جمع بین «روشنفکرى» و «دیندارى«
قابل توجّه است که حسّاسیّت استاد در مواجهه با افکار ناصحیح و قدرت جواب گویى ایشان از شبهات مختلف و حاضر جواب بودن او در این رابطه، شور و هیجانى در طلاّب جوان حوزه به وجود آورده بود و جلسات شبهاى پنج شنبه ایشان در این راستا، با مباحث و معارف مطروحه در آن، بارانى بود که بر کویرستان خشک افکار مى بارید و دانشجویان مشتاق حوزه را سیراب مى کرد.
اهمّیّت این موضوع زمانى جلوه مى کند که در نظر بگیریم پرداختن به مباحثى این گونه و قلم زدن و سخن گفتن در این مقولات، آن هم به راه انداختن یک مجلّه، به عنوان «خروج از همه قالب هاى حوزوى»! تلقّى مى گردید، و در نزد عدّه اى از مَدْرَسیانِ خشک، «جرم»! به حساب آمده، دلیلى بر بى سوادى و کم عمقى! قلمداد مى شد، غافل از این که استاد از کسانى نیست که دین را در عرش به حبس بیفکند، بلکه در احیاى تفکّر دینى از پیشتازانى است که مکتب و معارف دینى را در خدمت پاسخ گویى به شبهات نسل حاضر و حلّ مشکلات عصر نوین درآورده و به ثنویّت و دوگانگى »روشنفکرى«و »دیندارى« خاتمه داده است.
یکى از شاگردان قدیمى استاد در مقدّمه نامه انتقادى خود، گذشته زرّین استاد و روشنفکرى و روحیه اصلاح گرى معظّم له در آن دوران را چنین به تصویر مى کشد:
»... در سال 1335 هجرى شمسى (43سال قبل) به هنگام بازگشت از حوزه علمیّه نجف و جوار مرقد حضرت مولى الموالى امیرالمؤمنین على)علیه السلام(، آن گاه که تنها بیش از 19 بهار از عمرم نگذشته بود، به حوزه علمیّه قم و جوار حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) مشرّف شدم و در همان روزهاى نخست در یکى از حجره هاى مدرسه حجّتیّه به همراه آیة اللّه حاج شیخ جعفر سبحانى، بزرگوارانه به دیدارم شتافتید حال آن که در آن تاریخ من طلبه اى مبتدى و گمنام بودم و جنابعالى در سنّ 30 سالگى از اساتید حوزه و مجتهدى مسلّم!
این آشنایى کم کم به صمیمیّت و روابط استاد شاگردى و همکارى و همفکرى در زمینه بنیانگذارى یک نهضت میمون و متعالى و روشنفکرى در متن حوزه (براى نخستین بار پس از تأسیس آن) و توجّه به مسائل روز و روح زمان و در حقیقت تحوّل شکوهمندى در »علم کلام و اندیشه اسلامى«، تبدیل گردید.
زیبایى و شکوه و حلاوت»جلسات شب هاى پنجشنبه و جمعه«به عنوان مبدأ تحوّل بزرگى در میان نسل نوخاسته حوزه، هیچ گاه از نظرم محو نخواهد شد و علاوه بر آثار نو و سازنده و بى سابقه مستقیم آن جلسات از قبیل «آفریدگار جهان، خدا را چگونه بشناسیم؟، رهبران بزرگ و مسئولیّت هاى بزرگتر، قرآن و آخرین پیامبر)صلى الله علیه وآله(که به ترتیب یعنى اثبات صانع - صفات خدا - نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه)، ده ها کتاب و رساله محقّقانه با عنایت به روح حاکم بر زمان و نیازمندى ها و شبهات مطرح در جامعه به وسیله شما و همکاران و دست پروردگانتان به رشته تحریر درآمد...
در سال 40 و پس از رحلت مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى مرجع على الاطلاق شیعه که مجلّه مکتب اسلام وارد سوّمین سال خود شده بود، جنابعالى شش نفر از یاران و همفکران جلسات مزبور را به عضویّت هیأت تحریریّه مکتب اسلام برگزیدید...
