توجیه بطئ بودن فرایند عادى سازى
احتمال اول. بارزترین احتمال آن است كه كاریزماى دیگرى جانشین شده باشد، به طورى كه خلأ سیادت كاریزمایىِ ناشى از فقدان امام خمینى جبران شده باشد. بر این اساس مىتوان گفت جانشین امام خمینى(ره) یعنى حضرت آیةاللَّه خامنهاى (مدظله) به شایستگى توانسته اقتدار سیاسى خود را بر سیادت كاریزمایى مبتنى سازد. شاید بتوان گفت كه سایه سیادت كاریزمایى امام خمینى تا سال 1376 تداوم داشته است و از این سال به حضرت آیةاللَّه خامنهاى با تكیه بر شخصیت كاریزمایى خود به رهبرى جامعه و اداره حكومت اسلامى پرداخته است. به زعم ماكس وبر، اگر مشكل جانشین حل شود «اجتماع كاریزمایى» بقا مىیابد. در نتیجه با وجود كاریزماى جانشین ممكن است فرایند عادى شدن و روزمرّه شدن سیادت كاریزمایى به تأخیر بیفتد. او به شش راه حل براى مسأله جانشین اشاره كرده است.
احتمال دوم، آن است كه معتقد به اشتدادى بودن مصادیق اقتدار كاریزمایى باشیم؛ یعنى سیادتهاى كاریزمایى در ظرف تحقق خارجى یكسان نیستند. اقتدار كاریزمایى به نسبت ظرفیت وجودىِ شخصیت كاریزما شدت و ضعف پیدا مىكند. ممكن است فرد كاریزما درگذر زمان سیادت كاریزمایى خود را از دست بدهد؛ چنان كه وبر این احتمال را داده است كه «اگر شخص صاحب كاریزما براى مدت طولانى بدون نشانه و خصیصه كاریزمایى بماند تصور مىكند كه خداوند یا قدرتهاى سحرآمیز و قهرمانى، او را رها كردهاند. اگر او براى مدت طولانى ناموفق باشد. به ویژه اگر رهبرى وى نفعى به حال پیروان نداشته باشد».14 بنابراین سیطره چنین كاریزمایى حتى پیش از خاتمه حیاتش، روبه افول خواهد بود. اما ممكن است سیطره سیادت كاریزما حتى بعد از حیات وى تا مدتها باقى بماند. امام خمینى(ره) از شخصیتهاى استثنایى بود كه سیادت كاریزمایىشان حتى پس از ارتحال نیز تداوم یافته است. هنوز ارادت و ایمان مردم ایران به ایشان پابرجاست. نام او همواره به نیكى و بزرگى یاد مىشود. مردم باگذشت زمان و تجربه عمیقتر حكومت اسلامى، بیشتر به ارزش و اهمیت تدابیر كاریزمایى امام خمینى(ره) پى مىبرند. مردم به میزانى كه پى به حقیقت رهبرى ایشان مىبرند، بر ارادت شان افزوده مىشود و در نتیجه سیادت كاریزمایى امام خمینى تداوم مىیابد، بلكه اجتماع كاریزمایى ایران ادامه مىیابد. از اینرو از شتاب فزاینده روزمرّه و عادى شدن سیادت كاریزمایى كاسته شده و روند كُند و بطئ پیدا مىكند. عادى سازى سیادت كاریزمایى امام خمینى(ره) به زمان بیشترى حتى چندین دهه نیاز دارد.
