ریشه هاى انقلاب
مملکت ما پس از دگرگونى هاى ماه هاى اخیر وارد مرحله اى از تاریخ خود شده که بازگشت به عقب براى آن ممکن نیست، هر چند نیرومندترین عوامل براى این عقب گرد تلاش کنند.
این یک واقعیّت است، این یک ضرورت تاریخى است که همه باید به آن اعتراف کنیم.
براى پى گیرى علل این انقلاب و دگرگونى همه جانبه، و یا به تعبیر بعضى ناآرامى و شورش! و یا هر چه آن را بنامیم غالباً سعى مى شود از زاویه خاصّى به آن بنگرند، و به همین دلیل به نتایج محدود و ناچیزى دست مى یابند چرا که نتایج کلّى را فقط با یک دید کلّى و بررسى همه جانبه مى توان دریافت.
در بحث هاى محدود، گاهى «عوامل جنبى حوادث» به جاى «عوامل اصیل» مى نشیند، و عوامل اصلى به دست فراموشى سپرده مى شود.
بعضى تنها روى مساله «فساد و سوءاستفاده هاى کلان غارتگران از بیت المال» توسّط عدّه اى که روزى مصدر کار بودند انگشت مى گذارند، و آن را عامل اصلى ناآرامى ها مى شمارند، ولى با اعتراف به وجود سوءاستفاده هاى بزرگ در دستگاه ها که با ارقامى نجومى باید از آن سخن گفت، هرگز نمى توان آن را عامل اصلى شمرد، چرا که این سوءاستفاده ها در این مقیاس وحشتناک تنها براى گروه هاى خاصّى روشن بود، نه براى عموم، هرچند حالا به تدریج عمومى و همگانى مى شود، و مثلاً مى فهمیم بیش از 5 میلیارد تومان تنها در اختیار یک نفر قرار گرفته است و مانند آن، به علاوه بیگانگى میان «دستگاه حکومت» و «مردم» به آن پایه رسیده که مى گویند براى ما چه تفاوت مى کند، اینها بیت المال را بخورند یا آنها؟
بعضى دیگر که مى خواهند خود را از عوامل اصلى دور نگه دارند، تنها روى مسأله فساد و رشوه خوارى و کاغذبازى و بوروکراسى - به عنوان علّت اصلى ناآرامى ها- تکیه مى کنند، در حالى که خوب مى دانیم سال ها است این وضع در مملکت ما وجود دارد، و همه مردم هم از آن با خبرند و به آن معترض بوده و هستند، ولى این موضوع هر قدر مهم باشد چیزى نیست که مردم هزاران قربانى براى آن بدهند.
افزون بر این: ناآرامى هایى که حتّى محصّلین مدارس را در سراسر کشور در برگیرد، همان ها که نه سروکار با ادارات دارند و نه توجّهى به بلاى رشوه خوارى و کاغذ بازى، چیزى نیست که تنها از فساد ادارى سرچشمه گیرد.
کمى حقوق کارمندان، مشکلات مسکن، مشکلات اعزام دانشجو، تورّم، تبعیضات ناروا، نیز همانند مسائل ادارى، یا سوءاستفاده از بیت المال (با تمام اهمّیّتى که دارند) گوشه کوچکى از علل این «انفجار عظیم اجتماعى» را تشکیل مى دهند، ولى ریشه اصلى را باید در جاى دیگرى جستجو کرد.
امیدوارم در لابلاى شرح این سفر پرماجرا و آن چه را با چشم خود دیدم و از زبان گروه هاى مختلف مردم شنیدم عوامل اصلى را به روشنى بیابیم.
... شب 18 دیماه بود که تلفن ها در قم به صدا در آمد: آقا، مقاله روزنامه اطّلاعات را به قلم رشیدى مطلق (که بعدها معلوم شد نویسنده اصلى مقاله چه کسى بوده که از رشادت مطلق کمترین بهره اى نداشته) مطالعه کرده اید؟
راستى هتّاکى و رسوایى را به آخرین حد رسانده... آیا فردا دروس حوزه علمیّه تعطیل است؟... و فردا صبح بود که نخست حوزه علمیّه قم، و سپس بازار قم تعطیل شد. و فضلا و طلاب علوم دینى به عنوان اعتراض به خانه هاى مراجع در گروه هاى کاملاً منظم رو آوردند، و چهره شهر به کلّى دگرگون شد، و به این ترتیب نخستین جرقّه انقلاب در فضاى قم آشکار گردید. جرقّه اى که هیچ کس باور نداشت این قدر توسعه یابد و سراسر مملکت را فرا گیرد و دامنه آن به خارج نیز کشیده شود.
