى آمدند به اطّلاعات شهربانى یا ساواک مى بردند. با این که میل داشتم از آن فرصت گرانبها استفاده کرده و با علماى اهل تسنّن در مسائل مختلف، اسلامى گفتگو کنیم، آنها نیز متقابلاً چنین تمایلى داشتند، امّا بر اثر فشار شدید دستگاه ها، قبل از گذشتن چهل روز این توفیق دست نداد، در آن محیط، همه از هم مى ترسیدند، و سایه سنگین دستگاه هاى امنیّتى ساواک و غیره بر همه جا افتاده بود.


امّا سرانجام دیدیم که همین مهاباد پر خفقان و سخت تحت کنترل، چگونه بیدار شد و صحنه عظیم ترین تظاهرات خیابانى گشت؟ و این است محصول آن برنامه ها! جالب این است که دوستان تفسیر نمونه به طور متناوب هر ده روزه به مهاباد مى آمدند و برنامه تفسیر با سرعت پیشرفت کرد!

سه شنبه 24/5/1391 - 10:23 - 0 تشکر 511695

سوّمین تبعیدگاه انارک نائین



خاطرات تلخ و شیرین این شهر سرسبز و پربرکت را - با تمام اهمّیّتى که دارد - براى رعایت کوتاهى سخن، رها کرده، به سراغ سوّمین تبعیدگاه یعنى شهر کویرى «انارک» (نائین) مى رویم.


یک روز رئیس اطّلاعات شهربانى مهاباد به منزل آمد که نامه اى از قم آمده مثل این که مشکل کار پایان یافته. و باید به شهربانى بیایید امّا در شهربانى گفتند شما باید هم الان به سوى «انارک نائین» حرکت کنید، حتّى حقّ بازگشت به منزل و روشن ساختن وضع همسر و فرزند را هم ندارید! (خانواده نزد ما بودند) تا خواستم مفادّ اعلامیّه جهانى حقوق بشر را یادآور شوم، دو مأمور مسلّح با دو قبضه (مسلسل) را در برابر خود دیدم، و آن قدر فشنگ به کمرشان بسته بودند که کمر بندشان از سنگینى مى خواست پاره شود، نفهمیدم براى جنگ با لشکر «سلم» و «تور» آماده شده بودند یا براى بدرقه یک نفر تبعیدى که حتّى چاقوى قلمتراش در جیب نداشت!


گفتند: ماشین آماده است بفرمایید... بیست ساعت بدون توقّف و استراحت در راه بودیم که به نائین رسیدیم و از آن جا با یک ماشین ژاندارمرى با سه مأمور یکى مسلسل بدست و دو نفر دیگر با تفنگ، به شهرک انارک در 75 کیلومترى نائین رسیدیم!


این شهرک همان گونه که از نامش پیدا است تعداد کمى درخت انار دارد، و دیگر از آب و آبادى هیچ، و کویر پهناور مرکزى، از چهارسو آن را احاطه کرده، چند کوچه پهن آسفالتى دارد که از ناچارى نام خیابان بر آن گذارده اند و همه آنها به بیابان برهوت خشک و سوزانى منتهى مى شود، تنها نانواى شهر مسافرت کرده بود و جز نان خانگى که مخصوص اهالى بود پیدا نمى شد و به همین دلیل دو ماه که در آن جا بودیم غالباً نان خشک که از نقاط دیگر مى آوردند مصرف مى شد، آب آن جا قابل شرب نبود، به همین دلیل دوستان اصفهانى که تقریباً همه روز با پیمودن بیش از دویست کیلومتر راه به دیدن ما مى آمدند آب آشامیدنى را از آن جا مى آوردند، تنها نفت و بنزین فروش شهر به خاطر کمى درآمد کارش را تعطیل کرده بود و نفت و بنزین پیدا نمى شد، اهالى تعدادى «بز» داشتند که به خاطر نیافتن علفى در کویر خشک غالباً گرسنه بودند، و یکى از آنها مى گفت چهار بز را دوشیدم فقط 200 گرم شیر داشتند!این شهرک دو هزار نفرى را «شهر زنان» مى گفتند، به این دلیل که مردان تمام طول هفته را (غیر از جمعه) در معدن سربى که در نزدیکى آن جا بود و به نام معدن نخلک است کار مى کردند، و زن و فرزندشان بى سرپرست بودند.