احتمال سوم، معطوف به تكثر اجتماعى در ایران است. تا پیش از انقلاب مشروطیت (1285ش) جامعه ایرانى تقریباً یكدست و یكپارچه بود و گفتمان دینى در كنار گفتمان سنتى پاتریمونیال (پادشاهى) مرجعیت مطلقى داشتند. بعد از نهضت مشروطیت، با ورود اندیشههاى سكولار غربى به تدریج در درون جامعه ایرانى اجتماع سكولار شكل گرفت و در ساخت نظام سیاسى جدید (مشروطه) مشاركت اصلى پیدا كرد. از این زمان به بعد، جامعه ایران دچار تكثر اجتماعى گردید. به طور طبیعى، تكثر پیش آمده منازعات فكرى و عملى جدى را به دنبال داشته است. حوادث بعد از انقلاب مشروطه تا تأسیس حكومت پهلوى، بیانگر وجود تعادل بین طرفین منازعه از حیث عِدّه وعُدّه است، به طورى كه هیچ یك قادر به خارج كردن رقیب نبود. با روى كار آمدن دولت رضاخانى، این توازن اجتماعى - سیاسى به نفع قشر نوبنیاد سكولار تغییر یافت. حكومت مطلقه پهلوى رقیب سنتى اجتماع سكولار را از طریق قهر و غلبه از تمام عرصههاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى بیرون راند و آنان را در فشار و تنگنا قرار داد. با وقوع انقلاب اسلامى (1357ش) و فروپاشى حكومت پهلوى، قهر و غلبه حاكم بر جامعه سنتى كنار رفت و سنتگرایان وارد عرصه سیاسى و اجتماعى گردیدند. در پى احیاى تكثر اجتماعى ایران بعد انقلاب، بار دیگر منازعه تاریخى میان دو قشر سنتى و متجدد ایرانى بالا گرفت. گرچه بخشى از قشر متجدد در تلاشى نافرجام كوشید از طریق ترور، كودتا و خشونتهاى خیابانى، غلبه از دست رفته خود را احیا كند.
اما در این منازعه تاریخى نقش كاریزمایى امام خمینى چه بوده است؟ به نظر مىآید امام خمینى توانست فضایى مسالمتآمیز و متعادلِ توأم با مشاركت و همكارى را فراهم سازد. این وضع در اثر بسط سیادت كاریزمایى امام خمینى(ره) پدید آمده بود. همان گونه كه ماكس وبر درباره سرشت انقلابى كاریزما گفته است، «سیادت كاریزمایى با یك حالت انقلابى و مقتدرانه ارزشها را دگرگون مىكند و هنجارهاى سنتى یا عقلایى موجود را مىشكند». امام خمینى(ره) اقتدار و سیادت دو قشر اجتماعى طرف منازعه را كنار زد و سیادتى وراى اقتدار سنتى و عقلایى را حاكم كرد. شالوده شكنى امام خمینى به معناى بى احترامى و نادیده گرفتن اقتدار سنتى و عقلایى نبود، بلكه سیادت كاریزمایى امام خمینى(ره) توانسته بود گفتمانى را خلق كند كه هر دو اقتدار سیاسى را پوشش دهد. هر دو قشر اجتماعى (سنتى و متجدد) كم و بیش مىتوانستند مفاهیم و واژگان كلیدى خود را در «گفتمان امام خمینى» پیدا كنند. جامعیت گفته «جمهورى اسلامى، نه یك كلمه كم و نه یك كلمه زیاد» از امام خمینى باعث شده بود كه قشر متجدد مفهوم «جمهوریت» را از آن أخذ كند و قشر سنتى مفهوم «اسلامیت» را از آن بفهمند و یا قشر متجدد به این بخش از گفتمان امام خمینى(ره) كه «میزان رأى ملت است» توجه بكند و قشر سنتى نیز به تأكید امام خمینى بر «فقه جواهرى» توجه نماید. بنابراین هر دو قشر اجتماعى بیش از آن كه مشروعیت بخش باشند از سیادت كاریزمایى امام خمینى(ره) مشروعیتپذیر بودند. امام خمینى(ره) بر خلاف دولت رضاخانى، توانسته بود به طور برابر به هر دو قشر اجتماعى مشروعیت سیاسى بدهد و این دو قشر اجتماعى براى حفظ موجودیت سیاسى خود به سیادت كاریزمایى نیازمند بود؛ از اینرو این برداشت بشیریه كه «قبل از پیروزى انقلاب یعنى در طى بسیج انقلابى، رهبرى كاریزماتیك آیة اللَّه خمینى نابتر بود و به همین دلیل حمایت طبقات و اقشار مدرن و سنتى و گروههاى مختلف سیاسى را به خود جلب كرد»16 نمىتواند درست باشد.