در این که مقاله مزبور که در آن به زعیم بزرگ و پیشواى عالیقدر حضرت آیت اللّه العظمى خمینى (دامت برکاته) توهین و اسائه ادب شده بود چیزى نبود که براى کسى قابل تحمّل باشد، شکّى نیست، ولى مهم این است که بدانیم در پشت آن جرقّه، مخزن باروتى نهفته شده بود که این جرقّه یکباره آن را شعلهور ساخت، دمل چرکینى در پیکر اجتماع وجود داشت که نتیجه سالیان دراز، خفقان و زورگویى و بى عدالتى، بى اعتنایى به خواستهاى مردم، ظلم و دروغ و نابسامانى هاى دیگر بود که در انتظار نیشتر نیرومندى بود، و به هنگامى که نیشتر فرود آمد فریاد و فغان از تمام این پیکر برآمد و آن چه در درون نهفته بود بیرون ریخت!
روز 18 دیماه روز پرهیجانى در قم گذشت، و همه مراجع قول دادند براى رفع این توهین اقدام کنند، روز بعد کار بالاتر گرفت، و سیل جمعیّت افزونتر شد، آن روز برنامه این بود به خانه هاى «اساتید حوزه علمیّه» بروند و چنین شد، از جمله سراغ این جانب در مدرسه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند، داخل و خارج مدرسه و خیابان از جمعیّت موج مى زد و من در سخنرانى کوتاهى که کردم نخست از یکپارچگى و وحدت جمعیّت، و مشت محکمى که مردم بر دهان نویسنده مقاله و همفکران او زده بودند تشکّر کردم و گفتم با این کار نشان دادید این گونه هتّاکى ها بعد از این بدون جواب نخواهد ماند، و به این ارزانى که آنها گمان مى برند تمام نخواهد شد!
سپس اضافه کردم اگر بزرگ قومى را این چنین هتک کنند، چه احترامى براى دیگران مى ماند «اگر باید بمیریم همه با هم بمیریم، و اگر بنا هست زنده بمانیم همه با هم زنده بمانیم!».
این جمله که بعد براى بسیارى شکل شعار به خود گرفته بود یکى از اسناد معتبر! تبعید من به چابهار بود و رئیس امنیّت قم آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضدّ امنیّت تفسیر مى کرد!
به هر حال آن جلسه تمام شد، امّا عصر، هنگامى که طلاّب و جوانان از خانه اساتید با آرامش کامل و حتّى بدون کوچک ترین شعار (چون آن روز نه تنها شکستن شیشه ها معمول نشده بود هنوز شعارهاى خیابانى نیز در کار نبود) باز مى گشتند، مورد هجوم مأموران پلیس واقع شدند و براى نخستین بار در این حوادث خون عدّه اى بى گناه سطح خیابان را رنگین ساخت!
مأموران امنیّتى قم، براى تبرئه خود از این خشونت و کشتار بى سابقه، طبق معمول دست به کار پرونده سازى شدند و طبق رأى «کمیسیون امنیّت اجتماعى» که زیر نظر فرماندار و چهار تن دیگر از رؤساى ادارات تشکیل مى گردید این جانب و شش نفر دیگر آقایان در حوزه علمیّه قم و چند نفر از تجّار محترم بازار را محرّکین اصلى این حادثه معرّفى کردند و حکم تبعید سه ساله (حدّاکثر تبعید) را براى همه صادر فرمودند!
رئیس ساواک قم هنگامى که در اطاقش به من اعلام کرد باید به تبعیدگاه بروم، گفتم اى کاش آن کس که این حکم را صادر کرده این جا بود با او سخن مى گفتم.
بى تأمّل گفت: آن کس منم! بفرمایید... (و آن جا مفهوم کمیسیون امنیّت اجتماعى را فهمیدم(.
گفتم: هر حادثه اى را به ما نسبت دهید این حادثه را خودتان آفریدید، و همه مى دانند، مگر شما وکیل مدافع آن مقاله نویس هستید؟ خاموش کردن این آتش راه ساده اى داشت، مى آمدید از آن مقاله عذرخواهى مى کردید و مى گفتید آن نویسنده غلط کرده، جبران مى کنیم، چرا به خاطر اعتراض قانونى مردم به یک نویسنده مزدور، مردم را به گلوله بستید؟ گفت: واقع این است که ما هم نفهمیدیم به چه منظور آن را نوشته اند؟ و چه کسى نوشته؟... به هر حال مطلب از اینها گذشته بفرمایید... (به سوى تبعیدگاه).
گفتم کجا؟
گفت: بعداً روشن مى شود.
در این اثنا مأمورى از در وارد شد و گفت قربان آقاى... (یکى از مقام هاى قضایى را نام برد) با توقیف آن سه نفر موافقت نکرده (معلوم نشد کدام سه نفر را مى گوید)
رئیس ساواک (بدون اعتنا از این که من شاهد و ناظرم) با عصبانیّت گفت، غلط کرده! من مى گویم توقیفشان کنید!... (و این جا بود که صحنه دیگرى از حکومت مطلقه ساواک را بر همه دستگاه ها با چشم دیدم و به «دموکراسى ساواکى» آفرین گفتم!)