نمى دانم شنیده اید کار کردن با سرب خطرناک است تا چه رسد به کار کردن در معدن سرب، و به زودى انسان را مسلول مى کند مگر این که مراقبت هاى لازم صورت گیرد.


کارگران در عمق 180 مترى باید کار کنند و گاهى تا کمر آنها در آب بود با این همه حقوق فوق العاده ناچیزى از 23 تا 30 تومان در روز مى گرفتند. به همین دلیل جوانان از شهر فرار کرده و به نقاط دیگر رفته بودند. به این گونه کارگران براى پیش گیرى از بیمارى باید هر روز یک شیشه شیر تازه داد امّا از این هم مضایقه مى کردند.


وضع بعضى از مردم آن جا به قدرى رقّت بار بود که نمى توان شرح داد، امّا عموماً خوش قلب و مهربان و معتقد به مبانى مذهبى هستند، به همین دلیل در مدّت کوتاهى با همه آشنا شدیم و برنامه هاى وسیع دینى در آن جا پى ریزى شد و خوشبختانه محدودیّتى هم نداشتیم.


امّا فراموش نکنید که در اطراف این شهر محروم، معادن گرانبها از جمله معدن طلا و حتّى اورانیوم نیز وجود دارد، ولى هرگز سهمى از آنها به مردم نمى رسد، و از همه مهمتر در 30 کیلومترى شهر (وسط جادّه انارک نائین) یک پایگاه عظیم نیروى هوایى در کنار جاده قرار گرفته که موشک هاى نیرومند زمین به هوا دور تا دور آن را محاصره کرده بود و با هزینه هنگفتى اداره مى شد. و تنها آبادى وسط راه همین است و بس!


دلخوشى ما در آن شهر علاوه بر محبّت مردم، و دوستان فراوانى که از اصفهان و یزد و نائین و کاشان و سایر نقاط به دیدن مى آمدند این بود که «آیة اللّه پسندیده» برادر ارجمند و محترم «امام خمینى» و چند نفر دیگر از دوستان در آن جا تبعید بودند، آنها را قبلاً به عنوان تبعید به آن جا آورده بودند، و از مصاحبت ایشان لذّت مى بردیم.


دو سه ماهى در آن جا گذشت یک روز خبر آوردند که جاى شما عوض شده و باید به تبعیدگاه چهارم «جیرفت» حرکت کنید مأمورین و ماشین آماده اند...!


من با خاطره اى که از زمستان آن جا در ذهن داشتم مى دانستم منطقه اى است میان کرمان و بندرعباس، گرم و سوزان، رفتن به آن جا آن هم در وسط ماه مبارک رمضان و روزه گرفتن به هیچ وجه کار عاقلانه اى نیست، به علاوه معنى ندارد که ما خاموش بنشینیم و مانند توپ فوتبال هر روز به سویى پرتاب شویم، راننده را فوراً خبر کردم و شبانه از انارک از بیراهه به قم آمدم و گفتم: «بالاتر از سیاهى رنگى دیگر نباشد!» و نامه اى نوشتم و در انارک گذاشتم که صبح به مأمورین بدهید به این مضمون: من براى مشورت با وکیل مدافعم به قم رفتم، جزء غیبت محسوب ندارید!... و اتّفاقاً مقارن همین اوضاع ایّام دگرگون شد. انقلاب شتاب گرفت و به ثمر نشست و همه زندانیان سیاسى و تبعیدى ها آزاد شدند و جبّاران و سردمداران فرار کردند یا به زندان افتادند یا اعدام شدند. فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد للّه رب العالمین.


سرانجام این درس بزرگ را فهمیدم که زندان عناصر انقلابى را پخته تر و آگاه تر و مقاوم تر مى کند. و تبعیدها نداى انقلاب را به نقاط دور و نزدیک مى رساند! (فراموش نفرمایید این نوشتار مربوط به 23 سال قبل است).»


منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.