بنابراین مىتوان گفت كه حوادث پس از ارتحال امام خمینى هر دو قشر اجتماعى (سنتى و متجدد) را متقاعد به تداوم سیادت كاریزمایى كرده است، زیرا پس از درگذشت امام خمینى فرایند عادى سازى به كار خود شدت بخشید و هر یك از نیروهاى روزمرّه و عادى شده در صدد تثبیت سیادت مورد علاقه خود برآمدند؛ از اینرو تا میانه دهه هفتاد منازعه پنهانى بر سر تعیین سیادت و اقتدار سیاسى در ج.ا.ا میان گروهها و اقشار اجتماعى برقرار بود. این منازعه از سال 1376 شكل آشكار و جدى به خود گرفت و هر یك سعى داشت سیادت امام خمینى را به سیادت مورد نظر خود تأویل بكند. در این میان، قشر متجدد با تسلط بیشتر بر مراكز قدرت سیاسى، فرهنگى و اجتماعى مىكوشید سیادت امام خمینى را در چارچوب قانون اساسى محصور نماید تا به این وسیله خود را از سیطره سیادت كاریزمایى برهاند. گفته زیر نمونهاى از اینگونه تأویلها و تفسیرهاست:
مقام رهبرى در نظام جمهورى اسلامى بر اساس تنظیماتى كه قانون اساسى تعیین كرده است، انتخاب مىشود و بر همان اساس بر عملكرد وى نظارت مىگردد و على القاعده نمىتواند بر فراز قانون اساسى و حاكم بر آن قرار گیرد.
جریان متجدد همزمان با سیاست محدود سازى سیادت كاریزمایى در چارچوب قانون اساسى، تلاش وافرى براى متقاعد كردن قشر سنتى جامعه به تبعیت از سیادت مورد نظرشان، یعنى اقتدار دموكراتیك، به راه انداختند. در گفت و گویى میان برخى از نخبگان فكرى - سیاسى این جریان آمده است:
مبناى دموكراسى گفت و گو و مسالمت است، اما نه با فاشیستها، آنها را باید وادار كرد تا قواعد دموكراسى را بپذیرند. الآن رهبرى جبهه اقتدارگرا با راست افراطى است. آنها از مواضعشان برنمىگردند و باید با قدرت متكى به مردم آنها را به پذیرش قواعد دموكراسى واداشت. در دیپلماسى هم از اقناع استفاده مىشود و هم از پاداشت و تهدید.
در مقابل، جریان سنتى نیز كوشید با استفاده از نهادهاى قانونى قدرت كه در اختیار داشت در برابر تحمیل سیاسى قشر متجدد ایستادگى و مقابله به مثل كند. وضعیت پیش آمده نوعى برابرى و موازنه توأم با ناامنى و عدم اطمینان میان دو رقیب پدید آورد. در نتیجه تكرار تجربه منازعه سیاسى میان گروههاى سنتى و متجدد در ابتداى رهبرى امام خمینى بر جمهورى اسلامى احساس مىشود. به تدریج هر یك از گروهها بر ضرورت سیادت كاریزمایى تأكید خواهند كرد. واقعه سوم تیر 1384 (نهمین دوره انتخابات ریاست جمهورى) از این زاویه بسیار تأمل برانگیز است. بنابراین به نظر مىرسد نیاز گروههاى سیاسى به تداوم سیادت كاریزمایى باعث كُندى و اخلال در روند عادىسازى شده است.