متجاوز از ده سال در آن مجلّه که حضرتعالى صاحب امتیاز آن بودید، به عنوان عضو هیأت تحریریّه و نیز مدیر داخلى با شما همکارى داشتم. بعدها هم که سالنامه ها و گاهنامه هاى نجات نسل جوان از سوى مؤسّسه »نجات نسل جوان« را منتشر کردید، نیز از همکاران و یاران شما بودم، علاوه بر آن که در همان سال ها کتاب هایى را تألیف و یا ترجمه مى کردم و در سالنامه «مکتب تشیّع» که به همّت مرحوم شهید محمّدجواد باهنر و آقاى هاشمى رفسنجانى و مرحوم محمّدرضا صالحى کرمانى و سید محمّدباقر مهدوى کرمانى بنیانگذارى شده بود، نیز قلمى مى زدم.
به راستى آن گاه که تابلوى مؤسّسه «نجات نسل جوان» بالا رفت و حضرتعالى علیرغم آن همه مشاغل شبانه روزى در رشته اصلى و تخصّصى خویش (فقه و اصول) و با همکارى ممتاز فرزند معزّز و پژوهشگر استاد بزرگوارتان (مرحوم آیة الله العظمى محقّق داماد«ره»)، آیة الله سیّدعلى محقّق داماد، به آفرینش آثارى در خور درک و نیاز نسل دانش پژوه جوان، دست یازیدید، چگونه به وجد آمده و از شدّت سرور در پوست خود نمى گنجیدم و به روشنى به یاد دارم که در آن برهه تا چه درجه بلند و گسترده اى به شما امید و دل بسته بودم!
در آن دوران (دهه 40) که گاه مسافرت هاى کوتاه مدّت و دراز مدّتى با هم داشتیم و شبانه روز در خدمتتان بودم، از جمله سفر تبلیغى خاطره انگیز ماه رمضان 1342 هجرى شمسى که به اتّفاق آقاى هاشمى رفسنجانى، به آبادان بود (که نطفه نشریّه سیاسى - انقلابى و زیرزمینى»بعثت» در همان جا و در همان زمان بسته شد(.
لابد به یاد دارید سحرهاى دهه آخر ماه مبارک رمضان را در منزل مرحوم «حاج غلامعلى خرّمى» و گفتوگوهاى مفید و سازنده اى را در زمینه انقلاب و نوآورى ها و ضرورت تغییر و دگرگونى در بنیادهاى حوزه علمیّه قم و نیز طنزهاى لطیف و زیباى جناب آقاى هاشمى رفسنجانى و تأثّر شدید شما از مناجات «على جانم، على جانم»! و...
در آن سفر من بیشتر و بهتر و روشن تر به استعداد و روشن بینى شما واقف گشتم و در زمینه اصلاحات، دگرگونى هاى ریشه اى، نوآورى ها چه مطالب نغزى را که از شما نشنیده و مورد ارزیابى و دقّت و بررسى همراه با تحسین و سرور قرار ندادم!...
بازهم اجازه بدهید، مجدّداً به دهه 40 برگشته و به پاره اى از اندیشه هاى نو و اصلاح طلبانه حضرتعالى (که به حق در آن روز بدیع و در حوزه روحانیّت بى سابقه بود) اشاراتى داشته باشم:
حتماً به یاد دارید که به دنبال جلسات فوق الذکر، جلسه محدود دیگرى تشکیل دادیم تحت عنوان «از اسلام چه مى دانیم؟» که عمرى کوتاه داشت و نظر به این که به قول خود شما یکى از اعضاى مؤثّر جلسه مى خواست: «شترسوارى دولا دولا بکند»! و این هم مقدور نبود، ثمره آن در مدّت نزدیک به دو سال تنها دو اثر به نام های « زن و انتخابات« و» بلاهاى اجتماعى قرن ما« بود... در همین جلسات من و دیگران توانستیم بیشتر با افکار جدید و اندیشه هاى نوگرایانه شما آشنا گردیم.مى فرمودید: چاره اى جز یک «رنسانس»! نیست و به سرعت و براى رفع سوءتفاهم (در مقایسه با رنسانسى که در غرب به وجود آمده)، اضافه مى کردید: مرادم دگرگونى در ساختار فکرى و اجتماعى، اقتصادى و سیاسى امّت اسلامى است (با تکیه بر ارزشها، مبادى و آموزش هاى مذهبى)، نه اصلاح دین! که یعنى خود دین را متحوّل سازیم و یا اصول و ماهیّت و محتواى آن را تغییر دهیم؟!
آن طور که در جهان مسیحیّت و در ماجراى نهضت «رفورماسیون» و جنبش «پروتستانیسم» رخ نمود!...
من پیش از «جلال آل احمد» و انتشار کتاب» غرب زدگى»، براى نخستین بار مقوله «غرب زدگى» را در بیانات و آثار شما و عمدتاً در چند سرمقاله مجلّه «مکتب اسلام« مورد مطالعه و بررسى قرار دادم! و از ذهن بالا و حافظه والاى حضرتعالى مساعدت جسته و به یادتان مى آورم که در یکى از جلسات هفتگى علماى آبادان ) در روزهاى جمعه) این جانب طىّ یک سخنرانى نسبتاً مبسوط پیرامون موضوع فوق، هم از نوشته شما شاهد آوردم و هم از اثر نفیس «غرب زدگى» جلال آل احمد...
جنابعالى در ضمن این که از انحطاط و عقب افتادگى جوامع اسلامى رنج مى بردید و علیرغم این که وضع موجود از سوى اکثریّت سنّت گرایان و محافظه کاران متحجّر و واپس گرا تأیید و تقویت مى شد، اعتقادى راسخ به تغییر وضع موجود داشته و ریشه عقب افتادگى هاى داخلى و سلطه بیگانگان را در طرز تفکّر مسلمانان و تلقّى آنها از اسلام مى دانستید...
شما به طور صریح و گه گاه هم همراه با شجاعت، افکار و تلقّى ها و ایستارها (و حتّى دین رایج در میان مردم، حتّى تعداد فراوانى از «خواص»!) را آلوده به انواع خرافات، پیرایه ها و زواید و کاستى ها و زنگارها و بدعت ها، دانسته و بر این باور بودید که پیش از انقلاب هاى اجتماعى و سیاسى، ضرورى است پاره اى از تابوهاى شبه مذهبى که به عنوان عقاید مذهبى رایج و جهان بینى هاى سنّتى (مخلوط به اضافات) جارى، باید در شکلى بنیادین و به سرعت مورد تصحیح قرار گیرد!.
و بالاخره این شما بودید که براى اوّلین بار پس از تأسیس حوزه علمیّه قم شخصیّت هاى مصلح و احیاگرى چون: «سیّدجمال الدّین اسدآبادى»، «شیخ محمّد عبده»، «کواکبى»، «کاشف الغطاء»، «سید شرف الدّین« و امثال آنها را به نسل جوان حوزه علمیّه قم شناساندید و با الهام از اندیشه هاى این بزرگان بود که مساله» احیاء اندیشه اسلامى« را طرح کرده که هشت سال بعد این عنوان و تحقیق پیرامون آن را در آثار استاد شهید مرتضى مطهّرى مشاهده کردم...
براى این که مقدارى ملموس تر و یا به عبارتى عینى تر و مصداقى تر حضرتعالى را به یاد اندیشه هاى اصلاحى و امیدبخش آن روز شما بیندازم، گویا در همان جلسات بود که شما در قبال اعتراض یکى از همفکران جلسه اى که به شیوه هاى کار برخى از بزرگان حوزه داشت فرمودید:
«انتقاد و اعتراض به افراد، کارى از پیش نبرده و دردى را دوا نمى کند! باید نظام و معیارهاى حاکم بر حوزه تغییر کند، تا افراد هم در پرتو آن دگرگون و متحوّل گردند!...«
در هر حال بسیارى از آثار قلمى استاد دام ظلّه گواه بر آن است که مى شود دین را در رگ حیات اجتماعى طلبید و باور دینى و ایمان درونى را با تیزبینى اجتماعى، قرین ساخت و »تحقیق دینى« را - حتّى در مدرسه اى ترین و آکادمیک ترین مسائل چون مسائل فلسفى - در خدمت حلّ» معضلات فرهنگى و اجتماعى« در آورد و عملاً افضلیّت مداد علما نسبت به خون شهدا را به اثبات رساند.
تألیفاتى چون »آفریدگار جهان»، «خدا را چگونه بشناسیم»، «فیلسوف نماها»، «نشریّات نسل جوان« و مجلّه »مکتب اسلام» و... گواه خوبى بر این مدّعا است و استاد در این زمینه چنین به صحبت مى نشیند:
«ما و دوستان، بخشى در مجلّه داشتیم تحت عنوان مطبوعات و نظارتى مى کردیم بر مطالبى که در مطبوعات نوشته مى شد، آنهایى که جنبه ضدّ دینى داشت به مقدار توانمان علیه آنها، مبارزه مى کردیم و حقّاً این مبارزه مؤثّر بود و خاطرات بسیار خوبى از آن داریم«.